eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
641 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش امیر هست🥰✋ *از تعزیه خوانی تا شهادت در سوریه*🕊️ *شهید امیر علی محمدیان*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۷۱ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: خان طومان 🌹مادرش← اميرعلی درباره‌ی كارهايی كه می‌كرد خيلی حرف نمی‌زد🍂 *و كسی هم نمي‌دانست كه او حقوقش را خرج نيازمندان مي‌كند🥀تنها دارايی اميرعلی يك موتور بود🏍️ كه آن را هم با قرض خريده بود🏍️ وقتي هم رفت به من سفارش كرد اگر برنگشتم آن را بفروشيد و بدهی‌های مرا بدهيد*🌷 از همه خداحافظی كرد و حلاليت طلبيد🍂 *مدت زيادی در سوريه نبود كه خبر شهادتش را آوردند*🕊️ همرزم← دشمن كه حمله كرد هركدام از ما پناه گرفتيم💥 *اميرعلی پايش تير خورد و روی زمين افتاد*🖤 خواستيم كمكش كنيم، نگذاشت. گفت برويد، من خودم را به شما مي‌رسانم🍃 *اما ديگر كسی خبری از او ندارد🥀اميرعلی خيلی حضرت فاطمه(س) را دوست داشت💚و هميشه میگفت دلم مي‌خواهد مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام باشم*🌷دوست← *او تعزیه خوان بود☘️ و در روز عاشورا به جهت اینکه درشت اندام بود همواره در تعزیه ها نقش شمر لعنت الله علیه♥️❌را اجرا می کرد*🍃 اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند🔥 *گوشه ای می نشست و اشک می ریخت*🥀در نهایت او در سوریه *به دست تکفیری ها به شهادت رسید💥و پیکرش پیدا نشد و مفقود ماند*🕊️🕋 *جاویدالاثر* *شهید امیر علی محمدیان* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هروقت از میومد هیچ چیزی باخودش نمےآورد میگفت: من از بازارشام هیچ چیزی نمیخرم. بازاری که درآن حضرت زینب(س)رو چرخونده باشن خرید نداره😭💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر شهید می گوید: سختیهایی که همسر شهید همت کشید، فکر نکنم در زمان ما کسی کشیده باشد، 😱 خودش می گفت: خدایا من چه کنم با این همه تنهایی (روزها، ماهها)😢 و دزد (چند بار در نبود همت)😱 و عقرب (یک روز 25 عقرب کشتم حتی در رختخواب کودکم) 😱😭🦂 و موشک (خانه شان در معرض موشک باران و او تنها در شهر دزفول غریب بود).😔 امّا در پرتو زندگی با همّت که اینچنین با محبت بود❤️ ، می گفت: «در اوج تمام آن سختیها، محرومیتها، ترسها و حتی ناامیدیها، خودم را خوشبخت ترین زن دنیا می دانستم.😍😢❤️ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ کمیل...کمیل...حمید...📟📡 حمیدجان به گوشم 📞 اینجا هوا صافه ، اونجا چی؟🌤☀️ هی حاجی کجایی که ببینی اینجا چه خبره؟🌍😔 هوا صاف صافه☹️☹️🌱 به صافی تمامی موهای بیرون ریخته 💆🏻💁🏻 به صافی نگاه های دوخته🕵👀 به صافی مانتوهای چسبیده👚👕 به صافی مارک های ازپشت دیده آگ🔚🔛🔜 حاجی نمیشه جاتو عوض کنی؟♥️🙄🍃 سید مرتضی را دیدی بگو دوربینش را بیاورد یک مستند بسازد از ما بنام روایت غفلت!📽🎞🎥 حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن... 👰🏻🙆🏻دشمن محاصرمون كرده!👺👹 رو پشت بومھا بمبهای بشقابی گذاشتن📡📡! قلب و فكرمون رو هدف گرفته!🔫💔😔 خيلی تلفات داديم...😣 حاجي اینجا مانتو ها دیگه دكمه نداره...👗 اونم با آستین های کوتاه👘👗 !!! سلاح جدیدشون ساپورته...👖👠 چشم اکثر جونارو آلوده کردن! 🕵💔🕶 حاجی صدامو میشنوی؟ 🔊🔉🔈 حــــــاجـــــی! (صدای بیسیم قطع و وصل میشه🔕🔇 ﺣﺎﺟﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨوی؟ 📢📣 ﻣﺠﻨوﻥ ﺟﺎﻥ!📞 ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ.📞👂🏼 ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ برادر ...🙏🏻🏃🏻🙇🏻 ﺣﺎﺟﻲ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﯿﺮﺍﻣﻮﻥ👁‍🗨🎴 ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ 💂🏻💂🏻💂🏻 ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﺭو ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ کنن نامردا🕷🍂🌿 ... ﻋﺎﻣﻞ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﯼ ﮔﯿﺎﻩ نميده، 🍀☘🍃 ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ميده ... ﺣﺎﺟﯽ!