eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ سلام دوستان مهمون امشبمون داداش حسن هست🥰✋ *شهید اطلاعات و سردار اَروند*🌊 *طلبه شهید حسن یزدانی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۸ تاریخ شهادت: ۲۴ / ۸ / ۱۳۶۴ محل تولد: کرمان محل شهادت: بیمارستان/ مشهد 🌹دوست← *گریه می‌کرد و اصرار داشت که به جبهه برود*🥀پدرش گفت: تو هنوز بچه‌ای! جبهه هم جای بازی نیست که تو می‌خواهی بروی🥀حسن گفت: *مگر کربلا قاسم نداشت؟ من هم قاسم می‌شوم*🕊️ شهید حاج قاسم سلیمانی← اعمال و رفتار حسن بسیار بزرگتر از سنش نشان می‌داد🌷بطوری که بعد از شهادتش من فکر می‌کردم *که آیا آن سال‌هایی که ما پشت سرش نماز می‌خواندیم، او اصلا به سن تکلیف رسیده بود یا نه؟*‼️حسن یک طلبه قوی‌الروح ۱۶ ساله و قهرمان والفجر ۸ بود *و اولین کسی بود که داوطلب عبور از اروند بود*🌊 او پیش‌نماز لشکر بود📿 *۳۰ بار از اروند شنا کرد🏊🏻‍♀️ و به دل دشمن زد آنها را شناسایی کرد و برای لشکر اطلاعات آورد*💫 با توجه به اینکه اروند رودخانه‌ی وحشی نام دارد *و کمتر کسی این توکل را دارد که از آن عبور کند حسن با اراده‌ی قوی ۳۰ بار این کار را انجام داد»🌷او سرعت آب، هوای سرد❄️همه چیز را به جان خرید🕊️ تا اینکه بر اثر حمله شیمیایی دشمن🥀زمانی که حسن در حال کمک به مجروحان بود و ماسکش را به آنان داده بود دچار جراحت های سنگین شد🥀🖤 و پس از ۱۱ روز در بیمارستان*🏥 به ملکوت اعلی پرواز کرد🕊️🕋 *طلبه شهید حسن یزدانی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚السلام علیک یا رقیه(س) بنت الحسین (ع) 🖤دل من را ❣خدایی کن رقیه 🖤مراهم ❣کربلایی کن رقیه 🖤بحـق نام زیبای عـمویت ❣برای من 🖤دعایی کن رقیه ❣شهادت حضرت رقیه (س) 🖤 به پیشگاه مقدس ❣امام زمان (عج) 🖤و شیعیان تسلیت باد 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ برخوردِ عجیب حاج احمد متوسلیان با زنی که شوهرش جزو منافقین بود... حقوقش رو‌گرفت و از سپاهِ مریوان اومد بیرون. دید زنی بچه به بغل ، کنارِ خیابون نشسته و گریه می‌کنه. رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زن گفت: شوهرِ بی‌غیرتم من و بچه‌ی کوچیکم رو ول کرده و رفته تفنگ‌چیِ کومله شده، بخدا خیلی وقته که یک شکمِ سیر غذا نخوردیم. حاجی بغضش گرفت. بلافاصله دست کرد توی جیبش و همۀ‌ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمنده‌ام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیۀ مختصریه؛ فعلا اموراتِ خودتون رو بگذرونید، نشانی‌تون رو هم بدید به برادر دستواره ، از این به بعد خودش موادِ خوراکی رو میاره دم درِ خانه و بهتون تحویل میده... 📌خاطره ای از زندگی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
بابای من فدای بابای رقیه شد... رقیه را تو با تمام وجودت فهمیدی وقتی فقط از تمام وجودت یک عکس برایت ماند... شبیه سه ساله حسین که از تمام وجودش فقط یک سر برایش ماند... 🌷شهید جواد عبدی به همراه تنها دُردانه اش نازگل عکساهای شهید وفرزندش ده روز قبل از شهادت 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
