eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
32.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
14.6هزار ویدیو
145 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖 🌿💖🌿💖 💖🌿 🌿💖 💖 📬داستان ارسالی از اعضای کانال 📕بنام〰 #مادر_سنگدل #قسمت_دهم هم منوسرزنش
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖 🌿💖🌿💖 💖🌿 🌿💖 💖 📬داستان ارسالی از اعضای کانال 📕بنام〰 گفت وقتی مادرم فهمید پولمو میخوام که پسرمو ببرم دکتر باهام درگیر شد ودعوا را انداخت همه رو با سرو صداش جمع کرد اونجا،وبعد کلی کتک کاری تونستم پولمو پس بگیرم ولی مث اینکه خیلی دیر شده...بچه هام دورم حلقه زده بودن و زار زار گریه میکردن ما قاتل بودیم دستی بچمون وکشتیم مادر به بی عرضگی و بدبختی خودم ندیده بودم. وقتی همسایه ها فهمیدن اومدن گفتن شما لیاقت همچین پسری ونداشتین خوب که مرد مادر شوهرم با لبخند به لب اومد گفت خجالت بکشین جمع کنید این بساتو بچه نه میگف نه میخندید همش یک ماهش بود،مرده که مرده با خوشحالی بچه کوچک منو برداشت وبرد. حتی نفهمیدم کجا به خاک سپردش. من دوسال کارم شده بود گریه نمیتونستم ظلمی که در حق بچم کرده بودیمو فراموش کنم .وبیماری گرفتم که همیشه باید تا اخر عمر دارو میخوردم بعد متوجه شدم بچه هام دارن اذیت میشن به خاطر گریه های من تصمیم گرفتم دیگه گریه نکنم بچه هام داشتن روز به روز بزرگ میشدن وهمه چی بهتر وبهتر میشد... خبر اومد پدرم فوت کرده ما رفتیم خواهرا همه اونجا بودیم مادرم بعد خاک سپاری اومد پیش مادخترا گف میدونم چرا اومدین، اومدین پدرتون نمرده اموالشو ببرید ولی کور خوندید با بی ابرویی ما خواهرا رو از خونه اش بیرون کرد بعدا یکی از دوستای بابام اومد خونه ی ما وگفت که بابام قبلش از دوستش خواهش کرده که حرفاش وبعد مرگش تو جمع بزنه، گفته تو وصیتشم نوشته که باعث مرگ پسر اولیم اونا بودن ،باعث طلاقم اونا بودن، بابام از من خواسته بودحلاش کنم، و دوتا از زمین های خیلی گرون قیمتش با پول زیادی را به اسم من کرده بوده. دوست بابام گف رفته به مادرم گفته ولی مادرم با بی ابرویی بیرونش کرده ووصیت نامه رو هم پاره کرده وگفته فقط دخترا جرات دارن برگردن این ورا.. برای من دیگه این چیزا اهمیتی نداشت اصلا دنبالشو نگرفتم مادرم ده سال بعد پدرم زنده بود تمام طلاها واموال وپول هارو به نام پسرا زد وهیچی نزاشت بمونه بعد خودش فوت کردد. زن عموم موقع مرگش خیلی اصرار داشته منو ببینه.خیلی بچه هاش اومدن سراغمو اصرار کردن به دیدنش برم گفته بود کار مهمی باهام داره ولی من نرفتم. نتونستم خودم وراضی کنم برم، خیلی با دردوعذاب فوت کرد بچه هاش گفتن تا اخرین لحظه اسم منو صدا میکرده.... بچه هام داشتن روز به روز بزرگ میشدن وتشویقشون میکردم درس بخونن. بچه های خیلی خوبی داشتم. اوضاع خیلی خوب شده بود،پدر شوهرم منو خیلی دوست داشت، هر روز سر نماز برای مریضیم دعا میکرد. مادر شوهرمم باهام خیلی خوب شده بود پدر شوهرمم بعد مدتی فوت کرد ومادر شوهرمم موقع مرگش ازم حلالیت خواست گفت که چقد دوستم داشته وداره ،واز کاراش پشیمونه خدا بیامرزدش .. حالا همه چی خوبه شوهرم دیگه اون مرد بد اخلاق نیست دخترمو خیلی دوست داره، بچه هام همه درس خوندن و برای خودشون کسی شدن همه شون ازدواج کردن وخیلی موفق هستن. من هشت نوه دارم چهارتا پسر ودوتا نوه دختر ومریضی منم روز به روز پیش رفت میکنه ومنم ضعیف تر میشم ...