eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
657 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 🍃🌸 جلاوه ای از مراسم عروسی شهید مصطفی ردانی پور 👰🤵 💍 مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یک مرتبه بلندی که از کوچه به گوش می رسید، نگاه همه‌ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. "برای روح آقا داماد صلوات!" صدای خنده و صلوات قاطی شد و در کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!" مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد. "صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!" مهمانها هرچه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت. "در راه کربلا دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"😂 و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه را پوشیده وپیراهن ساده‌ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود. بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می‌چرخاندند. حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا رفیقمان است." ناصر در حالیکه با عجله داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش بود که زیباست! شروع به خواندن کرد: شمع و چراغ روشن کنید بسیجی‌ها رو خبر کنید امشب شبیخون داریم ببخشید عروسی داریم... 😂😂 و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند : بریزید سرشون امشب عروسی داریم... احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟ سحرگاه در آستانه اذان صبح ، مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد. یقین داشت که مصطفی در آن موقع در نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است. مصطفی آرام در را گشود و با چهره‌ی زده‌ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی‌ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به ازدواج فرزندم مصطفی آمده‌ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم. یک مرتبه مصطفی روی نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: بشوم! دعوتم را پذیرفتند.😍❤️ کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو. چون مراسم عروسی ما مورد رضایت وعنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، برای آن حضرت و دعوتنامه‌ای برای مادربزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پرکرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته‌اند و را پذیرفته‌اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است. همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلى شكسته پنهان دارم در دفترخاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم آن روزها دروازه‌ی شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ، هنوزهم برای شهید شدن فرصت هست باید دل را صاف کنیم. ( مقام معظم رهبری ) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
revayatgari_1.mp3
6.09M
جنگ حسین یکتا ها با امام زمان رو راست باشیم 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ✨ @baShoohada
revayatgari_3.mp3
672.3K
حسین یکتا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
revayatgari_4.mp3
2.58M
حسین یکتا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
revayatgari_5.mp3
1.84M
حسین یکتا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
revayatgari_6.mp3
6.89M
حسین یکتا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
revayatgari_7.mp3
7.09M
حسین یکتا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
revayatgari_8.mp3
8.28M
حسین یکتا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
revayatgari_9.mp3
5.67M
حسین یکتا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
از کتاب 📚 ای در اعماق دریا قاسم ❤️ سعی کردم از خیابان اصلی دور شوم و وارد کوچه ،پس کوچه های شهر شدم ،جهتی را در پیش گرفتم و به سرعت در حرکت بودم ،باید مکان خلوتی را پیدا میکردم تا کمی فکر کنم و بفهمم که چه کار باید بکنم،یعنی چه کاری می توانم،انجام دهم. بعد از ساعتی راهپیمایی ،به فضای چمنکاری کوچک و دنجی رسیدم،در پناه دیواری که از دید عابران پنهان بود،نشستم تا نفسی تازه کنم، وقتی که خودم را روی زمین ول کردم وسردی چمنها در بدنم پیچید،تازه فهمیدم که چقدر خسته شده ام،به نظرم وقت عصر بود،گوشیم را بیرون آوردم تا ببینم ساعت چند است که متوجه شدم ،گوشی هنوز خاموش است ، روشنش کردم و روی زانویم گذاشتمش، از گرسنگی دست و پایم به لرزه در آمده بود ،آخر منی که درکل عمرم همیشه وعده های غذایی ام سرجایش بود ،از شام شب گذشته ،دیگر هیچ چیز نخورده بودم،اینجا بود که یاد خاطره ی ژنرال افتادم که در کوه وبرف گیر افتاده بود واز شدت گرسنگی نمی توانست حرکت کند و آخر کار یک مشت نخودوکشمش جانش را نجات داده بود. آهی کشیدم و گفتم ،ژنرال..ژنرال....میهمانت گرسنه است...درست است که در اول به نیت شناختن تو آمدم تا به جنگت برخیزم ،اما الان اوضاع فرق کرده،با دانستن گوشه ای از کارها واعتقاداتت ،هدفم تغییر کرد ، واینبار میخواستم بشناسمت نه برای نبرد با تو،بلکه چون محو تو شده ام ،میخواهم غریق دریای وجودت شوم تا در محضرتو درس انسان بودن را فرا گیرم...وبه قول مش عباس.... به اینجای حرفم که رسیدم ،با آوردن اسم مش عباس ،یاد سوغاتی که به من داده بود افتادم. به سرعت یکی از زیپهای کوله پشتی را باز کردم و پاکتی را که مش عباس داده بود ،بیرون آوردم. خدای من ،باورم نمیشد،انگار مش عباس میدانسته که زمانی من محتاج همین سوغات میشوم،داخل پاکت فریزری ،مغز گردو وبادام و نخود وکشمش قاطی هم،وجود داشت و داخل پاکت فریزر دیگری برگه ی زردآلوی خشک شده مخلوط با انجیر خشک به چشم می خورد مانند انسان های قحطی زده ،مشت مشت از مغزها در دهانم میریختم،همانطور که از طعم خوبشان لذت میبردم به این فکر می کردم که الان مش عباس با شنیدن خبر شهادت ژنرال، در چه حال است؟کربلایی محمد چه می کند؟ پدرو مادر شهیدان که دلخوش به وجود ژنرال بودند،چه حالی دارند؟ فرزندانی که پدر از دست داده اند و به عموقاسم به چشم پدر نگاه می کردند،اوضاعشان چگونه است؟اصلا کل مردم ایران که سنگ عشق به ژنرال را به سینه میزنند ،حالشان چطور است؟ وای وای...رهبر ایران،با آن عشقش به ژنرال ،چگونه این غم عظیم را تحمل میکند؟ وای وای کودکان مظلوم سوری،عراقی،یمنی،رزمندگان لبنان وفلسطین ،چطور با درد نبودن این ژنرال بزرگ ،کنار میایند؟اصلا دنیا بدون ژنرالش چگونه دنیایی خواهد بود؟ غرق فکر بودم که با دیدن قطره های اشکی که بر روی چمنهای پیش رویم ،میریخت ،متوجه خودم شدم،آری من،آدیل یهودی،یک شهروند اسرائیلی ،برای ژنرالی ایرانی،گریه می کردم. 💦⛈💦⛈💦 @bartaren شاالله کتاب رو تهیه میکنید و با مطالعه کردنش بهره کافی رو می برید