تقریبا یک سال قبل از شهادت جواد بود روز شهادت حضرت رقیه (س) به اتفاق برادر شهیدم وخانواده اش به زیارت امام زاده صالح رفتیم وقتی کنار ضریح رسیدیم خانمی با چهره ای نورانی گوشواره نذری پخش میکرد یک جفت گوشواره به دست نازگل داد نماز زیارت خواندیم وقتی بلند شدیم تا از حرم خارج شویم چشمم به یک بغل دسته گل زیبای رُز افتاد که نذر سفره حضرت رقیه (س) بود از کنارش که رد شدم دوباره به عقب برگشتم ودستم را دراز کردم وچند شاخه گل از سفره ی حضرت رقیه برداشتم دراین لحظه حس عجیبی تمام وجودم را فرا گرفت راستش به دلم بد آمد خواستم گل ها را روی زمین بگذارم اما چون از سفره ی دُردانه ی امام حسین (ع) برداشته بودم دلم نیامد وقتی بیرون آمدم یه شاخه از گل ها را به جواد دادم به خانه که آمدیم جواد از من خواست تا گلها را در لیوان آب بگذارم فردای آنروز جواد به اتفاق خانواده اش به شهرستان برگشت ومن برای یادبود گلها را وارونه روی دیوار خانه چسباندم تا خشک شود آن گلها نزدیک یک سال روی دیوار بود تا اینکه خبر شهادت برادرم جواد رسید ومن آن گلهای زیبا وخشک شده را روی پیراهن یادگاری جواد گذاشتم .بعدازشهادت برادرم فهمیدم که چرا آن حس هنگام برداشتن گلها به من دست داد .. شاید جواد آن روز شهادتش را از بی بی رقیه یا امام زاده صالح خواسته بود آن گوشواره ،طفل چهار ساله ی برادر، روز شهادت حضرت رقیه (س) گلهای سفره حضرت همه نشانه های شهادت برادرم بود ... ✍روای خواهر شهید جواد عبدی 🌷🕊 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 شهید مدافع حرمی که دست رد به سینه‌ی نیازمندی نمی‌زد برای آقا سید علی مهم نبود طرفِ مقابلش کیه، کافی بود متوجه بشه کسی نیازمنده ، تا بهش کمک کنه.یکی از سربازانِ سوری که ظاهراً شیعه هم نبود، می‌گفت: من نگهبانِ ایست و بازرسی بودم ، سید وقتی می‌یومد اینجـا ، ترمز می‌زد و بهم پولی رو کمک می‌کرد... بعد از شنیدنِ این قضیه از سید پرسیدم: از کجـا این بنـده خدا رو می‌شناسی؟ آقا سید گفت: متوجه شدم بسیار فقیره و مشکلات زیادی داره. گاهی اوقات که از اینجا رد میشم، خوشحالش می‌کنم تا دستِ خالی خونه نره... 🌹خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید سید علی زنجانی ✍راوی: یکی از همرزمان شهید . شهیدزنجانی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کݪ وسایݪ همراهـ شهید هادے در تمام مدٺ حضور در میادین نبـرد، یڪ ساڪ دستے کوچڪ بود...💼 تعلقات او⛓ از تمام دنیاے مادے بریدهـ شده بود. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
#وسایل_شهیدمحمدهادے‌ذوالفقارے کݪ وسایݪ همراهـ شهید هادے در تمام مدٺ حضور در میادین نبـرد، یڪ ساڪ د
🗒بخشی از وصیت شهید محمد هادی ذوالفقاری: اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند،اگر شد ببرند امام رضا(ع)طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند.دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود.در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند.داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم (س) بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید. زیاد یاحسین(ع)بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم. برای امام حسین(ع)و حضرت زهرا(س)مجلس بگیرید و گریه کنید.من را رو به قبله صحیح دفن کنید،چون قبله در نجف اختلاف دارد. روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است.