شهدای تازه تفحص شده مدافع حرم در سوریه
🌷شهیدان والامقام رضا حاجیزاده، علی عابدینی، محمد بلباسی، حسن رجاییفر، زکریا شیری، مجید سلمانیان و مهدی نظری
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_5929054338965045522.mp3
6.95M
بازم از تو سوریه شهید آوردند واسه ما
دوباره کشورمون گرفته بوی شهدا 🌹
#خان_طومان
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_5944762623504418427.apk
9.08M
📲نرم افزار:سربلند
هدیه ویژه :)♥️
📚پیشنهاد مطالعه
خاطرات و زندگینامه شهید محسن حججی
شامل:قاب عکس،
فیلم،دلنگاره،گلبانگ،خاطرات،
وصیتنامه...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✍روایت_شهداء⚘🍃
◽️چه رازی نهفته در شهادت برادران باکری؟! سه برادر، هر سه شهید، هر سه مفقود . . .🌷🍃🕊
👈از راست: شهید علی باکری که در ایام انقلاب توسط ساواک دستگیر و تکه تکه شد و هیچگاه پیکرش بازنگشت،
👈نفر دوم شهیدمهدیباکری که در عملیات بدر در جزیره مجنون مجروح شد و وقتی او را در قایق گذاشتند که به عقب برگردانند قایق را با آر پی جی زدند و پیکر مهدی را دجله برای همیشه برد،
👈نفر سمت چپ هم شهیدحمیدباکری که در عملیات خیبر در جزیره مجنون شهید شد و وقتی خواستند فقط پیکر او را برگردانند، برادرش مهدی گفت: هر موقع سایر شهداء را برگرداندید او را هم بر میگردانیم و پیکر حمید تا به همین امروز مانده است در جزیره مجنون...
باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5807671528023654829.amr
4.83M
💠💠💠💠💠
#سبڪ_زندگی_شهدا
🌹یڪ پاسدار عادی🌹
حسین زیر بار ازدواج نمی رفت و می گفت:
🔹"اولا، من بلد نیستم زن بستونم؛
دوما، نه خونه ای دارم و نه چیزی؛
بعدش هم، الان جنگه و وقت این حرف ها نیست."
🌺ڪل پساندازش ۳۶ هزار تومان بود.
به او گفتم:
🔸"من با این پول برات خونه می سازم."
خانه را برایش روبراه ڪردم و بالاخره اینڪه یڪ روز به من گفت:
🔹"بیا برو با این ننه ام یه دختر واسه من پیدا ڪن."
🔷برگه ای هم داد دستم ڪه در آن نوشته بود:👇👇👇
"اینجانب حسین خرازی،
یڪ پاسدار عادی،
یڪ دست ندارم،
هیشت و پیشت هم ندارم،
(به گویش اصفهانی یعنی "آه در بساط ندارم")
امڪان ڪشته شدنم هم هست،
حقوق ماهیانه ام هم ۲۰۰۰ تومان است."
🔸گفت:
"هر جا میری، حتما اینا رو بگو."😀
چند جایی با مادرش به خواستگاری رفتیم و منتظر جواب ماندیم.
🌹شهیدحاج حسین خرازی🌹
#شادی_روح_شهدا_صلواٺ
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خـاطره🎞
رفیقشهید:
تو دوره های اعزام باهم رفیق شدیم.
ومنم اون دفعه قسمت بود برم ولی بابڪ نشد بیاد
قبل از بابڪ داشتم میرفتم سوریه؛اون دفعه هرڪاری ڪردیم نشد یعنی قسمت نشد ڪه بره ،ازم قول گرفته بود خبرش ڪنم بیاد برای بدرقه.
گفتم: #بابڪجان ممڪنه زمانش بی وقت باشه و اذیت بشی
گفت:اشڪال نداره دوسدارم بیام
خلاصه اومد ویه خورده زود اومد ڪه یڪم بیشتر پیشه هم باشیم
موعود رفتن ڪه شد خداحافظی ڪردم سوار اتوبوس شدم وبعداز یڪ ربع اتوبوس حرڪت ڪرد ڪه ی دفعه ایستاد!!
همه تعجب ڪردن ڪه ممڪنه چه اتفاقی افتاده باشه ؟
ڪه دیدم بابڪ اومدبالا ازجمع معذرت میخوام بزارید آخرین عڪس بادوستم بگیرمو برم
یه سلفی باهامون گرفت و رفت😭😭
این آخرین باری بود ڪه میدیدمش،هرچند تلفنی باهاش در تماس بودم ولی ندیدمش تا اینڪه شنیدم رفته سوریه. خوشحال شدم ڪه تونست بره و بالاخره بالیاقت تراز ما بود و حضرت زینب خریدش.
💔🍁
#شهیدبابڪنورے❥❥●
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#پیاده_روی_اربعین
سال 93 اربعین پیاده رفت کربلا که بیست وپنج ساله بود اراده خاصی به حضرت عباس علیه السلام داشت وقتی وارد حرم شده بودن بعلت اذحام جمعیت پاروی پایش می گذارند چون پاهایش تاول زده بود بشدت درد می گیرد و رضا ناخودآگاه فریاد می زند که همزمان جمعیت زیاد
اونو به دیوار می کوبد و به زمین
می افتد ؛ خودش می گفت من تنبیه شدم که به دیوار کوبیده شدم نباید صدایم رو در حرم حضرت عباس بلند می کردم وشروع به گریه وتوبه می کند ؛ اولین نذرش برای استخدام در آتشنشانی با اولین حقوقش گوسفندی در روز تاسوعا برای حضرت عباس علیه السلام بود .که اولین وآخرین سالی بود که نذرش راداد.
شهید_رضا_نظری🌷
شهید_اتش_نشان
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خواستگارى_هر_روزه_در_جبهه!!
🌷صبحگاه حدود ١ ساعت با ورزش طول مى كشيد. هر روز ٢ نفر در هر چادر شهردار بودند. شهردار يك سمت افتخارى بسيجى است و وظيفه سرويس دادن صبحانه، ناهارو شام و شستشوى ظروف و رفت و روب را دارد. طى يك ليست بندى مشخص بود كه هر نفر در چه روزى و با چه كسى شهردار است. شهردار از صبحگاه معاف بود، زيرا وظيفه داشت پس از نماز و در حاليكه افراد جاى خوابشان را جمع كرده و رفته اند صبحگاه آنها چادر را مرتب كنند. بساط چاى را فراهم كنند.
🌷بروند از پشتيبانى گردان نان و پنير و مربا بگيرند يا سهميه تخم مرغ براى نيمرو يا عسل با كره يا روغن به تعداد بچه ها نيمرو يا هر صبحانه ديگرى را تدارك مى ديدند. سفره مى انداختند و آنرا با دقت خاصى مى آراستند. بعضى ها خوش سليقه بودند يك دسته كل وحشى هم تهيه مى كردند و در آب مى گذاشتند و بسيار زيبا سفره را آرايش مى دادند!
🌷يكى از شهرداران محوطه جلوى چادر را مرتب مى كرد جاروب مى زد. كفش يا دمپايى هاى باقيمانده را مرتب مى كرد و خلاصه عليرغم روحيه جنگى و بسيجى مثل يك خانم خانه قشنگ سرويس مى داد. سايرين پس از صبحگاه و ورزش و نرمش مى آمدند. وقتى كه با يك چادر تميز و مرتب و آماده خوردن صبحانه مواجه مى شدند اگر كار شهرداران خيلـى جالب بود، به به و چه چه بقيه بلند مى شد كه فلانى دمت گرم، آخ كه اگر دختر بودى....
🌷....آخ كه اگر دختر بود چى مى شد، مادرم را مى فرستادم خواستگارى يا اينكه مى گفتند هر چند زشتى و هيچ دلم نمى خواهد با آدم ريشو و پشمالويى مثل تو ازدواج كنم ولى اگر دختر بودى با اين سليقه ات، مال خودم بودى! به هر حال نهايتاً يك گونى مى كشيديم روى سرت.... شهردار هم اگر بذله گو بود ممكن بود بگويد عمراً، اَه اَه من زن تو بشوم؟ نكبت! خلاصه صبحانه خوردن آغازيدن مى گرفت....
🌷در حين صرف صبحانه بسيار حرفهاى قشنگ زده مى شد. شهردارها وظيفه داشتند مثل پروانه دور سايرين بگردند و چاى بريزند، نيمرو بدهند، قند و پنير بدهند و.... و سر پايى خودشان هم چيزى مى خوردند صبحانه در اين محيط با صفا خورده مى شد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
تاثیرگذار.mp3
2.25M