— ۱۷ —
باز این چه شور و شیدایی در عالم است!
آری شور و شیدایی که با شعوری وصفناشدنی و در عین حال خفا و پنهانی در هم آمیخته است.
به راستی چنین شور و شیدایی از کجا نشأت گرفته و چه سرآغازی دارد؟
سؤالی که بر خلاف همیشه میخواهم در سؤالبودنش بماند و هیچ موقع جوابی کف دستم نگذارد زیرا آن موقعْ مرگم است که مرا در بر میگیرد و از نقطهٔ نمیدانم و سرآغاز فرسنگها دور کرده است و هر لحظه دورشدن از نمیدانم غوطهورشدن در نیهیلیسم تاریخی است.
و حال که مولایمان "حسین" اینقدر صمیمی و مثل همیشه با دستی گشاده ما را به خود فراخوانده به دنبال جواببودن سیرکردن در متافیزیک و راضیشدن به انتزاعیاتی است که سرخوشی در وهمیات را به دنبال دارد…
✍ معمای هستی
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۱۸ —
بارها و بارها در جلسات گفتوگو شنیدم که تقدیر تاریخی حسی است که با تجربه رؤیت میشود.
تنها جایی که این تقدیر تاریخی را با گوشت و پوستت و به عبارت بهتر با تمام وجودت حس میکنی به راستی جز "اربعین" چه جای دیگری میباشد؟
و همینجاست که حیرت رخ نشان میدهد و آنچنان مبهوتش میشوی که اشک شوق در وجودت غلیان مییابد و اشک و خنده به یگانگی میرسد و اینجا جمع اضداد را میچشی آن هم در مکان و زمانی که در عین غربت آشناست و در عین آشنابودن غریب است.
یگانگی، با کسانی که همزبان نیستید و تنها چشمهاست که به هم مینگرد و فهمها نه، دعوت به رؤیتها جریان مییابد.
دیگر جنسیت، رنگ میبازد، مرد و زن به ساحت دیگری که انسانیت است فراخوان میشوند.
اینجا دیگر (سن، رنگ پوست، شغل، شهرت، فقر و غنا) جایی ندارند آنچنان انسانیت به صحنه آمده که جز یگانگی نمیبینی اما شرطی لازم است و آن اینکه اراده کنی با چشم دل ببینی و به انتظار چیزی باشی که هیچ از آن خبر نداری…
اما بیخبرِ بیخبر هم نیستی زیرا پرزدن قاصدکی که در راه است را با گوش جانت میشنوی…
بله، شرط لازمِ دیدن اربعین، با چشم دل نگریستن است.
آری، با چشم دل نگریستن، مواجهشدن با خود است؛ خودی که وسعت یافته و زمین و زمان را در نوردیده…
درهمتنیدگیِ گذشته و آینده به ظهور رسیده و این دیگر تو نیستی، بلکه دیگری هستی که در مظاهر انسانهای آخرالزمان به مظهریت الهی رخ مینماید؛ کوچک و بزرگ ندارد، مهم نیست چه لباسی به تن داری. لباس فاخر و لباس مندرس رنگ باخته و انسانها هستند که با همدیگر ملاقات میکنند و زمان گفتوگو با یکدیگر به بهانهٔ صفوف متفاوت مغتنم شمرده میشود.
اگر به مرادت در صف مزبور هم نرسی به مقصد رسیدهای…
زیرا گمشدهی تاریخ ما گفتوگوست که حتی فرزند و مادر هم از آن فرسنگها فاصله گرفتهاند و این گمشده که چون جواهری ارزشمند است به راحتی در اربعین حسینی در دسترس همه است به شرط اینکه طلبش را داشته باشی.
با گشودگی وجود، نسبتهای جدید رقم میخورد و وجودت شدت مییابد. انقدر لذتبخش است که دنبال بهانه میگردی که در صفوف طولانی قرار گیری…
✍ معمای هستی
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 تکیهٔ اربعینیها
چشمانتظارِ استقبال از اربعینیها…
📍 دویست کیلومتری اصفهان
nshn.ir/rbozq0eBtlfs
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۱۹ —
بیخیال! قشنگ است دیگر… زیاد هم نیازی به دوختن کلمات به هم ندارد… نگاه کن؛ قشنگ است… همینکه تا میآیی و میبینی آدمها خوابیدهاند و تک و توکی بیدارند، اما عطر حیات همهشان پخش شده؛ گویی همهشان بیدارند… برخلاف شهر که گویی در شبهایش گردِ مرگ پاشیدهاند و در روزهایش تنها سر و صدایش را زیاد کردهاند…
همینکه تا در شهر بودهای بیعلت کلافهای و تا میرسی اینجا بیدلیل دلت گشوده میشود و میخندی… قشنگ است دیگر؛ همین برایم کافیست…
جایی پیدا میکنم و میخوابم… در بیابانم، اما گویی در آغوشی خوابیدهام… رطب و یابس به هم نمیبافم؛ آنچه دیدم را میگویم… امنِ امن… گرمِ گرم… و مگر همین نباید باشد؟! انسانها دیگر خودشان نیستند و خودخواهیهایشان را به میان نکشیدهاند… بیآنکه بدانند چرا و بدون آنکه درس اخلاقی رفته باشند، نسبتی نو با هم گرفتهاند… قطرههاییاند که در اقیانوسی ناپدید شدهاند… یک قطره در اقیانوس چه غیریّت و تمایزی با قطرهای دیگر دارد؟ و چه غرضی میتواند بورزد و چه بهرهای میخواهد از قطرهای دیگر بکشد؟ جز اینکه یکیاند و خودشان و همدیگر را در همدیگر مییابند و حضوری نو به وسعت اقیانوس را تجربه میکنند…
آن آغوش گرم است، با اینکه هوا سردِ سرد است… بیرون چادرم و پتوی درستوحسابی هم روی خودم نینداختهام؛ یکی دو ساعتی از سرما در خوابوبیداری به خود میپیچم و وقتی برمیخیزم میبینم بیآنکه بدانم در خواب و سَرِ همین سرماکشیدن و بهخودپیچیدنها، داشتم قربانصدقهٔ حسین و موکبش میرفتهام… من زیاد هیئتی و اهل به زبان آوردن این چیزها نیستم… ولی حسین را دوست دارم…
@baaz_arbaeen
باز، اربعین…
🏴 اینجا کربلاست… #اقیانوس_یگانگی #تکیه_اربعینیها @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
— ۲۰ —
— «اینجا کربلاست بابا… اینجا کربلاست… میبینی؟»
وسط سر و صداهای موکب این جمله به گوشم میخورَد، گوشم تیز میشود و سرم را برمیگردانم… میبینم یکی از بچههای هلال احمر است و بومیِ اینجا… اینجایی که وسط ایران است… از اربعین پارسال رفاقتی بینمان شکل گرفته و پای کار موکب است… انگار تماس تصویری گرفته با فرزندش یا -چه میدانم- شاید نوهاش… دارد موکب را با ذوق نشان میدهد و میگوید: اینجا کربلاست بابا…
من جا میخورَم… این همان جملهای است که دقایقی پیش نوشته بودم… آنچه میدیدم را در جملهای ریختم و آن جمله شد همین: اینجا کربلاست… چه طور او هم با این قدر فاصلهای که داریم همین را دید و این قدر راحت و خوب گفت… نمیدانم؛ حیرتی گرفتهام…
گویا همه یک چیز میبینند… گویا او بهتر از من میبیند این کربلا را… بیخیال! چه میگویم؟ همه در اربعین بادهفروشند و محو تماشای این تصویر…
در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید…
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
باز، اربعین…
💠 دورِ هم جمع شدهایم، تا به کمکِ واژهها، از نو با اربعین دیدار کنیم. 🏴 به موازاتِ اربعین امسال، ک
🔸 گاهی متنها به ضمیمهٔ تصویری بیشتر طنین میگیرند یا بگو گاهی تصویرها با متنی دوباره معنا میشوند و جان میگیرند. میتوانید متنهای اربعینیتان را به ضمیمهٔ عکسی یا فیلمی از این مسیر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
— ۲۱ —
گفت:
همین که
در "مسیر" باشی
سرِ جایَت هستی...
در دنیایی که بشر
راه را گم کرده است
و در سردرگمیِ عمیق
و سختی به سر میبرد!
باز این «حسین» است که
راه را از چاه نشان میدهد…
آن راهی که
شروعش با عشق
و پایانش عشق است…
و مگر عشق تمامی دارد؟!
شروعی است برایِ عشقی دیگر
و جنونی است برای جنونی بالاتر
مگر نگفت: حُبُّ الحُسین اَجَنَّنی
اربعین یعنی:
عشق
برادری
خطّمقدّم
در راه بودن…
همینکه در این راه باشی
برادری را میفهمی…
انگار همهی چیز است
این "در راه بودن"…
وقتی که میآیی
و نقطهی سیاهی
از این پایین پایینها
و چون موری
از آن بالا بالاها
دیده میشوی
و چه داستانی است
داستانِ این مورکانِ عاشق
که قرار است روزی
کاخ ستم را نابود کنند
که روزی این خواهد شد…
راه
با «حسین»
باز میشود
و راهِ حسین
با اربعین…
تا آن زمانی که
نوای اَنَا المَهدیّ
به جانِ جهانیان برسد.
امّا راستی!
حواسمان هست
که مهدی سلام الله علیه
خود را با حسین میشناسانند؟
و باز این حسین علیهالسّلام است
که خود را به جهانیان میشناساند.
اربعین
پایِ پیاده
قدم قدم
به امام خود
یعنی به جانِ خود
نزدیک و نزدیکتر میشویم
هرچند که انگار گاهی غافلیم…
این است خاصیتِ "در راه بودن"
آری،
در خطِ مقدّمِ دینِ خدا که باشی
اشتباهاتت را نیز اصلاح میکنند
و تو را تا خیمهی ارباب میرسانند
و روزی مَحرَم این حرم میشوی...
چه خوش گفت حاجقاسم عزیز
آن سیّدالشّهدای مدافعانِ حرم که:
جمهوری اسلامی حرم است…
✍ مهدی داوری
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۲۲ —
اساسیترین اصلی که میتواند راهنمای ما باشد، عشق و راستی و دوستی است. عشق آغاز همهٔ کارها و بنیانگذار همهٔ بنیادهاست. (بلای بیتاریخی و جهان بیآینده، صفحه ۷۵)
گمشدهٔ تاریخ ما «محبت» است که با ارتحال رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم دامنگیرمان شد و گریههای فاطمی آغاز شد و همچنان ادامه دارد.
اما در اربعین چه میگذرد و چه صداقتی به میان آمده که این چنین دلها به همدیگر نزدیک شده، گویی شعاعی از لبخند فاطمی در زمین جایی را برای سُکناگزیدن مناسب دیده، آری زمینی که آسمانی شده، بین حرم «امیرالمؤمنین» و «امام حسین» علیهما السلام.
زمان و مکانی که اختلافها را در نوردیده و یگانگی به صحنه آمده که همهٔ انسانها دیر زمانی است به صورت آگاهانه و ناآگاهانه به انتظارش نشستهاند؛ کسانی که آگاهانه به انتظارش بودند با دیدنش، آن اجمال که به تفصیل در آمده را شناختند و زبان به بیانش گشودند و عدهای که ناآگاهانه چشمانتظارش بودند در عمل و رفتارشان، زبان الکن را به ظهور رساندند و این همان معجزهی تاریخ و موهبت الهی است که همه را دربرگرفته، اگر این موهبت الهی با چشم دل دیده شود و با گوش جان شنیده شود، امتداد مییابد و زیست اربعینی را در کل سال برای تکبهتکمان رقم میزند.
و اینجاست که محبّت به امام معصوم علیهالسلام از حالت انتزاعی خارج میشود، و در نسبت با آدمها و محبت و یگانگی که بین آنها رخ میدهد، به منصهٔ ظهور میرسد.
✍ معمای هستی
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
🔹 جمعی از دانشآموزان و فارغالتحصیلان یکی از مدارس تهران در روزهای گذشته و پیش از عزیمت به کربلا و زیارت اربعین حسینی علیهالسلام، در نامهای از حضرت آیتالله خامنهای درخواست کردند تا توصیههایی برای پربارتر شدن حضور در راهپیمایی اربعین داشته باشند.
🔸 در این راهپیمایی مقدس، فرصت توجه و توسّل را از دست ندهید، و نیز فرصت تأمل و تفکر در مجاهدت سید الشهدا علیهالسلام و هدف آن و برکاتی را که خداوند به این فداکاری بزرگ عطا کرده است. آن هدف، باید هدف هر انسان مؤمن باشد.