یعنی العبد الحقیر المذنب و یا مثل این.پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷خاطره ای از جمعی دوستان شهید 🌸🍃محور همه فعالیت هایش نماز بود.ابراهیم در سخت ترین شرایط نمازش را اول وقت می خواند.بیشتر هم به جماعت در مسجد.دیگران را هم به نماز جماعت دعوت می کرد. مصداق این حدیث بود که امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره می گیرد: (برادری که در راه خدا با او رفاقت کند،عملی تازه،رحمتی که در انتظارش بوده،پندی که از هلاکت نجاتش دهد،سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه.)مواعظ العددیه ص ۲۸۱ ابراهیم حتی قبل از انقلاب،نمازهای صبح را در مسجد و به جماعت می خواند.رفتار او ما را به یاد جمله معروف شهید رجائی می انداخت،((به نماز نگوئید کار دارم،به کار بگوئید وقت نماز است.)) بهترین مثال آن،نماز جماعت در گود زورخانه بود.وقتی کار ورزش به اذان می رسید،ورزش را قطع می کرد و نماز جماعت را برپا می نمود.بارها در مسیر سفر،یا در جبهه،وقتی موقع اذان می شد،ابراهیم اذان می گفت و با توقف خودرو،همه را تشویق به نماز جماعت می کرد. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابراهيم و آتش....! 🌷٤٠ كيلومتر پيشروى كرديم. اما سرهنگ بى توجه به اضطراب ما و موقعيت دشمن تا آنجا جلو رفت. طى يك كمين در محور دشت عباس، سه خودروى عراقي را منهدم كرديم و حدود ١٥ نفر از آنها را اسير كرديم و برگشتيم عقب. در تمام طول راه، سرهنگ با نقشه، راه را كنترل مى كرد كه گم نشويم. وقتى برگشتيم و سرهنگ گزارش كار را ارائه كرد، فرماندهان متحير مانده بودند. اين كار با هيچ قاعده اى جور در نمى آمد و سرهنگ با طرح و فكر خودش آن را به انجام رسانده بود. بدون دادن حتى يك نفر تلفات! 🌷يكى از افسران جلو آمد و با حالتى متضرعانه كه عمق حيرت و تعجب او را آشكار مى كرد، پرسيد: جناب سرهنگ من اصلاً متوجه نمى شوم. از دشمن اسير و تلفات بگيريد و سالم به موقعيت خودى باز گرديد؟! سرهنگ لبانش به خنده باز شد، دستى به صورتش كه ته ريش زبرى آن را پوشانده بود كشيد و جواب داد: اين كار من است. من يك افسر نيروى مخصوص هستم. انجام عمليات نفوذى و ضربه زدن به دشمن در خاك خودش با حداقل نفرات و تلفات جزو وظايف اصلى من است. من كارى بيشتر از وظيفه خودم انجام نداده ام. 🌷خوب به خاطر دارم كه سرهنگ بعد از آن عمليات، تصميم داشت چند عمليات ديگر از اين دست انجام دهد اما به دليل فقدان نيرو ميسر نشد. راستش ديگر هيچ افسر و درجه دارى حاضر نبود با سرهنگ همراه شود. آدم غريبى بود، آرام، كم حرف و همواره در حال تفكر يا مطالعه و از نظر بدنى هم بسيار ورزيده و توانمند بود. دوره هاى عالى تكاورى را پيش از انقلاب با موفقيت كامل پشت سر نهاده بود. سر نترسى هم داشت. اينكه مى گويم سر نترسى داشت بى جهت نيست، «سرهنگ نيروى مخصوص» كم آدمى نبود. همه گونه امكانات امنيتى و رفاهى مى توانست داشته باشد. اصلاً احتياجى نبود كه شخصاً وارد عرصه نبرد شود، امّا.... 🌷....