#استقبال_عشایر_از_خلبان_حقشناس
🌷عملیات خیبر به گونهای بود که با استانداردهای پروازی همخوانی نداشت و در هیچ کجای دنیا خلبانان زبده جهانی هرگز کارهایی را که هوانیروز در آن عملیات انجام داد، انجام نداده است و در هیچ کتابی حتی به صورت حکایت و داستان و افسانه چنین حرکتهایی بازگویی نشده است.
🌷ما در این عملیات شبانه روز پرواز میکردیم و در مدت سه روز توانستیم یگانهای زیادی از نیروهای خودی را «هلی برن» (جا به جا) کنیم. فداکاری و ایثار سربازان امام زمان (ع) در این عملیات همیشه خواهد ماند و اگر صدها کتاب در اینباره نوشته شود باز هم کم است. به غیر از نیروهای مسلح که درگیر جنگ بودند مردم غیرنظامی نیز با ما همدل بودند، چرا که کمکهای مردمی در تمام جبههها جلوهگر بود و به غیر از آن هر جا هر کسی کمکی میتوانست بکند انجام میداد.
🌷در این عملیات بود که در حین یک پرواز، من دچار نقص فنی شده و مجبور شدم در نزدیکی چادرهای عشایر فرود بیایم بلافاصله عشایر به طرف بالگرد ما آمده و وقتی فهمیدند ما نیروهای ایرانی هستیم شروع به پذیرایی از ما کردند و هر چه دوغ و ماست و کره و نان محلی داشتند برای ما آوردند و به گرمی از ما استقبال کردند.
🌷ما تا آمدن بالگرد ۲۰۶ که تیم فنی را میآورد ساعتی مهمان آن عشایر بودیم. وقتی بالگرد تعمیر و آماده پرواز شد با تمام وجود از عشایر تشکر کردیم و در حالیکه از شوق، اشک در چشمانمان حلقه زده بود به آنها گفتیم که: «شما با این پذیرایی خود خستگی چند روزه عملیات خیبر را از تن ما زدودید.»
راوی: سرهنگ خلبان علیرضا حقشناس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#قلبی_که_آتش_گرفت...!!
🌷در بخش اعصاب بیمارستان قائم مشهد بستری بودم. برادر مجروحی به نام کاظم رضایی به علت ناراحتی اعصاب در بخش ما بستری بود. میگفت: در عملیات خیبر مجروح شده است. ایشان فقط گردنش حرکت میکرد و بقیه اعضای بدنش تکان نمیخورد.
🌷بعد از دوازده روز بستری بودن در بیمارستان، تعدادی از اعضای خانوادهاش به ملاقاتش آمدند. وقتی مدت ملاقات به پایان رسید و اعضای خانوادهاش از کنارش رفتند. شروع کرد به گریه کردن. همین طور که گریه می کرد امام زمان (عج) و امام رضا (ع) را صدا میزد و اشک میریخت.
🌷من که با دیدن گریههایش تعجب کرده بودم پیشش رفتم و گفتم: کاظم جان چه شدهاست؟ چرا گریه میکنی؟ تو که در این مدت از همه ساکتتر بودی، چرا امشب ناراحت هستی؟ شما که باید به خاطر آمدن خانوادهات خوشحال باشی خدا را شکر کن. هر چه تلاش کردم تا او را آرام کنم نتوانستم.
🌷برای اینکه ببینم موضوع از چه قرار است، علت ناراحتیاش را جویا شدم. چیزی نمیگفت و همین طور گریه میکرد. وقتی اصرار زیاد مرا دید گفت: محمد جان نمیدانم امروز ملاقات کنندههای مرا دیدی یا نه؟ گفتم: دیدم. گفت: امروز همسرم تنها فرزندم ـ فاطمه را به همراه خودش به ملاقاتم آورد، وقتی دخترم را دیدم خیلی خوشحال شدم و خون دیگری توی رگهایم جاری شد.
🌷....من دخترم را خیلی دوست دارم همیشه وقتی فاطمه را میدیدم، او را بغل میکردم و میبوسیدم اما امروز که بچهام را کنارم روی تخت گذاشتند. هر چه تلاش کردم تا او را در آغوش بگیرم و ببوسم، دستهایم حرکت نکرد و آخر نتوانستم بعد از مدتها جدایی از فرزندم او را در آغوش بگیرم و ببوسم و این امر باعث شد که قلبم آتش بگیرد.
راوی: رزمنده دلاور محمد حاجیلری
❌❌ آقایان مسئول! شما چقدر تو آتیش زدن قلب کاظمهای وطن دخیل هستین ؟؟!!!
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
❤️ آرامش دلم تنها خداست ❤️
#دوست داری به خدا نزدیک بشے؟
ما داریم تمرین میکنیم
برای نزدیک شدن به خدا
#پس یک یاعلی بگو بزن رو لینک
👇👇👇👇
↶
https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مجید هست🥰✋
*صبحِ آخرین روز*🕊️
*شهید مجید شهریاری*🌹
تاریخ تولد: ۱۶/ ۹ / ۱۳۴۵
محل تولد: زنجان
تاریخ شهادت: ۸ / ۹ / ۱۳۸۹
محل شهادت: تهران
🌹 *قصه ترور «مجید شهریاری»🎥 در یک سریال "صبح آخرین روز" ساخته شده است🍃* همسرش← صبحی با دکتر از منزل بیرون رفتیم🚘 *به علت آلودگی هوا🌫️ و زوج و فرد شدن خودروها، دکتر نمی توانست خودرو بیاورد☘️ با خودروی من رفتیم*🍂 به پسرم محسن هم گفتیم با ما بیاید اما گفت *کلاس دانشگاه او ساعت 10 صبح است🕙 و این لطف خدا بود که نیاید تا شاهد این حادثه نباشد*🥀آقا مجید شروع به گوش کردنِ *تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی کرد💚 حدود ششصد متر در بزرگراه ارتش رفته بودیم🍃 که یک موتوری نزدیک ماشین شد🏍️ در همین حین راننده فریاد زد دکتر برو بیرون*💥 کمربند آقا مجید باز نمیشد🥀 *راننده سریع پیاده شد🍂من رفتم درِ سمت دکتر را باز کنم🍂که در همین حین بمب جلوی صورت من منفجر شد*💥 حرارت اولیه انفجار را در صورتم احساس میکردم💥 *خواستم بروم به مجید کمک کنم اما نمی توانستم حرکت کنم🥀و فقط می گفتم مجید من.🥀از حرکت راننده که توی سر خودش میزد🥀فهمیدم مجیدم شهید شده.🕊️دانشمند فرزانه💫 و استاد فیزیک هستهای دانشگاه شهید بهشتی💚 در یک عملیات تروریستی🥀💥 به درجه رفیع شهادت نائل شد*🕊️🕋
*شهید دکتر مجید شهریاری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
کومله ، میخواست کاری کنه که سرهنگ از مهاباد بره . واسه همین نوازادش رو دزدیدند و سر از تنش جدا کردند !
بعد ، پیکر نوزاد رو همراه با نامه ای فرستادند در خونه اش !
سرهنگ تا پیکر بی سر نوزادش رو دید با چشمانی اشکبار گفت :
خدایا قربانی (اصغرم ) را قبول کن !
بعد ، صداشو صاف کرد و گفت ؛
ضد انقلاب بداند ، یک قدم هم عقب نشینی نخواهم کرد !
برگرفته از :کتاب ، "سرداران بی سر" صفحه ۲۵
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 ،@ baShoohada 🕊
امیر خیلییی بامعـــــرفت بود..
جلوی درب مسجد ایستاده بودیم، یه چرخی هم که بارش میوه ی طالبی بود جلو مسجد داشت میفروخت، یه آقایی که داشت سوا میکرد یه طالبی از دستش افتاد و له شد.
بدون اینکه فروشنده ببینه گذاشت رو چرخ و بقیه رو خرید و رفت، امیر که این صحنه رو دید رفت جلو همون طالبی له شده رو خرید، اون طالبی رو خرید بدون اینکه فروشنده متوجه بشه.
شهیدیکه هر روز صبح پای مادرش را میبوسید...
🔸 شهید مدافع حرم امیر لطفی
🔹تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۹/۲
برای شهدا تبلیغ کنیم:
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#فریب_عراقیها_در_پاتک!
#شعرخوانی_یک_شهید_در_لحظه_شهادت...
🌷در عملیات کربلای ۵، سه بار وارد عملیات شدیم. در قسمت کانال ماهی پشت دریاچه ماهی، یک پل دوقلو بود که عراقی ها آن را کار گذاشته بودند. شهید عرب زاده اولین نفر به عراقی ها بود. خاک شلمچه سفت و محکم بود. شهید عرب زاده با بیل و کلنگ کوچک، سنگری کنده بود و درازکش خوابیده بود توی سنگرش.
🌷عراقی ها پاتک کردند، دفعه سوم برای فریب آمدند. تعدادی دستشان را بالا گرفته بودند و جلو میآمدند. شهید عرب زاده گفت: ایرانمنش فکر کنم عراقی ها دارند میآیند تسلیم شوند. گفتم: فکر کنم کلک میزنند. رفتم سراغ رشیدی و حاج یونس زنگیآبادی. آنها گفتند مواظب باشید. با حاج قاسم هم صحبت کردند، ایشان هم گفت: مواظب باشید و آتش نکنید تا خوب جلو بیایند. و نگذارید یک نفرشان هم زنده بمانند.
🌷به ۵۰ متری ما که رسیدند، شهید ماشاءالله رشیدی گفت: آتش. شهید عرب زاده بلند شد و با تیربار هجومی و بچه ها هم با کلاش و آر.پی.جی شروع کردند به زدن عراقی ها. نفرات اول که افتادند دیدیم نفرات بعدی با تجهیزات کامل دارند ما را میزنند. درگیری که تمام شد عراقی هایی که کشته شده بودند، افتاده بودند توی کانال. شهید عرب زاده گفت: من میروم توی کانال تا وضعیت مجروحان را ببینم. کانال محاصره بود و در روز نمیشد به آنجا رفت.
🌷ایشان به داخل کانال رفته بود و شهید محسن رشیدی را در حالیکه تیر خورده بود و به شدت مجروح بود، آنجا دیده بود و چون محاصره بود نمیشد شهید رشیدی را به عقب منتقل کند. شهید عرب زاده میگفت: احساس کردم حال رشیدی خوب نیست و لب هایش تکان میخورد. نمیتوانستم صدایش را بشنوم. گوشهایم را به دهنش چسباندم. دیدم دارد شعر می خواند:
میان عاشق و معشوق رمزی است
چه داند آنکه اشتر می چراند
راوی: رزمنده دلاور عباس ایرانمنش
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🍂شهر اگر سقوط کرد آن را پس می گیریم
مواظب باشید !
ایمان تان سقوط نکند‼️
🌷🕊شهید محمد جهان آرا
فرمانده سپاه خرمشهر
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانک ها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آنها به فاصله ۱۵۰ متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، … حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود…»
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
jameyekabireh_aali_12.mp3
13.29M
#با_این_فرماندهها_خرمشهر_آزاد_شد....
🌷عملیاتی که از حدود بیست روز پیش شروع شده به جای سخت و نفس گیر خودش رسیده، اکثر تیپ ها خود را به دروازه های خرمشهر نزدیک میکنند. یکی دو روز مانده بود به فتح خرمشهر. در آن گیرو باگیر چشمم افتاد به رزمنده ای که آر.پی.جی به دوش میرفت. از هیبت و راه رفتنش خوشم آمد. بلند فریاد زدم خدا قوت برادر....
🌷چرخید به سمتم. صورتش پوشیده از گرد و غبار بود. لباس سبزش از عرق و خاک به سیاهی میزد!! تا مرا دید خندید و گفت سلام برادر اسدی. لبخند زیبایش، دندان های سفیدش که تنها جایی بود که از خستگی در امان مانده بود. شناختمش، سید محمد کدخدا بود.
🌷ساعتی بعد که حاج نبی را دیدم غر زدم، پیر شده، مگه سید محمد فرمانده نیست؟! چرا آر.پی.جی دستشه! حاج نبی، دستش را به قنداق ژ.ساش زد و گفت: ای برادر، تو این گیرو واگیر کی سرِ جاشه که سید محمد سر جاش باشه....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سید محمد کدخدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشاگرى نقشه حاميان دولت براى انتخابات،از كودتا تا تعويق انتخابات
پشت پرده راز مذاكرات تا گشايش اقتصادى در اين دوماه
.
اين كليپ بايد به دست همه
ايرانى ها برسه،حتما ببينيد و منتشر كنيد
.
#تكرار_فريب
#روحانى_دور_شو
#نه_به_تعويق_انتخابات
#لطفا نشر دهيد 🎥
🍃
🦋🍃 @takhooda 🦋