eitaa logo
|بهارنارنج|
154 دنبال‌کننده
336 عکس
49 ویدیو
7 فایل
🔆 بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆 ✨‌مطالب این کانال، نذر سلامتی و ظهور حضرت حجت (عج) است فاطمه‌ام افــضـــلی مادر| کتاب‌خوار| کمی نویسنده| کارشناس‌ارشد فلسفه| مشغولِ عکاسی‌وتصویرگری‌وجهادِفرهنگی| 🔰 @mrs_faaf
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨ 🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆 📝 1⃣: دموراژ، چهل سال بعد ۲۶ آذر ۱۳۶۱ که گفت «کامیون‌دارها بروند بارها را بیاورند» و پنج‌هزار کامیون در لبیک به پیام پنج کلمه‌ای مرادشان راهی بندرعباس شدند تا بحران تخلیه بار کشتی‌ها را حل کنند و حماسه‌ی دموراژ را بیافرینند، فکرش را هم نمی‌کردیم چهل سال بعد، دو هفته مانده به که می‌اندازیم توی جاده به سمت مرز ، از همان ابتدای راه تریلی و کامیون و کامیونت و وانت‌بار و نیسان ببینیم که بدون پیام و فرمان و بخشنامه، مقصد همه‌شان مرز باشد و بارشان تجهیزات موکب. البته که مطمئنم چندین سال است این رسمِ جوانمردانِ جاده شده اما مساله اینجاست که این، اولین تجربه سفر اربعینی من بود و از همان اولش، شگفتی بود و بغض و احساس غرور. و من بغض کردم وقتی را ورودی آبادان دیدم و فهمیدم زبان حسین (ع)، زبان مشترکی است که صدایش و نوایش را با جان می‌شنویم و نه با گوش. و من شگفت‌زده شدم وقتی آن مغازه دو دهنه نوساز را در بندماهشر دیدم که تماما موکب شده بود و پذیرایی می‌کرد از زوار حسین (ع)، بدون اینکه چرتکه بیاندازد که اجاره دکانش در این چند هفته چقدر می‌شود و اصلا مطمئنم توی دلش گفته « یک ساله‌ام را در این چند روز می‌گیرم از عباسِ حسین» و من بغض کردم وقتی دیدم روی آن هجده‌چرخ، بزرگ نوشته‌اند «موکب قلعه‌گنج» که هرچه می‌دانم و شنیده‌ام، از محروم‌ترین مناطق است. محروم از نظر «عقل معاش‌مان» البته و نه محروم از معرفت و صفا و عشق به حسین (ع). و من احساس شرم کردم وقتی آن نیسان‌آبی را دیدم که با بنر دست‌نویسِ «یا حسین ع» روی کاپوت‌ش و عکس خندان حاج قاسم روی شیشه سمت کمک‌راننده‌اش، یک کولر و یک موتوربرق را بار زده بود و با زده بود به جاده و وقتی بانوی خانواده دستش را از پنجره بیرون آورد و برق دو النگویش نظرم را جلب کرد، انگار به دلم افتاد که تا چند روز پیش، النگوهایش سه تا بوده. و من وقتی بنر قرمز رنگ آن کامیون را دیدم که رویش نوشته بود «استان ، شهرستان ابرکوه، بخش بهمن»، لبخند زدم و رفتم به سی‌سال پیش و شب‌‌های ستاره‌باران ابرکوه و شمس‌آباد که است و با کهکشان راه شیری‌اش خاطره‌ها دارم. و غروب همان روز، وقتی داشتیم از روی پل -که بوی غرور می‌داد و ایران- رد می‌شدیم، به تریلی‌هایی فکر می‌کردم که بار یکی‌شان فقط هندوانه بود، بار یکی دیگرشان دستگاه نانوایی بود و کیسه‌های سفید آرد، یا آن یکی که کولر بار زده بود و آن دیگری که فقط موتور‌برق داشت. و حالا -چهل‌وپنج سال پس از قیام‌مان- ما دیگر ملتی تاریخ‌ساز نیستیم، . تمام ما، تمام ما مردم و تمام ما امت اسلام، در تعریف می‌شویم و جای می‌گیریم که میلیون‌ها سال است انبیا و اولیا آمده‌اند و رفته‌اند برای برپایی‌اش. و حالا ما، وسط پیچِ تاریخیِ تمدنِ بزرگِ اسلامی ایستاده‌ایم و با دست، را به هم نشان می‌هیم و «» را زمزمه می‌کنیم. و تمام ما یعنی از آن پارچه‌نویسی که وقتی داشت روی پارچه یک‌متری‌اش می‌نوشت «موکب‌ثارالله رابُر کرمان» و اشک می‌ریخت گرفته تا آن موکب‌دار که تمام پس‌انداز یک‌ساله‌اش را داده و آب خریده و دو هفته وسط جاده فریاد می‌زند «مای بارد»، تا آن دخترک مو خرمایی که جعبه پلاستیکی دستمال را هل می‌دهد توی سینه‌ات تا هرطور شده یک برگ از آن برداری و چند قدم آن‌طرف‌تر برادر کوچک‌ش یک عطر روغنی چند میلی‌گرمی را کف دستت می‌کشد. یادم باشد از این به بعد، هروقت ، دم از زدند، برایشان بگویم من مردم را دو هفته مانده به اربعین در جاده‌های وطن به سمت حسین (ع) دیدم، من مردم را در موکب‌های بهبهان و ماهشهر و امیدیه دیدم، من مردم را در مسجد خرمشهر دیدم که داشتند مرغ پاک می‌کردند و برنج بار می‌گذاشتند تا زائر حسین (ع) سر بی شام زمین نگذارد. همه دست‌به‌دست هم داده و اختلافات را کنار گذاشته‌ تا (ع) را عَلَم کنند و رونق بدهند. آن هم به ظاهر در کشوری که جغرافیا می‌گوید، مال آن‌ها نیست! و (ع) اینگونه خودنمایی می‌کند؛ . حتی از پسِ هزاروسیصدوهشتادوچهار سال. راستی، دقت کرده‌ای. نوحه‌های عربی چقدر اصیل‌ترند و جگرسوزتر، حتی اگر یک کلمه‌شان را هم متوجه نشوید؟! 🍃🍃🍃 ☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج| 🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3 🔰 @mrs_faaf