🌍☔️☹️ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﭘﺮ ﭼﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺣﺎﺋﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺸﺎﻣﺘﻮنُ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨﻪ😣😰😪 ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍ...؟👂🏼🔔 ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻓﻘﻂ قلبُ ﻣﯿﺰﻧﻪ!💣💔 لقمه های حروم هم که دمار از همه بریده💘💔 ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ👑👨‍👨‍👦‍👦 ... تازگی ها جیش الشیطان اسمش رو عوض کرده گذاشته داعش😹👺👹👻💀! دارن سر بچه های شیعه رو بیخ تا بیخ میبرن ... 🙌🏻🤕😴😒حاجی صِدامو داری ؟؟؟ به حسن باقری بگو در این جنگ نابرابر تاکتیک نداریم!🙌🏻🖐🏻 فقط علی اکبر شیرودی چیزی نفهمد اگر بفهمد واویلاست، میمرد برای خمینی! شاهرخ ضرغام را حتما خبر کن، بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی، میخندند! راستی؛ حاج احمد، اصلا میدانی موبایل چیست ؟ تا حالا با وایبر و واتس آپ کار کرده ای ؟ بیخیال برادر، همان بیسیمت را بیاور، من آخرین نسخه ی اندروید را رویش نصب میکنم! فقط خواهشا به نیروهایت دستور بده آن تندروی هایی که در مریوان و پاوه و فکه و خرمشهر و شلمچه کردند... در فضای مجازی نکنند! اینجا آداب خودش را دارد! باید همه چیز را با گفتگو حل کنیم! حاج احمد، تلفات زیاد داده ایم! مسامحه و غفلت امانمان را بریده! عده ای به اسم جذب حداکثری، حداقل اعتقاداتشان را به حراج گذاشته اند! تو را بخدا برگرد! خدا را چه دیده ای، شاید در این مخمصه ای که گیر کرده ایم، تو و رفقایت به دادمان رسیدید! نقطه سر خط... "اللّهم اَکْشِف هذه الغُمة عَن هٰذه الاُمة بحُضوره و عجل لنا ظهوره" 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احمد آقا همه ما را به حضور در نماز جمعه مقید کرده بود. یکی از شاگردانش میگفت: من از همان دوران احمد آقا به نماز جمعه مقید شدم. بعد از شهادت احمد آقا هم سعی کردم نماز جمعه من ترک نشود. یکبار در عالم رؤیا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده‌ام. احمد آقا هم از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت. خیلی حالت زیبایی بود. بعد از سالها احمد آقا را میدیدم. بعد از روبوسی به تابلوی خیابان نگاه کردم. دیدم نوشته خیابان قدس (محل برپایی نماز جمعه تهران) فهمیدم آنجا نماز جمعه است. همان لحظه از خواب بیدار شدم. فهمیدم علت اینکه احمدآقا اینطور مرا تحویل گرفت بخاطر حضور همیشگی من در نمازجمعه است. آری در حدیث است که آتش جهنم، برقدمی که به سوی نماز جمعه میرود حرام است . 🌷شهید احمد علی نیری🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ پایانِ قشنگ زندگیِ شهیدی که با قرآن انس داشت ، به روایت شهیدی دیگر شهید سید مهدی اسلامی‌خواه می‌گفت: تار و پود و وجودِ حسن قدومش رو قرآن فرا گرفته بود. یک روز چند قدمی‌اش ایستاده بودم ؛ دیدم داره قرآن می خونه. گلوله ای اومد و بدنِ حسن قطعه قطعه شد. سـرش هم از پیکرش جدا ، و روی زمین افتاد. امـا تا چند لحظه لب هایِ قشنگش به هم می خورد و قـرآن می خواند... 📌خاطره ای از زندگی شهید حسن قدومش 📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 61 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😢ღـیدانه 🌱 یه روزۍ یه ترکه ، یه عربه ، یه قزوینیه ، یه آبادانیه ، یه اصفهانیه ، یه شمالیه ، یه شیرازیه، بوشهریه و ... مثل مرد جلوۍ دشمن ایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمون نکنه ...🥀 لره← شهید محمد بروجردی بود ترکه← شهید مهدی باکری عربه←شهید علی هاشمی قزوینیه← شهید عباس بابایی آبادانیه← شهید طاهری اصفهانیه← شهید ابراهیم همت شمالیه← شهید علی اکبر شیرودی شیرازیه← شهید عباس دوران بود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ شهید حسین بیدخ ولادت : 1342/06/01 شهادت : عملیات فتح المبین اسفند 1361 محل تولد : دزفول 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 اواخر اسفند 1341 چند دقیقه ای به اذان ظهر باقی مانده بود پدر شهید حسین بیدخ طبق عادت همیشگی اش وضو گرفت و به سمت مسجد حرکت کرد تا اذان را بگوید . اما آن روز زودتر از همیشه و سراسیمه به خانه برگشت و تعریف کرد : وقتی رسیدم مسجد کنج دیوار نشستم کم کم سرم سنگین شد توی حالتی بین خواب و بیداری بچه ای گذاشتن مقابل من و گفتن این پسر توه اسمش حسینه وقتی چشمامو باز کردم دیدم بچه ای در کار نیست تا زمانی که رسیدم خونه اون بچه جلوی چشمم بود حالا میخوام اگه عمرم به دنیا نبود و بچه مون پسر بود اسمشو بزارید حسین برگرفته از کتاب فروردین 61 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
💚 وقتی حسین به دنیا اومد پوسته ای شبیه پوسته ی سفید رنگ تخم مرغ دورش بود پدر ک کنجکاو شده بود فورا رفت پیش علمای شهر و از او سوال کرد علت این پوسته چیه !؟ چرا این بچه اینجوری به دنیا اومده 🤔😟 به پدر گفتند این خصلت اولیاست یکی از خصلت های چنین آدمایی اینه که در سنین جوانی از دنیا میرن در اصل این نشانه ی خوبی هست 🦋☝️🏻 راوی : خواهر شهید طوبی بیدخ برگرفته از کتاب فروردین 61 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 تابستان سال 1343 حسین سرخک شدیدی گرفت . آن زمان ها سرخک چیز عادی ای نبود و خیلی هارو از پا در آورده بود رنگ سرخک ها به سیاهی میزد و بدنش کبود شده بود در به دنبال دکتری می رفتیم تا او را درمان کند اما هر جا میبردیم بی فایده بود 😔 در یکی از روزهای سخت پدر از در وارد شد وقتی حال حسین و گریه مادر را دید حسین را به حیاط برد بچه را روی دستانش و رو به آسمان گرفت و می گفت یا حضرت عباس این بچه رو بهم برگردون کارش شده بود این گهواره را آرام تکان میداد و می گفت یا امام حسین حسینمو از تو میخوام تا اینکه یکی از آشنایان آدرس دکتری را داد و بعداز چند روز حال حسین رو به بهبودی رفت تا به طور کامل خوب شد راوی : خواهر شهید طوبی بیدخ برگرفته از کتاب فروردین 61 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
✨ دل سوزی حسین برای دوستانش خیلی زیاد بود همه رو دور خودش جمع می کرد و بهشان درس میداد منزل ما شده بود مدرسه ی دومشان . علاوه بر حضور مستمر دوستان حسین درب منزل زنگ خوری خانه هم تمامی نداشت به همه شان گفته بود که اگر در درسشان ضعف دارند کمکشان می کند پدر به او می گفت : برای کی خودتو اذیت می کنی ؟ حسین هم طبق معمول همیشه لبخندی میزد و سرش را پایین می انداخت تا حرف های پدر تمام شود بعد هم تا خنده را به لبان پدر نمی نشاند دست بردار نبود 🌸 راوی : خواهر شهید طوبی بیدخ برگرفته از کتاب فروردین 61 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
اول هفته بود اواسط آبان 1359 نزدیک غروب چادر سر کردم و راه افتادم سمت خانه ی پدر از دور دیدم جمعیت حدودا ده نفری نشسته اند در خانه نگران شدم نکند اتفاقی افتاده باشد قدم های تندتر کردم و خودم را به خانه رساندم حسین نشسته بود وسط حلقه ی دوستانش و برایشان مسائل درسی را توضیح میداد😇 چشم از حسین برداشتم و به دوستانش نگاه کردم و با تعجب پرسیدم خب چرا دم در نشوندیشون بفرمایید داخل خونه 😟 حسین جواب داد : بابا داره استراحت می کنه برای همین نشستیم دم در ک مزاحم استراحتش نشیم 🙂 🌸 راوی خواهر : شهید طوبی بیدخ برگرفته از کتاب فروردین 61 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا