eitaa logo
بآرامش
1.7هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
515 ویدیو
13 فایل
🏫 مرکز مشاوره آرامش 💞 ✅ بالینی ☑️ خانواده‌ ✅ تحصیلی ☑️ کودک و نوجوان 🔴 مداخله در بحران 😉یه تیم متخصص اینجاست که بهت کمک کنه😍 راه های ارتباطی 🎧مشاوره تلفنی ۰۹۶۵۸۰ ☎️رزرو۰۳۵۲۱۸۲۴۱۱۹ سوال جواب @frezaeinasab🧏‍♀️ @hasankhani64🙋 @AShaida🙋
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی از میان جنگلی می‌گذشت. روز گرمی بود و احساس تشنگی می‌کرد. او به آناندا یکی از پیروانش گفت: چند ساعت پیش از کنار رود کوچکی عبور کردیم، کاسه‌ی من را بگیر و به آنجا برو و کمی آب بیاور. آناندا مسیر را برگشت تا برای بودا آب بیاورد اما زمانیکه به رود کوچک رسید، چند گاومیش از میان رود کوچک عبور و رود را گل‌آلود کرده بودند. برگ‌های خشک که در بستر رود آرمیده بودند با این تلاطم به سطح آمده و دیگر آب رود قابل آشامیدن نبود. آناندا دست خالی به نزد بودا برگشت و داستان را برایش شرح داد و گفت: شنیده‌ام که در پیش‌روی‌مان رودخانه‌ی بسیار بزرگی جاری‌ست که چندان با ما فاصله‌ای ندارد، میروم و از آنجا آب می‌آورم. اما بودا اصرار کرد که او از همان رود کوچک آب بیاورد. آناندا نمی‌توانست اصرار بودا را درک کند اما حرف استادش را پذیرفت و با اینکه می‌دانست رفتن به آنجا کار بیهوده‌ای‌ست اما به‌خاطر اصرار بودا به سمت رود راهی شد. قبل از رفتن بودا به او گفت: اگر آب هنوز کثیف بود برنگرد، تنها در کنار رود در سکوت بنشین. هیچ کاری انجام نده و به داخل جریان رود وارد نشو. تنها در سکوت بنشین و نظاره کن. دیر یا زود آب دوباره شفاف خواهد شد و تو می‌توانی کاسه را پر از آب کرده و برگردی. زمانی‌که آناندا به آن‌جا رسید، مشاهده کرد که آب تقریبا شفاف شده و گل‌ولای نیز ته نشین شده‌اند. اما آب هنوز شفاف و قابل خوردن نشده بود بنابراین کنار رود نشست و تنها به مشاهده جریان رود پرداخت. آرام‌آرام رود کوچک شفاف شد. ناگهان آناندا شروع به رقصیدن کرد، حال او فهمیده بود که چرا بودا برای گرفتن آب از این رود اصرار می‌کرد. او آب را به بودا داد و از او تشکر کرد. بودا گفت: من باید از تو سپاسگزار باشم که برای من آب آورده‌ای. آناندا گفت: حالا اصرار شما را متوجه شدم. زمانیکه در کنار رود کوچک نشستم، متوجه شدم همین موضوع مشابه در مورد ذهن من نیز صادق است. اگر من وارد جریان رونده شوم، آنرا آلوده و کثیف خواهم کرد. اگر در جریان ذهن وارد شوم، سروصدا و آشوب بیشتری خلق می‌گردد و مشکلات بیشتری به سطح می‌آیند. اکنون در کنار ذهن خود نیز خواهم نشست و به مشاهده تمام آلودگی‌ها، مشکلات، برگ‌های کهنه، رنج‌ها، دردها، خاطرات و آرزوها خواهم پرداخت. بدون دغدغه به انتظار لحظه‌ای خواهم نشست که همه‌چیز شفاف و زلال شود. و این موضوع به خودی خود اتفاق خواهد افتاد، زیرا لحظه‌ای که در کنار ذهن خود در سکوت به مشاهده می‌نشینید، شما دیگر هیچ انرژی به آن نمی‌دهید. در واقع، حقیقت همین است. 🌼 ذهن آگاهی 🌼 •┈••••✾•🍀🌷🍀•✾••••┈• ۰۳۵۲۱۸۲۴۱۱۹_۲۰📞 مشاوره تلفنی: ۰٩۶۵٨٠ آدرس: یزد_ ابتدای خیابان مهدی مابا‌شما هستیم تا شما با آرامش باشید. https://eitaa.com/baaramesh
فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت: هندوانه‌ای برای رضای خدا به من بده چیزی ندارم. هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد و هندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد. فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که؛ به درد خوردن نمیخورد، مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده. هندوانه فروش هندوانه خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد. فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت خداوندا بندگانت را ببین... این هندوانه خراب را بخاطر تو داده و این هندوانه خوب را بخاطر پول...! •┈••••✾•🍀🌷🍀•✾••••┈• ۰۳۵۲۱۸۲۴۱۱۹_۲۰📞 مشاوره تلفنی: ۰٩۶۵٨٠ آدرس: یزد_ ابتدای خیابان مهدی مابا‌شما هستیم تا شما با آرامش باشید. https://eitaa.com/baaramesh