امّا سرهنگ آبشناسان به هيچ وجه زير بار چنين مسائلى نمى رفت. هر جا آتش بود و خطر، بدون تأمل خود را به خط اول آن مى رساند. بارها به او گفتم: جناب سرهنگ، اين كار شما آگاهانه به درون آتش رفتن است، آخر نيازى نيست شما شخصاً خود را به خطر بيندازيد، شما فرمانده هستيد، اگر كشته يا اسير شويد، خيلى به ارتش و حيثيت آن لطمه مى خورد. اما سرهنگ گوشش بدهكار نبود و هميشه جواب مى داد: مگر حضرت ابراهيم آگاهانه پا در ميانه آتش نگذاشت، مگر من از او بزرگتر و بهترم؟! 🌹خاطره اى به ياد سرلشكر شهيد حسن آبشناسان راوى: رزمنده دلاور محمدعلى صمدى 📚 مردان دشت نور 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅آقای زورو (zorro) جثه‌ ریزی‌ داشت‌ و مثل‌ همه‌ بسیجی ها خوش‌ سیما بود و خوش‌ مَشرَب‌. فقط‌ یک‌ کمی‌ بیشتر از بقیه‌ شوخی‌ می‌کرد. نه‌ اینکه‌ مایه‌ تمسخر دیگران‌ شود، که‌اصلاً این‌ حرف ها توی‌ جبهه‌ معنا نداشت‌. سعی‌ می‌کرد دل‌ مؤمنان‌ خدا را شادکند. ❗️از روزی‌ که‌ آمد، اتفاقات‌ عجیبی‌ در اردوگاه‌ تخریب‌ افتاد. لباس های‌ نیروها که‌ خاکی‌ بود و در کنار ساکهای شان‌ افتاده بود، شبانه‌ شسته‌ می‌شد وصبح‌ روی‌ طناب‌ وسط‌ اردوگاه‌ خشک‌ شده‌ بود. ظرف‌ غذای‌ بچه‌ها هر دو، سه‌ تا دسته‌، نیمه‌های‌ شب‌ خود به‌ خود شسته‌ می‌شد. هر پوتینی‌ که‌ شب‌بیرون‌ از چادر می‌ماند، صبح‌ واکس‌ خورده‌ و برّاق‌ جلوی‌ چادر قرار داشت‌... 🔺او که‌ از همه‌ کوچکتر و شوخ تر بود، وقتی‌ این‌ اتفاقات‌ جالب‌ را می‌دید، می‌خندید و می‌گفت‌:" بابا این‌ کیه‌ که‌ شب ها زورو بازی‌ در می‌آره‌ و لباس‌ بچه‌ها و ظرف‌ غذا را می‌شوره‌؟" 🔻و گاهی‌ هم می‌گفت‌: "آقای‌ زورو، لطف‌ کنه‌ و امشب‌ لباس های‌ منم‌ بشوره‌ وپوتین هام‌ رو هم‌ واکس‌ بزنه‌." 🌸بعد از عملیات‌، وقتی‌ "علی‌ قزلباش‌" شهید شد، یکی‌ از بچه‌ها با گریه‌ گفت‌:" بچه‌ها یادتونه‌ چقدر قزلباش‌ زوروی‌ گردان‌ رو مسخره‌ می‌کرد؟ زورو خودش‌ بود و به‌ من‌ قسم‌ داده‌ بود که‌ به‌ کسی‌ نگم‌.😔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【 زندگی به سبک شهدا 】🔖 شهیدرحیمی از ویژگی‌های اخلاقی و شخصیت و معنوی خاصی برخوردار بوده است و رعایت ادب،حفظ حرمت دوستان،گفتن یا زهرا و یا علی در ابتدا و انتهای مڪالمات تلفنی‌اش به جای سلام و خداحافظی ـ اقامه نماز اول وقت زبان و خاص و عام بوده است ایشان بسیار انسان محجوب صبور و مهربان بودند و در فضای خانواده یڪ الگو برای دیگر فرزندان بود.ایشان همیشه با همان لبخند زیبای‌شان به پدر و مادر خود احترام و دست‌هایش را با رضایتی ڪامل و عشقی‌ خاص می‌بوسید. شهید علاقه و تعصب خاصی نسبت به اهل بیت (ع) به خصوص حضرت‌زهرا (س) داشتند و در هر ڪاری از این بانوی ڪریمه مدد می‌جوستن و ذڪر یا زهرا (س) را همیشه بر لب داشتند. ایشان همیشه لبخندی ملیح و زیبا به لب داشتند و ظاهری دلنشین و باطنی پاڪ. شهید شیفته‌ و دل‌باخته‌ قدوم مقام معظم رهبری بوده‌اند و همیشه نگران حالات حضرت‌آقا بودند و به همین دلیل می‌توان او را به حق از جوانان نسل سوم انقلاب نامید. ایشان طبق عادت دیرینه خود به دیدار خانواده‌های شهدا در روستا‌های محروم می‌رفتند و برایشان مواد غذایی و غیره تأمین می‌ڪرده و بسیاری از این ڪارهای شهید بعد از شهادت‌شان آشڪار شد و بیشتر کارهای‌شان را فی سَبیلِ اللّهِ انجام می‌دادند. [ + شهید حجت الله رحیمے ..🌱 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا