eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
32.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
14.6هزار ویدیو
145 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
‍ ❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_نهم @Ba_khodabas ✍🏼با دوستام خداحافظی کردم و رفتم سوار شدم و رفتیم خ
‍❤️ 💌 ✍🏼عجله عجله رفتیم به کلاس خودم رو رسوندم گفت اولین روزهای متاهلی و دیر اومدن خدا آخرش رو بخیر کنه... 😢منم که پر رو گفتم ان شاءالله همه خندیدن چون اول کلاس بودم نتونست هیچی بگه بهم آروم نشستم تازه یادم افتاد ازش خداحافظی نکردم... 😁الان فکر میکنه ندارم خوب چیکار کنم کاریه که شده رفتم با تمام توان رو عالی خوندم بدون هیچ گونه تجویدی استادم چشماش برق میزد خدا رو شکر اگه خراب میکردم قوز بالا قوز میشد... کلاس با تموم شد بعد از کلاس دخترا همه حمله ور شدن گفتن چطور دو روزه انقد صمیمی شدید چطوره اخلاقش خوبه؟؟ ☹️گفتم ای بدک نیست خوبه... نمیخواستم کسی بدونه که چطوریه کردم چشم میخوریم چیزی نگفتم و خداحافظی کردم... 😳اینکه بازم دم در بود رفتم و سوار شدم گفت چرا سوار شدی... گفتم پس چکار کنم؟ گفت بیا پایین تا قدم بزنیم 😒این چه کاریه حالا من خستم روم نشد چیزی بگم در ماشین رو قفل کرد و راه افتاد منم پشت سرش معطل شد تا بهش برسم شونه به شونه هم راه افتادیم و گفت تا خونه پیاده بریم....ای داد من خیلی خستم... 😢گفتم باشه رفتیم و رفتیم و رفتیم دیگه نفسم بالا نمیومد انقدر بودم ولی احساس کردم که ایشون هیچ احساس خستگی نمیکرد... انقد خسته بودم نممیدونستم چی میگه اصلا متوجه نبودم چی میگه متوجه شدم رسیدیم خونه آخی سبحان الله چقدر خوبی داشتم... من همیشه عادت داشتم وقتی پیاده روی میکنم که از داشتم رو بخونم و یا بلند رو بخونم اما اینبار هیچی اصلا یادم رفت... 😭از شدت خستگی خخواستم خدا حافظی کنم گفت صبر کن کارت دارم گفتم بفرمایید؟ گفت شما دیگه شرعا و قانونا هستی میخوام هر چی میخوای از خودم بخوای دیگم از بابات نگیر دست کرد تو جیبش و هر چی داشت بهم داد 😊خیلی شدم با وجود اینکه مقدار پولش کم بود اما کرد که به فکرمه خدا رو اینهم یه دنیایی بود برای خودش.... @Ba_khodabash1 کردم و رفتم بعداز خداحافظی رفتم داخل تا در رو نبستم نرفت خیلی خوبیه ولی منکه نمیخوام اینو بهش بگم چون .... شب که شد رفتم سر درس و کارهای عقب موندم کمی که درس خوندم خسته شدم و خوابم برد.... @Ba_khodabash1 ✍🏼 ... ان شاءالله
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖 🌿💖🌿💖 💖🌿 🌿💖 💖 📬داستان ارسالی از اعضای کانال 📕بنام〰 #مادر_سنگدل #قسمت_نهم بعد برگشتن
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖 🌿💖🌿💖 💖🌿 🌿💖 💖 📬داستان ارسالی از اعضای کانال 📕بنام〰 هم منوسرزنش میکرد، هم شوهرم ویاد میداد که بهتون اهمیت نمیدن با نیومدنشون... خلاصه سر زایمان پسر سومی شوهرم نبود، مادر شوهرم نزاشت کسی برای کمک بیاد گفت تنها باید زایمان کنی ایندفعه با همه ی زایمانها فرق داشت یه همسایه که خیلی مهربون بود اومد پیشم دید خیلی حالم بده رفت سر مادر شوهرم داد کشید گفت اگه عروست بمیره از دستت شکایت میکنم، مگه تو رحم نداری داره جون میده ،ولی مادر شوهرم کوتاه بیا نبود گفت تو دخالت نکن.. خلاصه بیچاره زن همسایه تا به دنیا اومدن بچه پیشم موند منواز مرگ حتمی با کمک هاش نجان داد بعد انقدر حالش بد شد که رفت یک هفته نیومد پیشم. خیلی به دادم میرسد تو تنهایام و سختی ها. یه روز مادر شوهرم یواشکی طلاهای منو ورداشته بود و توی صندوق قایم کرده بودتا بی عرضگی منو به شوهرم ثابت کنه تا کتکم بزنه. که پدر شوهرم متوجه میشه وبه شوهرم خبر میده اونجا بود که شوهرم متوجه میشه که این مدت حرفهای مادرش راجب من همش تهمت ونقشه بوده با مادرش حسابی سر طلاها دعواش شد وبا منم خیلی رفتارش بهتر شد... بعددخترم خدا بهم دوتاپسر دیگه بهم داد حالا من یکی دختر و چهارتا پسر داشتم...وضع مالیمون بهتر شده بود شوهرمم اخلاقش نسبت به قبل خیلی بهتر شده بود.. بعد یک سال ما دوباره صاحب پسری شدیم که مادر شوهرم خیلی عصبانی شد شروع کرد غر زدن که بیچاره پسرم چطوری خرج اینا روبده خیلی ناله ونفرین میکرد ولی حرفاش دیگه زیاد رو شوهرم تاثیر نداشت پسرم یک ماهش بود که شروع کردیک نفس گریه کردن به شوهرم گفتم حال پسرمون خوب نیس باید ببریم دکتر گفت پول از مادرم طلب دارم برم بگیرم بگردم ببریمش دکتر. پسرم گریه هاش هی بیشتر میشد ولی از شوهرم خبری نبود منم پا به پای پسرم گریه میکردم خدارو صدا میکردم ساعت ها طول کشید ولی خبری از شوهرم نشد اینقدر بچم گریه کرد تا از نفس افتاد شروع کرد اروم به ناله کردن تا چشاش و بست وتموم کرد... هیچ کاری از دست من بر نمیومد فقط گریه میکردم وتو سروصورتم میزدم. بعد یک ساعت دیدم شوهرم با صورت خونی ودست شکسته که با دستمال به گردنش انداخته اومد گف بچه رو بردار بریم، گفتم کجا؟گورستون؟ گفت منظورت چیه رفت و بچه رو دید.... خیلی گریه کرد.. .. 💖‌ 🌿💖 💖🌿💖 🌿💖🌿💖 💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