#یڪروایتعاشقانہ💍
همسرشان نقل مۍکند:
منوچهر به من میگفت : فـــرشتہ!
هیچ کس براۍ من بهتر از تو
نیست در این دنیآ!
مےخواهم این عشـق را برسانم
بہ عشـقِ خدا...
وقتے هـم به ترکشهایۍ که نزدیك
قلبش بود غبطه مۍخوردم...♥️
مے گفت:
خانم شمـا کهتوی قلب مایید!
روایتےازهمسرِ↓
#شهید_منوچهر_مدق
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#یڪروایتعاشقانہ 💍
برای خرید سر عقد رفته بودیم
موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت:
«هنوز نامحرمیم!
تا بپسندی برمیگردم.»
رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت🍹
برای همه خریده بود جز خودش.
گفت خودم میل ندارم.
وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است.
ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟😳»
گفت: «میخواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم💜»
روایتےازهمسر↓
#شهید_محسن_حججی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#نماز_براى_رفتن_است_نه_ماندن!!
🌷....نيمه شب عمليات كربلاى پنج است. هادى حسن گروهانش را در بلندى كانالها در راه رسيدن به مواضع پيش بينى شده هدايت مىكند. پيامى از سر ستون به عقب فرستاده مىشود و از پِى اش صداى شالاپ شالاپ كف دستها كه بر خاك كانالها مىنشيند به گوش مىرسد. سپس پيشانى و پشت دستها لمس مىگردد.
🌷....چهرهها خاكى مىشود و دستهاى خاكى تواماً بالا مىرود آنچنان كه عظمت خداى را بيانگر مىشود: الله اكبر و بعد دستها مىافتد. بدن متواضع مىشود، مىشكند و از شدت فقر و حقارت در برابر معبود بدن مچاله مىگردد و دستها به زانو مىرسد.
🌷مجتبى طاهرخانى كه پيشاپيشم در حركت است. آرام سرش را بر مىگرداند و پيام رسيده را در گوشم زمزمه مىكند: نمازه. سرم را بر مىگردانم و پيام را در گوش [ديگرى] زمزمه مىكنم: نمازه. بچهها مشغول شدهاند. همه در حين راه رفتن تيمم مىكنند و در حين راه رفتن نماز مىگزارند.
🌷حتى شيخ على كه پيشنماز گردانمان است نمىماند و در حين راه رفتن نماز مىخواند كه اگراينگونه نبود از ره مىماندم. چنانچه عدهاى ماندند. غافل از اينكه نماز براى رفتن است نه ماندن. آنها ماندند تا با آب وضو بگيرند و سر فرصت مهرشان را روى زمين بگذارند اذان و اقامهاشان را بگويند و با گشادگى خاطر نمازشان را بخوانند ولى وقتى كه سر از سجده برداشتند قافله رفته بود...
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد هادى حسن
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#طنز_جبهہ😁
پُست نگهبانۍ رو
زودتر تَرک ڪرد!
فرمانده گفت :
۳۰۰تا صلوات جریمته!
چند لحظه فکر ڪرد.
وگفت: برادرا بلند صلوات!
همه صلوات فرستادن
گفت: بفرما
از۳۰۰ تا هم بیشتر شد ...😂📿
#شهید_ابراهیم_هادی♥️
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#حرف_حساب 🌱
ماهمیشـهفڪرمیکنیمشھدا
یهکارِخاصیڪردنکه
شھیدشدن ...
نهرفیق...
خیلیڪارهارونڪردنکه
شھیدشدن((:🖐🏼
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#عاشقانههایهمسرانشهدا 💞
گفت:
تا روزی که جنگ باشه...
منم هستم...
میخوام ازدواج کنم💍
تا دینم کامل شه...
تا زودتر شهید شم🙄
مادرشم گفت:
"محمدعلی مال شهادته…
اونقده میفرستمش جبهه…
تا بالاخره شهید شه...
زنش میشی..؟؟
قبول کردم☺️
لباس عروسے نگرفتیم...
حلقه هم نداشتم...
همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم💍😌
دو روز بعد عقد...
ساکشو بست و رفت😔
یه ماه و نیم اونجا بود...
یه روز اینجا...😢
روزی که اعزام میشد گفت:
تو آن شیرین ترین دردی
که درمانش نمیخواهم ❤️
همان احساس آشوبی
که پایانش نمیخواهمـ😍
"زود برمیگردم"
همه چیو آماده کرده بودم؛
واسه شروع یه زندگے مشترڪ💕
که خبر شهادتش رسید...😭
حسرت دوباره دیدنش...
واسه همیشه موند به دلم...😔
حسرت یه روز...
زندگی کامل با او....💔
#همسر_شهید
#شهید_محمدعلی_رثایی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#معبود_یگانه
برای رسیدن به خدا
برای رسیدن به شهدا
برای رسیدن به لذت حلال
برای رستگاری
برای موفقیت
برای هر کاری ترک گناه فقط لازمه✅
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش امیر هست🥰✋
*از تعزیه خوانی تا شهادت در سوریه*🕊️
*شهید امیر علی محمدیان*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۷۱
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: خان طومان
🌹مادرش← اميرعلی دربارهی كارهايی كه میكرد خيلی حرف نمیزد🍂 *و كسی هم نميدانست كه او حقوقش را خرج نيازمندان ميكند🥀تنها دارايی اميرعلی يك موتور بود🏍️ كه آن را هم با قرض خريده بود🏍️ وقتي هم رفت به من سفارش كرد اگر برنگشتم آن را بفروشيد و بدهیهای مرا بدهيد*🌷 از همه خداحافظی كرد و حلاليت طلبيد🍂 *مدت زيادی در سوريه نبود كه خبر شهادتش را آوردند*🕊️ همرزم← دشمن كه حمله كرد هركدام از ما پناه گرفتيم💥 *اميرعلی پايش تير خورد و روی زمين افتاد*🖤 خواستيم كمكش كنيم، نگذاشت. گفت برويد، من خودم را به شما ميرسانم🍃 *اما ديگر كسی خبری از او ندارد🥀اميرعلی خيلی حضرت فاطمه(س) را دوست داشت💚و هميشه میگفت دلم ميخواهد مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام باشم*🌷دوست← *او تعزیه خوان بود☘️ و در روز عاشورا به جهت اینکه درشت اندام بود همواره در تعزیه ها نقش شمر لعنت الله علیه♥️❌را اجرا می کرد*🍃 اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند🔥 *گوشه ای می نشست و اشک می ریخت*🥀در نهایت او در سوریه *به دست تکفیری ها به شهادت رسید💥و پیکرش پیدا نشد و مفقود ماند*🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*شهید امیر علی محمدیان*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هروقت از #سوریه میومد
هیچ چیزی باخودش نمےآورد
میگفت:
من از بازارشام هیچ چیزی نمیخرم.
بازاری که درآن حضرت زینب(س)رو چرخونده باشن خرید نداره😭💔
#شهید_روح_الله_قربانی
#شهدای_مدافع_حرم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
مادر شهید می گوید: سختیهایی که همسر شهید همت کشید، فکر نکنم در زمان ما کسی کشیده باشد، 😱
خودش می گفت: خدایا من چه کنم با این همه تنهایی (روزها، ماهها)😢
و دزد (چند بار در نبود همت)😱
و عقرب (یک روز 25 عقرب کشتم حتی در رختخواب کودکم) 😱😭🦂
و موشک (خانه شان در معرض موشک باران و او تنها در شهر دزفول غریب بود).😔
امّا در پرتو زندگی با همّت که اینچنین با محبت بود❤️
، می گفت: «در اوج تمام آن سختیها، محرومیتها، ترسها و حتی ناامیدیها، خودم را خوشبخت ترین زن دنیا می دانستم.😍😢❤️
#به_نقل_از_مادر_شهید_همت
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
کمیل...کمیل...حمید...📟📡
حمیدجان به گوشم 📞
اینجا هوا صافه ، اونجا چی؟🌤☀️
هی حاجی کجایی که ببینی اینجا چه خبره؟🌍😔
هوا صاف صافه☹️☹️🌱
به صافی تمامی موهای بیرون ریخته 💆🏻💁🏻
به صافی نگاه های دوخته🕵👀
به صافی مانتوهای چسبیده👚👕
به صافی مارک های ازپشت دیده
آگ🔚🔛🔜
حاجی نمیشه جاتو عوض کنی؟♥️🙄🍃
سید مرتضی را دیدی بگو دوربینش را بیاورد یک مستند بسازد از ما بنام روایت غفلت!📽🎞🎥
حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن... 👰🏻🙆🏻دشمن محاصرمون كرده!👺👹 رو پشت بومھا بمبهای بشقابی گذاشتن📡📡! قلب و فكرمون رو هدف گرفته!🔫💔😔
خيلی تلفات داديم...😣 حاجي اینجا مانتو ها دیگه دكمه نداره...👗 اونم با آستین های کوتاه👘👗 !!! سلاح جدیدشون ساپورته...👖👠 چشم اکثر جونارو آلوده کردن! 🕵💔🕶 حاجی صدامو میشنوی؟ 🔊🔉🔈
حــــــاجـــــی! (صدای بیسیم قطع و وصل میشه🔕🔇
ﺣﺎﺟﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨوی؟ 📢📣
ﻣﺠﻨوﻥ ﺟﺎﻥ!📞
ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ.📞👂🏼
ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ برادر ...🙏🏻🏃🏻🙇🏻 ﺣﺎﺟﻲ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﯿﺮﺍﻣﻮﻥ👁🗨🎴 ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ 💂🏻💂🏻💂🏻 ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﺭو ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ کنن نامردا🕷🍂🌿 ... ﻋﺎﻣﻞ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﯼ ﮔﯿﺎﻩ نميده، 🍀☘🍃
ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ميده ... ﺣﺎﺟﯽ!🌍☔️☹️
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﭘﺮ ﭼﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺣﺎﺋﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺸﺎﻣﺘﻮنُ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨﻪ😣😰😪
ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍ...؟👂🏼🔔 ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻓﻘﻂ قلبُ ﻣﯿﺰﻧﻪ!💣💔
لقمه های حروم هم که دمار از همه بریده💘💔
ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ👑👨👨👦👦 ... تازگی ها جیش الشیطان اسمش رو عوض کرده گذاشته داعش😹👺👹👻💀! دارن سر بچه های شیعه رو بیخ تا بیخ میبرن ... 🙌🏻🤕😴😒حاجی صِدامو داری ؟؟؟ به حسن باقری بگو در این جنگ نابرابر تاکتیک نداریم!🙌🏻🖐🏻
فقط علی اکبر شیرودی چیزی نفهمد اگر بفهمد واویلاست،
میمرد برای خمینی!
شاهرخ ضرغام را حتما خبر کن،
بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی، میخندند!
راستی؛ حاج احمد، اصلا میدانی موبایل چیست ؟
تا حالا با وایبر و واتس آپ کار کرده ای ؟
بیخیال برادر،
همان بیسیمت را بیاور،
من آخرین نسخه ی اندروید را رویش نصب میکنم!
فقط خواهشا به نیروهایت دستور بده آن تندروی هایی که در مریوان و پاوه و فکه و خرمشهر و شلمچه کردند...
در فضای مجازی نکنند!
اینجا آداب خودش را دارد!
باید همه چیز را با گفتگو حل کنیم!
حاج احمد، تلفات زیاد داده ایم!
مسامحه و غفلت امانمان را بریده!
عده ای به اسم جذب حداکثری،
حداقل اعتقاداتشان را به حراج گذاشته اند!
تو را بخدا برگرد!
خدا را چه دیده ای،
شاید در این مخمصه ای که گیر کرده ایم،
تو و رفقایت به دادمان رسیدید!
نقطه سر خط...
"اللّهم اَکْشِف هذه الغُمة عَن هٰذه الاُمة بحُضوره و عجل لنا ظهوره"
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
احمد آقا همه ما را به حضور در نماز جمعه مقید کرده بود.
یکی از شاگردانش میگفت: من از همان دوران احمد آقا به نماز جمعه مقید شدم. بعد از شهادت احمد آقا هم سعی کردم نماز جمعه من ترک نشود.
یکبار در عالم رؤیا مشاهده کردم که در خیابانی ایستادهام. احمد آقا هم از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت. خیلی حالت زیبایی بود. بعد از سالها احمد آقا را میدیدم. بعد از روبوسی به تابلوی خیابان نگاه کردم.
دیدم نوشته خیابان قدس (محل برپایی نماز جمعه تهران) فهمیدم آنجا نماز جمعه است.
همان لحظه از خواب بیدار شدم. فهمیدم علت اینکه احمدآقا اینطور مرا تحویل گرفت بخاطر حضور همیشگی من در نمازجمعه است.
آری در حدیث است که آتش جهنم، برقدمی که به سوی نماز جمعه میرود حرام است .
🌷شهید احمد علی نیری🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✍ پایانِ قشنگ زندگیِ شهیدی که با قرآن انس داشت ، به روایت شهیدی دیگر
#متن_خاطره
شهید سید مهدی اسلامیخواه میگفت:
تار و پود و وجودِ حسن قدومش رو قرآن فرا گرفته بود. یک روز چند قدمیاش ایستاده بودم ؛ دیدم داره قرآن می خونه. گلوله ای اومد و بدنِ حسن قطعه قطعه شد. سـرش هم از پیکرش جدا ، و روی زمین افتاد. امـا تا چند لحظه لب هایِ قشنگش به هم می خورد و قـرآن
می خواند...
📌خاطره ای از زندگی شهید حسن قدومش
📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 61
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