✨به آقا مصطفی گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم. (در مورد اعزام همسرم به سوریه)
🍂وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم چون از خدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است یا نه و آیا حضرت آقا راضی به این کار هستند یا نه و خداوند به خوبی با خواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود.
✨وقتی استخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبر با دعوت انسانهای عادی فرق می کند به او اجازه دهید.
🍂از آقا علی بن موسی الرضا خواستم همانگونه که تا کنون مراقبم بود از این پس نیز هوایم را داشته و صبوری نصیبم کند.
✨هنوز از حرم مطهر بیرون نرفته بودم که به آقا مصطفی گفتم: به گمانم امام رضا(ع) برمن منت گذاشتند و صبوری بسیاری به من عطا کردند. آرامشی خاص وجودم را فرا گرفته بود و از آن همه نا آرامی و بیتابی خبری نبود.
✍روایتی از همسر #شهید_مصطفی_عارفی🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش عباس هست🥰✋
*پیکری که جا ماند...*🕊️
*شهید عباس آسمیه*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۴ / ۱۳۶۸
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
🌹مادرش← *از نخبگان برتر رشتهی هوا و فضا شهرستان فردیس در استان البرز بود*🍃عباسم با گذراندن دورههای تخصصی *و به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرمین ائمه معصومین (ع) راهی سوریه شد*🌷فرمانده← عباس نصفی از حقوق ماهانهاش را صرف امور خیریه میکرد🍃 *در واقع او بخشی از حقوقش را به دو خانوادهای میداد که یکیشان بیمار سرطان🥀و دیگری بچه یتیم داشتند*🥀باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمرهاش🍃و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی میکرد🏴 *در طول ماه شاید 20 روزش را روزه میگرفت💫و غذایی که محل کارش به او میدادند🍲به خانوادههای مستمند میداد.*🍂همرزم← در سوریه سختی زیاد کشیدیم🥀 *و چند روزی بود که به جز چند خرما چیزی برای خوردن نبود*🥀اما عباس همیشه لبخند می زد و می گفت زیاد فکرش را نکنید درست می شود🌷همرزم← *عباس و ۳ نفر دیگر بالای تپه ای رفته بودند و شجاعانه می جنگیدند*💥 تا از کشته شدن افراد بیشتر جلوگیری کنند🍂 *او از قلب و پهلو تیر خورد🥀🖤و در نهایت به آرزوی دیرینه اش رسید🌷و جام شهادت را از دست مولای بی کفن نوشید💚و پیکرش نیز برنگشت*🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*شهید عباس آسمیه*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Ostad_Raefipour-emame zaman-94.03.12-velayat tv.mp3
20.5M
🔊 سخنرانی استاد رائفی پور
🔖 موضوع: مدیریت دنیا - ویژه برنامه نیمه شعبان
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
#کیسه_نایلونی_از_گوشت_و_استخوان...!!
🌷بعد ازظهر دوشنبه ۳۱ شهریور است. گرمای هوا هنوز پایین نیامده است. با وجود درگیریهای مرزی ۱۰ روز گذشته و شدت یافتن آن در دو سه روز اخیر به خصوص در بندر و پایگاه نیروی دریایی و با اینکه عده ای از متمکنین در حال تخلیه شهر هستند و عده ای از روستائیان به شهر روی آورده اند، وضعیت نسبتاً عادی است و جنب و جوش آغاز مدارس همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده است.
🌷ناگهان بارانی از آتش بر خرمشهر باریدن میگیرد و شهر غرق در دود و آتش میشود. قسمت غربی شهر مثل کوی طالقانی، راه آهن، مولوی که نقاط مستضعف نشین شهر را تشکیل میدهند و پر جمعیتترند، زیر آتش خمپاره و توپ های دشمن قرار میگیرد. همه غافلگیر شده اند و حیران به کوچه ها و خیابان ها نگاه میکنند که از بین میروند. همه چیز در یک چشم به هم زدن به هم ریخته است.
