خاطرات حاج احمد امینی؛
حاج احمد نسبت به نمازشب خیلی حساس بود,یکی از افتخارات گردان ۴۱۰ این بود که همه ی افرادش نمازشب میخواندند,خود حاج احمد مقید بود وعقیده داشت(اگر فرماندهان گردان اهل توسل ودعا باشند نیروها هم خواهند بود)
معنویات دراین گردان خیلی زیاد بود به طوریکه اگر به محوطه ی گردان میامدی,انگار به خانقاه عارفان پا گذاشته ای,معنویت درهمه چیز جاری بود در انجام مسولیتهایشان وراه بردن کارهایشان حتی درخواب وخوراکشان.
درنظر بگیرید,حاج احمد دولت تشکیل میداد.....چه گل اندر گلی میشد....
کجایند مردان بی ادعا....
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
خاطرات شهید حاج علی بهزادی؛
یخچال ولوازم ضروری زندگی راباخودش به اهواز اورد هرچند میدانست که همه ی اینها را لشکر دراختیارش گذاشته بود,اما ازشان استفاده نکرد وپسشان فرستاد,حتی موتورسیکلت هم داشت که به زور داخل وانت جایش داده بود وبا خودش اورده بود تا کارهایش را دراهواز باموتور خودش انجام دهد ومی گفت:من نباید از ماشین بیت المال استفاده کنم.
وای که چه غصه ای میخورند وقتی از ملکوت نظاره گر چپاول بیت المال مسلمین هستند...
کجایند مردان بی ادعا...
حسینی۴متن خوبه اما مشابه همین بالا تر بود شهید که با خودکار خودشون کارشخصی انجام میداد
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💕🌸مگر نمی گویند شهدا زنده اند ومیشنوند
من با ابراهیم هادی کار دارم:
🌸💕بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟
🌸💕تا چشم و دل دختری را آب نکنی !
اینجا کُشتی میگیریم تا دیده شویم
🌸💕لاک میزنیم تا لایک بخوریم....
تو حتما راهش را بلدی
🌸💕که به این پیچ ها خندیدی
و دنیارا پیچاندی!
🌸💕و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم😔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#فرمانده_اى_كه_بسيجى_بود!
🌷وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالی اند. باید تا هور می رفتم. زورم آمد. یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم: «دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب می کنی؟» رفت و آمد.
🌷آبش کثیف بود. گفتم «برادر جان! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی، تمیز تر بود.» دوباره آفتابه را برداشت و رفت. بعد ها فهمیدم آن جوان بسیجی، فرمانده ما شهید مهدی زین الدین بوده....
🌹خاطره ای به ياد فرمانده شهید مهدی زین الدین
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
دلتنــگ که می شوی بهترین مأوا
گلزار #شهدای_گمنام است
#گمنامی شان
⇜غمهایت را محو میکند
گمنامی شان
⇜ #زندگی را برایت حقیر میکند
همان زندگی که برای دنیایت
#آخرت را می دزدد
آری آنجاست که کوچکی افکارت
به #چشم_دلت دیده میشوند و
تو می مانی و اندوهی ازسر آگاهی
می روی تا دنیــا را در این
#آرامگاه کوچک دور بریزی و
کمی آخرت وام بگیری از #آنهاییکه
تمام دنیا را به آخرت فروختند
⇜کاش قدر ارزنی از #عشقشان را بفهمیم!
⇜کاش همه چیز به زیبایی سادگیشان بود
کاش ...
#ماندهام_به_التماس_نگاهی
#هیــــچ_ندارم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#به_خاطر_انگشتر_مى_خواست_انگشتم_را_ببرد!!
🌷....تا خود صبح از درد نتوانستم چشم روى هم بگذارم. صبح يـك سرباز آمد توى چادر. مثل سگ ولگردى بود كه مى خواست بـا بـو كشيدن چيزى براى خوردن پيدا كند. خيلى زود چـشمش افتـاد بـه انگشتر عقيقم. از هارت و پورتش فهميدم كه انگشتر را مى خواهد. دستهايم را باز كرد. دستم باد كرده بود و انگشتر بيرون نمـى آمد. نامرد سر نيزه اش را بيرون كشيد و خواست با آن انگشتم را ببرد و انگشتر را بردارد!!
🌷هر چند او صد مرتبـه وحـشى تر از انـسانهـاى غارنشين اوليه بود ولى به زبان غارنشينها حالى اش كردم كـه بـرود آب و صابون بياورد تا به كمك آن انگشتر را دربياوريم. تا او بـرود و برگردد، انگشتر را درآوردم و وقتى آمد دادم به او. در آن لحظه به انگشتر نياز نداشتم ولى هنوز انگشتهايم را لازم داشتم. وقتـى بـه مقصودش رسيد، دمش را گذاشت روى كـولش و از چـادر بيـرون رفت.
راوى: آزاده سرافراز كريم رجب زاده
📚 كتاب "خليل در آتش"
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خاطرات_شهدا
◾️هر سال محرم که میشد، با بچههای محل تکیهای برپا میکردیم، تو پارکینگ خونه #شهید_ولایتی.
◾️یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمیخواستیم تکیه رو برپا کنیم. تو جمع رفقا، حسین میگفت هر طور شده باید این سیاهیها نصب بشه، باید این روضهها برقرار باشه.
◾️حسینی که از جون و دل مایه میگذاشت در خونه ارباب و نمیخواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمیکنه اومد در خونه ما؛ گفت من دلم نمیاد که امسال تکیه نباشه، سیاهیها و پرچم رو ازم گرفت و رفت..
◾️اون شب خودش تکیه رو برپا کرده بود؛ تنهای تنها. از قرار معلوم شب رو هم تو تکیه خوابیده بود. صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی زنگ خونمون رو زد.
بهش گفتم چی شده حسین جان!؟
◾️گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهیها رو نصب کردم تو همون تکیه خوابم برد. تو خواب دیدم امام حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت! چه تکیه قشنگی زدی و دستی به سیاهیها کشید و بهم خسته نباشید گفت.
◾️وقتی حسین این جملات رو میگفت، اشک تو چشمای قشنگش حلقه زده بود، میدیدم که چقدر خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود.
🔻عکس مربوط به عزاداری عاشورای سال ۹۷ دو روز قبل از شهادت...
#شهید_حسین_ولایتیفر
#چه_زیبا_ارباب_تو_را_خرید
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا گلبارون میکنه کسی رو که.....😍🌸🌸
#استاد_الهی
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
مداحی_آنلاین_تو_دنیا_واسه_من_تو.mp3
6.11M
⏯ #واحد #جاماندگان #اربعین
🍃تو دنیا واسه من تو هستی بهترین
🍃یه کاری کن بیام پیاده #اربعین
🎤 #محمد_یزد_خواستی
👌بسیار دلنشین
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
#با_چشمى_كه_تخليه_شده_بود_گريه_كرد...!!
🌷داشتيم مجروحين را براى اعزام به فرودگاه ترخيص مىكرديم و به در پشت بيمارستان (راهرو بزرگ و پيشخوانى گرد و بزرگ آنجا بود) هدايت مىكرديم. رفتم ملحفه بياورم تا روى مجروحى بكشم كه لباس نداشت. احساس كردم چادرم گير كرد. برگشتم. مجروحى كه روى برانكارد خوابيده بود، گوشه چادرم را نگه داشت. اشاره كرد: خواهر، آب! خواهر صبر كن! نشستم كنارش. روى برانكارد تخته بود؛ يعنى احتمالاً قطع نخاع بود. يك دستش قطع شده بانداژ بود. يك چشم تخليه شده بود و با پنبه آن را پر كرده بودند. چشم ديگر باند و چسب شده بود و يك سرم به او وصل بود.
🌷پروندهاش را نگاه كردم. بايد ناشتا مىبود و آماده براى عمل. ضمناً چون پرواز داشت و براى اينكه تهوع پيدا نكند، بايد شكم خالى مىبود. گفتم: برادر، شما نبايد آب بخوريد. برايتان خوب نيست. گفت: ببين، زبانم مثل چوب خشك شده و تمام خاك است. يك قطره، فقط يك قطره آب بريز. اگر ندهى، سِرُم را در دهانم مىگذارم. گفتم: صبر كن، دهانت را الآن مىشويم. رفتم چند تا گاز استريل برداشتم و لبها و داخل دهان و روى زبانش را تميز كردم. ولى دستبردار نبود. دوباره با التماس گفت: خواهر، تو را به جان زهرا (س) همان دستمال را بچكان در دهانم. مُردم از عطش. دو روز است آب نخوردم.
🌷يك لحظه حماقت كردم و با غضب گفتم: چرا توجه ندارى؟ نبايد آب بخورى. تو رزمندهاى. كمى صبر داشته باش. مگر يادت رفته براى چه به ميدان آمدى؟ به ياد زهرا (س) به ياد امام حسين (ع) و يارانش و به ياد عباس (ع) كه همه تشنه رفتند و دم نياوردند، باش. ديگر از من آب نخواه!! لحظهاى سكوت كرد. خوشحال شدم كه قبول كرد، ولى كاش لال مىشدم و هيچ نمىگفتم. با آن حنجرهاى كه پر از خاك و خون بود و عطشان، شروع كرد روضه عباس (ع) خواندن. مجروح زياد بود؛ بدحال، بيهوش، نشسته، خوابيده. از همه جورش پر بود. گفتم: تو رو خدا آرامتر. مگر تشنه نيستى؟ آرام باش. حالت بدتر مىشود.
🌷ولى او صداى مرا نمىشنيد. با چشمى كه نداشت، مىگريست. روضه عباس (ع) مىخواند. همينطور كه سعى در آرام كردنش داشتم، نگاهم به نام او افتاد. بالاى پروندهاش نوشته بود: عباس.... آرزو مىكردم كاش زمين باز مىشد و مرا مىبلعيد. به چه كسى، چه گفتم! آن هم من بىمقدار! واقعاً روح عباس علمدار (ع) در وجودش ديده مىشد. به دو چشمش تركش خورده بود، يك دست قطع شده، نخاع قطع شده، لب عطشان....
🌷تا وقتى كه سوار آمبولانسش كنند، روضه مىخواند و گريه مىكرد. هر چند دقيقه هم اين جمله را تكرار مىكرد: من غلط كردم. خواهر، آب نمىخوام. قربان لبهاى تشنه عباس (ع). جانم به فداى علىاكبر(ع). آقا، غلط كردم. آب نمىخوام.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#رفقاخبردارید... ⁉️⁉️
🌷✨ هنوز که هنوز است حمید باکری از عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته...❗
🌷✨ خبر دارید که غلامحسین توسلی آن دلیرمرد خطه جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...❗
🌷✨ از ابراهیم هادی خبری دارید...❗
بعد از اینکه یارانش را از کانال کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...❗
🌷✨ از جوانانی که خوراک کوسه های اروند شدند، خبری دارید...❗
🌷💞 هنوز از شلمچه صدای اذان بچه ها می آید...❗
🌷✨ هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد...❗
🌷✨ هنوز خون روی وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
خواهرم حجاب...❗
برادرم غیرت ...❗
🌷✨ هنوز که هنوز است شهدا می ترسند
از اینکه رهبرمان را تنها بگذاریم...❗
🌷✨ و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند...❗
🌷✨ و هنوز که هنوز است مادرانی چشم انتظار جگر گوشه هایشان هستند...❗
🌀ای کاش، بیاییم و به راه بیاییم ....
شهدا را با ذکر صلوات یاد کنیم...🌹
💞💞اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم💞💞
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش ابراهیم هست🥰✋
*زائری که به آرزویش رسید*💛
*سردار شهید ابراهیم باقری زاده*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۱۹ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: شیراز / کازرون
محل شهادت: شلمچه
🌹همرزم←ابراهیم فرمانده گردان امام رضا شده بود🌷 *شب عملیات کربلای 5 بغض غریبی گلویش را گرفت*🥀و گفت رضا جان قربان غریبیت آقا دلم برای زیارت ضریحت یک ذره شده.🥀 *از یک طرف چشم به عملیات فردا دوخته بود و ازطرف دیگر دل وجانش در زیرگنبد طلایی رضا «علیه السلام» پرپر میزد*💛 فردای عملیات خبر شهادت ابراهیم مثل بمب همه جا پیچید🕊️ *هیچ کس از جنازه اش خبر نداشت*🥀 تلاش بچه ها برای پیدا کردن پیکرمطهرش بی نتیجه ماند🥀 *به گمانم باز مثل دفعه پیش پلاکش را دور انداخته بود*🥀 اما چند روز بعد همه چیز تمام شد *خبر ابراهیم را از مشهد آوردند*💛 حتی بچه های ستاد معراج هم باورشان نمی شد که تابوت فرمانده گردان امام رضا «علیه السلام» را باشهدای مشهد مقدس اشتباه بگیرند‼️ *پیکر چاک چاک ابراهیم به مشهد رسیده و ضریح مطهر آقا را هفت بار طواف کرده بود*💛 و اگر پیگیری بچه های لشکر نبود او برای همیشه درجوار قبر آقا و مولامون امام رضا «علیه السلام» آرام می گرفت🌷 *چه زیبا زائر امام رضا شد و چه زیبا به آرزویش رسید*🕊️🕋
*سردار شهید ابراهیم باقری زاده*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊
🕊
🌷
#تفحص_شهدا
سر روی نی
یکی از بچه های تفحص نقل می کرد :
یه روز که دوستانش داشتن توی نی زار ها دنبال پیکر شهدا می گشتن، مشاهده می کنن که یه جمجمه روی یکی از نی ها هست …...
یعنی نی رشد کرده و جمجمه رو هم با خودش بالا آورده…
متوجه میشن که حتما زیر این نی باید پیکر یکی از شهدا باشه…
وقتی پیکر رو پیدا می کنند توی وصیت نامه این شهید بزرگوار جمله ای نوشته بود و اون جمله این بود:
🌷دوست دارم مثل امام حسین(ع) سرم روی نی رود…🌷
شادی روح مطهر امام وشهدا صلوات 🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_5868276613241636151.mp3
4.27M
خاطره گویی شهدا ،
حاج حسین یکتا
دل آدمو میبره پیش آقا ابا عبدالله الحسین (ع)و شهدا
اگه اشکی ریختی برا ظهور حجه ابن الحسن(عج) دعا کن .🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🤍" در محضـر شهیـد "...
وقتی تو ڪار بهمون فشار میاومد
یا خسته میشدیم ، بهمون میگفت:
ثواب ڪار رو هدیه ڪنید به یڪی از
اهل بیت (؏) ، اونوقت خستگی بهتون
غلبه نمیکنه و شما بهش غلبه میکنید.
#شهید_مهدی_حسین_پور
#بھنقݪازهمرزمشھیڋ🔗
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