خیلی خوشحالم عروس های خوب وداماد خوبی دارم وهمه چی درست شده خداروشکر...❤️🙏 💖‌ 🌿💖 💖🌿💖 🌿💖🌿💖 💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
📬داستان ارسالی از اعضای کانال 💙 #ثمره_دعای_مادر #قسمت_اول سلام ب اعضای کانال داستان و پند من دخ
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃🍂🌺 🍃🍂🍀🍃🍂 📬داستان ارسالی از اعضای کانال 💙 شوهرم اومد از سر کار و گفت واست خونه درس کنم گفتم این همه وقت درس نکردی حالا که طلاق میخوام خونه درس میکنی😏زد زیر گریه و از خونه رف بیرون تا دوروز نیومد خوشحال شدم فکر کردم رفته سر کار،دیدم اومدو شروع کرد به درست کردن خونه ما زمین خریده بودیم قبل ازدواج😧 نمیدونستم چیکار کنم.😰 خونه درست کرد ،وسایلا رو از شیراز اورد، همه کار کرد ولی چه فایده دلم جایی دیگه بود😒 شوهرم خیلی پدرشو دوس داشت تصمیم گرفتم زنگ بزنم و پدرشو حسابی فحش بدم و بعد بگم من فحش ندادم شوهرم حرف پدرشو گوش میکنه و طلاقم میده ولی میترسیدم که یه وقت منو قسم ندن. 🤔 هی میگفتم امروز زنگ میزنم فردا زنگ میزنم که یه دفعه متوجه شدم حاملم😳😭از ته دل ناراحت شدم چنان گریه کردم زنگ زدم به پسره گفتم و فقط گریه میکردم اونم جا دلداری دادن گفت تو اگه منو دوس داشتی حامله نمیشدی... همیشه باهاش حرف میزدم باهم بودیم ولی خوش حال نبودم که حاملم دخترم عاشق نی نی بود دخترم دیگه 5 ساله شده بود،فقط دخترمو میزدم، سرش داد میزدم، چون فقط اون بی چاره بود که عقده ها مو روش خالی میکردم شوهرم خیلی خوشحال بود، هی قربون صدقه م میرف ولی من فقط گریه میکردم.😔 کم کم متوجه شدم اون پسره کلی دوس دختر داره بعد با خودم فکر کردم که اگه من از شوهرمم جدا میشدم هیچ وقت خانوادم راضی نمیشدن باهاش ازدواج کنم. اون نماز نمیخوند، خانواده خوبی نداشت، ابرو اصلاح میکرد.و... بعد گفتم خداروشکر که از همسرم جدا نشدم. از اون به بعد مهربون شدم، پسرم بدنیا اومد.با بدنیا آمدن پسرم همه چی خوب شد همسرم شد بهترین مرد دنیا حالا من عاشق بچهام و همسرم و زندگیم هستم. خیلی احساس خوش بختی میکنم توبه کردم و امیدوارم خدا منو ببخشه به همسرم هم گفتم بابت این همه بدی که بهش کردم منو ببخشه حالا که فکر میکنم میبینم اون از همون اول خوب بود من بد بودم خدا رو شکر میکنم که تو این همه سال زندگیم خراب نشد حالا جوری خوشبختم و همسرم عاشقمه که همه حسودی میکنن به زندگیم... اره مشکل از من بود همسرم از همون اول خوب بود یه مادر مهربون دارم که همیشه دعاگوی ما هست و میگه خدایا هرچی خیره همون بشه مادرم همیشه نصف شب دعا میکرد و گریه میکرد از خدا ميخواست خوشبختیمو. حالا عاشق دخترم هستم همه نیاز هاشو براورده میکنم من واسه این بچها و این همسر و این زندگی خوش بختی روز هزار بار خدارو شکر میکنم الحمدلله😊خداوند زندگی همه رو خوب کنه و خوشبختشون کنه. تشکر از شما بخاطر این کانال خوب و داستان ها و مطالب اموزندتون☺️ پایان ✅داستان های واقعی و آموزنده در کانال
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
📬داستان ارسالی از اعضای کانال 💙 #ثمره_دعای_مادر #قسمت_اول سلام ب اعضای کانال داستان و پند من دخ
📬داستان ارسالی از اعضای کانال 💙 شوهرم اومد از سر کار و گفت واست خونه درس کنم گفتم این همه وقت درس نکردی حالا که طلاق میخوام خونه درس میکنی😏زد زیر گریه و از خونه رف بیرون تا دوروز نیومد خوشحال شدم فکر کردم رفته سر کار،دیدم اومدو شروع کرد به درست کردن خونه ما زمین خریده بودیم قبل ازدواج😧 نمیدونستم چیکار کنم.😰 خونه درست کرد ،وسایلا رو از شیراز اورد، همه کار کرد ولی چه فایده دلم جایی دیگه بود😒 شوهرم خیلی پدرشو دوس داشت تصمیم گرفتم زنگ بزنم و پدرشو حسابی فحش بدم و بعد بگم من فحش ندادم شوهرم حرف پدرشو گوش میکنه و طلاقم میده ولی میترسیدم که یه وقت منو قسم ندن. 🤔 هی میگفتم امروز زنگ میزنم فردا زنگ میزنم که یه دفعه متوجه شدم حاملم😳😭از ته دل ناراحت شدم چنان گریه کردم زنگ زدم به پسره گفتم و فقط گریه میکردم اونم جا دلداری دادن گفت تو اگه منو دوس داشتی حامله نمیشدی... همیشه باهاش حرف میزدم باهم بودیم ولی خوش حال نبودم که حاملم دخترم عاشق نی نی بود دخترم دیگه 5 ساله شده بود،فقط دخترمو میزدم، سرش داد میزدم، چون فقط اون بی چاره بود که عقده ها مو روش خالی میکردم شوهرم خیلی خوشحال بود، هی قربون صدقه م میرف ولی من فقط گریه میکردم.😔 کم کم متوجه شدم اون پسره کلی دوس دختر داره بعد با خودم فکر کردم که اگه من از شوهرمم جدا میشدم هیچ وقت خانوادم راضی نمیشدن باهاش ازدواج کنم. اون نماز نمیخوند، خانواده خوبی نداشت، ابرو اصلاح میکرد.و... بعد گفتم خداروشکر که از همسرم جدا نشدم. از اون به بعد مهربون شدم، پسرم بدنیا اومد.با بدنیا آمدن پسرم همه چی خوب شد همسرم شد بهترین مرد دنیا حالا من عاشق بچهام و همسرم و زندگیم هستم. خیلی احساس خوش بختی میکنم توبه کردم و امیدوارم خدا منو ببخشه به همسرم هم گفتم بابت این همه بدی که بهش کردم منو ببخشه حالا که فکر میکنم میبینم اون از همون اول خوب بود من بد بودم خدا رو شکر میکنم که تو این همه سال زندگیم خراب نشد حالا جوری خوشبختم و همسرم عاشقمه که همه حسودی میکنن به زندگیم... اره مشکل از من بود همسرم از همون اول خوب بود یه مادر مهربون دارم که همیشه دعاگوی ما هست و میگه خدایا هرچی خیره همون بشه مادرم همیشه نصف شب دعا میکرد و گریه میکرد از خدا ميخواست خوشبختیمو. حالا عاشق دخترم هستم همه نیاز هاشو براورده میکنم من واسه این بچها و این همسر و این زندگی خوش بختی روز هزار بار خدارو شکر میکنم الحمدلله😊خداوند زندگی همه رو خوب کنه و خوشبختشون کنه. تشکر از شما بخاطر این کانال خوب و داستان ها و مطالب اموزندتون☺️ پایان ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
📬داستان ارسالی از اعضای کانال 💙 #ثمره_دعای_مادر #قسمت_اول سلام ب اعضای کانال داستان و پند من دخ
📬داستان ارسالی از اعضای کانال 💙 شوهرم اومد از سر کار و گفت واست خونه درس کنم گفتم این همه وقت درس نکردی حالا که طلاق میخوام خونه درس میکنی😏زد زیر گریه و از خونه رف بیرون تا دوروز نیومد خوشحال شدم فکر کردم رفته سر کار،دیدم اومدو شروع کرد به درست کردن خونه ما زمین خریده بودیم قبل ازدواج😧 نمیدونستم چیکار کنم.😰 خونه درست کرد ،وسایلا رو از شیراز اورد، همه کار کرد ولی چه فایده دلم جایی دیگه بود😒 شوهرم خیلی پدرشو دوس داشت تصمیم گرفتم زنگ بزنم و پدرشو حسابی فحش بدم و بعد بگم من فحش ندادم شوهرم حرف پدرشو گوش میکنه و طلاقم میده ولی میترسیدم که یه وقت منو قسم ندن. 🤔 هی میگفتم امروز زنگ میزنم فردا زنگ میزنم که یه دفعه متوجه شدم حاملم😳😭از ته دل ناراحت شدم چنان گریه کردم زنگ زدم به پسره گفتم و فقط گریه میکردم اونم جا دلداری دادن گفت تو اگه منو دوس داشتی حامله نمیشدی... همیشه باهاش حرف میزدم باهم بودیم ولی خوش حال نبودم که حاملم دخترم عاشق نی نی بود دخترم دیگه 5 ساله شده بود،فقط دخترمو میزدم، سرش داد میزدم، چون فقط اون بی چاره بود که عقده ها مو روش خالی میکردم شوهرم خیلی خوشحال بود، هی قربون صدقه م میرف ولی من فقط گریه میکردم.😔 کم کم متوجه شدم اون پسره کلی دوس دختر داره بعد با خودم فکر کردم که اگه من از شوهرمم جدا میشدم هیچ وقت خانوادم راضی نمیشدن باهاش ازدواج کنم. اون نماز نمیخوند، خانواده خوبی نداشت، ابرو اصلاح میکرد.و... بعد گفتم خداروشکر که از همسرم جدا نشدم. از اون به بعد مهربون شدم، پسرم بدنیا اومد.با بدنیا آمدن پسرم همه چی خوب شد همسرم شد بهترین مرد دنیا حالا من عاشق بچهام و همسرم و زندگیم هستم. خیلی احساس خوش بختی میکنم توبه کردم و امیدوارم خدا منو ببخشه به همسرم هم گفتم بابت این همه بدی که بهش کردم منو ببخشه حالا که فکر میکنم میبینم اون از همون اول خوب بود من بد بودم خدا رو شکر میکنم که تو این همه سال زندگیم خراب نشد حالا جوری خوشبختم و همسرم عاشقمه که همه حسودی میکنن به زندگیم... اره مشکل از من بود همسرم از همون اول خوب بود یه مادر مهربون دارم که همیشه دعاگوی ما هست و میگه خدایا هرچی خیره همون بشه مادرم همیشه نصف شب دعا میکرد و گریه میکرد از خدا ميخواست خوشبختیمو. حالا عاشق دخترم هستم همه نیاز هاشو براورده میکنم من واسه این بچها و این همسر و این زندگی خوش بختی روز هزار بار خدارو شکر میکنم الحمدلله😊خداوند زندگی همه رو خوب کنه و خوشبختشون کنه. تشکر از شما بخاطر این کانال خوب و داستان ها و مطالب اموزندتون☺️ پایان ✅داستان های واقعی و آموزنده در کانال ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