🌷در نزدیکی آتشنشانی، ترکش توپ سر موتورسواری را از بدنش جدا کرده و بدنش نیز در حال سوختن است. ماشین آتش نشانی جسد را که جزغاله شده، خاموش میکند. در خیابان شهید مُقبل پدر یک خانواده به دو نیم شده و دو قسمت بدنش فقط به پوستی بند است. از همسر و فرزندانش جز تکه پاره هایی که در اطراف ریخته یا به سقف و دیوارها چسبیده اند، اثر دیگری نیست. پیرمردی گریان به مشتی مو و تکه زغال هایی اشاره می کند و میگوید: از دختر چهار ساله ام فقط همین ها مانده است.
🌷در فلکه اردیبهشت (شهدا) مردم برگرد جسد دو تن از بچه های محل تجمع کرده اند و شیون و فریاد میکنند. ماشینی کنار خانه ای که خمپاره خورده، توقف میکند. بچه ها برای کمک به داخل میروند، زن بارداری بر اثر ترکش خمپاره، در حال جان دادن است. بچه از شکمش بیرون افتاده، ولی هنوز به ناف مادر بند است. مادر و کودک را در پتویی پیچیده به سوی بیمارستان میبرند. اما بی فایده است، زیرا جسد بیجان آنها به بیمارستان میرسد. در خیابان زنبق، خمپاره درست خورده وسط جمع زنانی که جلوی خانه ها با یکدیگر صحبت میکرده اند. همه تکه تکه شده و گوشت هایشان به در و دیوار چسبیده است.
🌷خانه ها خراب شده و سقف ها فرو ریخته است. در خانه ای کودکی در گهواره تنهاست کودک را به مسجد جامع منتقل میکنند. در خیابان مقبل، میان اعضای خانواده ای که در حیاط غذا میخورده اند خمپاره ای فرود میآید. مادر که در آشپزخانه بوده سراسیمه به حیاط میآید و جای شوهر و فرزندانش، تکه پاره هایی از گوشت و استخوان را در حیاط و سرسفره میبیند و دچار جنون میشود. در کوی طالقانی، گلولهی خمپاره ای خانواده ای ده نفره را یک جا به شهادت میرساند از این خانواده بچه ۱۲ – ۱۰ ساله ای زنده میماند که از خانه بیرون بوده است.
🌷در بیمارستان غوغاست. اتاقها پر است از کشته و مجروح. هر کس دنبال گمشده اش میگردد. یکی دنبال زن و فرزند و دیگری دنبال پدر و یکی در پی مادر و خواهرانش. در جنت آباد (قبرستان خرمشهر) نیز وضع همینطور است. نمیتوان گفت کدام صحنه فجیع تر است، مشاهده مجروحی که در بیمارستان اعضایش قطع شده و در حال جان دادن است یا شهیدی که چشمانش از حدقه درآمده و دل و روده هایش بیرون ریخته است یا دیدن کیسه نایلونی از گوشت و استخوان که بازماندهی یک خانواده چند نفری است یا کودکانی که گریان در جستجوی والدین خود هستند…
🌷داستان خرمشهر همچنان ادامه دارد اما این بار از زبان راوی شهید بهروز مرادی....
📚 کتاب "خرمشهر در جنگ طولانی"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
📸شهید حسین دخانچی
📚ارزش جانبازی...
📝مخالفت خانواده ام وقتی علنی شد که از تصمیمم برای ازدواج با یک جانباز قطع نخاعی باخبر شدند! روی همین حساب هم بود که مهریه را نسبتا زیاد گرفتند تا شاید این ازدواج سر نگیرد.
ولی من که خیر دنیا و آخرت را هدف گرفته بودم،بدون هیچ مخالفتی مهریه تعیین شده را که 124 سکه بود،با حسین در میان گذاشتم. او هم که از عقیده ام مطلع بود،گفت مانعی ندارد.
اما خدا می داند که مهریه من،ارزش جانبازی او بود و بس؛که این بالاتریتن ارزش ها و مهریه هاست.
🔖منبع: نگین شکسته،ص37 و 39
#شهید_حسین_دخانچی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