دو تا کارگر گرفته بودم واسه کار کشاورزی. گفتن ۴۰۰ تومن من هم چونه زدم شد ۳۰۰ تومن... البته نصف روز هم بیشتر کار نداشتم بعد پایان کار، توی اون هوای گرم شش تا 1۰0 تومنی دادم بهشون. یکی از کارگرا ۲۰۰ برداشت و ۴۰۰ تومن داد به اون یکی. گفتم مگر شریک نیستید؟؟ گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره. من هم برای این طبع بلندش دوباره 1۰0 تومن دیگه بهش دادم تشکر کرد و دوباره ۵۰ تومن داد به اون یکی و رفتن. داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم : بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی...... «همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت» «باسوادشدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت.. «همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت... •┈••••✾•🍀🌷🍀•✾••••┈• ۰۳۵۲۱۸۲۴۱۱۹_۲۰📞 مشاوره تلفنی: ۰٩۶۵٨٠ آدرس: یزد_ ابتدای خیابان مهدی مابا‌شما هستیم تا شما با آرامش باشید. https://eitaa.com/baaramesh
سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت : در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی وجود دارد مانند ، مبارزه ی دو گرگ! که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی و دیگری سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است. کودک پرسید : پدر کدام گرگ پیروز می شود؟ پدرلبخندی زد و گفت ، گرگی که تو به آن غذا می دهی ....‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈••••✾•🍀🌷🌷🌷🍀•✾••••┈• ۰۳۵۲۱۸۲۴۱۱۹_۲۰📞 مشاوره تلفنی: ۰٩۶۵٨٠ آدرس: یزد_ ابتدای خیابان مهدی ما با شما هستیم تا شما با آرامش باشید 🆔 در اینستا baaramesh_yazd ‏https://eitaa.com/baaramesh
هشت ساله بودم که در یک میهمانی شبانه برای اولین بار با پدیده ای سرخ رنگ به نام "خرمالو" آشنا شدم... نامبرده را شکافته و چشیدم... شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند.. در نهایت ؛ تجربه تلخ اولین کام از خرمالو،باعث شد که من سی سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم. با اصرار فراوان همسرم،دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در سی و هشت سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم... خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در "صدر مصطبه" بنشانم... یک تجربه ی تلخ در هشت سالگی،باعث شد که سی سال از همه خرمالو ها متنفر باشم... اولین تجربه های کودکی،شالوده ی ما را می سازند... چه بسیارند باورها،هنجارها و اعتقاداتی که به خاطر ؛ تجربه طعم"گس" آن ها در کودکی،هنوز منفور ما هستند. مواظب تجربه های گس فرزندان مون باشیم و آگاهشون کنیم... ✍🏻 مسلم حسن خانی دکترای روان شناسی عمومی، روان درمانگر و تسهیلگر مهارت های زندگی ┈••••✾•🍀🌷🌷🌷🍀•✾••••┈• ۰۳۵۲۱۸۲۴۱۱۹_۲۰📞 مشاوره تلفنی: ۰٩۶۵٨٠ آدرس: یزد_ ابتدای خیابان مهدی ما با شما هستیم تا شما با آرامش باشید 🆔 در اینستا baaramesh_yazd ‏https://eitaa.com/baaramesh
مردی 30 ساله، نزد پزشكی به نام "ريچارد كراولی" رفت و شكايت كرد كه: نمی توانم عادت مكيدن شصتم را ترک كنم. كراولی گفت: زياد در موردش نگران نباش؛ فقط سعی كن هرروز انگشتی غير از انگشت ديروزی را بمكی. مرد كوشيد تا آنگونه كه به او دستور داده شده بود عمل كند. اما هربار كه انگشتش را به سمت دهانش ميبرد، ميبايست آگاهانه تصميم ميگرفت كه امروز كدام انگشت را بايد هدف عادتش قرار دهد! قبل از آنكه هفته به آخر برسد عادت او رفع شده بود. ريچارد ميگويد: وقتی عمل ناپسندی عادت ميشود، كنار آمدن با آن مشكل ميشود. اما وقتی بخواهيم رفتارهای جديدی به اين عادت اضافه كنيم، آگاه می‌شویم كه به زحمتش نمی ارزد. ┈••••✾•🍀🌷🌷🌷🍀•✾••••┈• ۰۳۵۲۱۸۲۴۱۱۹_۲۰📞 مشاوره تلفنی: ۰٩۶۵٨٠ آدرس: یزد_ ابتدای خیابان مهدی ما با شما هستیم تا شما با آرامش باشید 🆔 در اینستا baaramesh_yazd ‏https://eitaa.com/baaramesh