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
— ۲۳ —
رستاخیز جان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خسته و بیرمق رسیده بود به موکبی ایرانی که بالأخره میتوانستند زبان او را بفهمند. با همان توان اندک و در حالی که مدام اشک میریخت، شمارهٔ خانه خود که به گمانم روستایی در ایلام بود را به مسئول موکب میداد و او بالأخره شماره را گرفت و پیرزن با تهماندهٔ توانش، لبخندی بر چهرهاش نقش بست. کمک کردم به داخل موکب بیاید و جایی مستقر شود. با لرزهای که بر اندامش بود، مدام میگفت پسرم الان نگرانم میشه، یه کلیهاش کار نمیکنه و نگرانی براش مثل سمّه؛ الان دنبال من میگرده و نگران شده…
از حرفهاش متوجه شدم در ورودی کربلا کاروانش رو گم کرده و چندین مرتبه دور تا دور حرم را چرخیده و کسی رو پیدا نکرده؛ بالأخره موکبی پیدا کرده که ایرانی بودند و همونجا نشسته… اصلاً آرام نمیشد؛ نه از خستگی، که از نگرانی پسرش… مادر است دیگر… هیچ جوری آرام نمیشد…
مادر دیگری که توان راه رفتن نداشت، آن سوی موکب نشسته بود. چارهٔ کار، خودِ او بود. کنارش نشست و با زبان محلیِ خود شروع به دلداری او کرد و او مانند بچهای در کنار مادر آرام گرفت. همچنان داشت ادامه میداد… از علقمه میگفت، از علمدار… از مادر علمدار…
و اینجا بشر چه نزدیک است به ملکوت؛ گویی حقیقت وجود آدمی است که ظهور مییابد و خودِ خود را نظاره میکند. تو گویی در تعلق به کربلاست که وجود انسان معنا میگیرد…
#خرده_روایت
#اربعین
✍ صهبا
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۲۴ —
از بین همهٔ صحنههای سفر، این قاب اتفاقات قلبم را بیشتر به آتش میکشید؛ نصب عکس عزیزی روی ضریح یا روی سمت چپ سینه.
✍ مهتاب
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۲۵ —
آدمی، موجود تنها نیست و همهٔ اوصاف خود را در بودن با دیگران به دست میآورد. (بلای بی تاریخی و جهان بی آینده، صفحهٔ ۸۴)
آری، مهمترین تفاوت انسان که گل سرسبد مخلوقات است با دیگر مخلوقات در همین است که بودنش با دیگران شدت مییابد و رقم میخورد.
بدون دیگران در وادیِ نیستی سپریکردن است. شاید شهرت و مقام، رهزنهای مسیرند که تو را همچنان در وادی غفلت سرگردان کند و از نگریستن به هستی باز دارد.
به راستی در اربعین چه چیزی در حال رقمخوردن است؟
تفاوت زبان، تفاوت شأنیت و تفاوتهایی که وجود یکی از آنها در زندگی روزمره مانع کنار هم قرار گرفتن افراد میشود؛ اما در اربعین چه میگذرد که تنها بویی که استشمام میشود یگانگی است، انگار زمان و مکان فرصتی برای نفسکشیدن به انسان میدهد و او را متوجه گمشدهاش میکند بهگونهای که دوست دارد با بیزمانی کربلا همراه شود چون حس میکند هر چه در این مکان نفس بکشد گذر عمرش حساب نمیشود و آری، برکت را با تمام وجود میتوان چشید.
خوشا به احوال کسانی که چنان در این بیزمانی نفس میکشند که میتوانند زندگی با زیست اربعینی را در ادامهٔ حیات به ظهور برسانند.
✍ معمای هستی
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۲۶ —
چند صباحی است به «ثُمّ ماذا؟»های پیدرپی مبتلا شدهام؛ «ثُمّ ماذا»یم در اینجا هم هویدا بود، هر چند پیش همگان بروز نمیدادم و شوق دیگران را برای رفتن، کور نمیکردم؛ و با التماس دعایی واقعاً ناخواسته، بدرقهشان میکردم. دوست داشتم اگر میشد التماس دعا هم نگویم و با «سفر بیخطر» مکالمه را تمام کنم. شاید بیشتر از این که تلاش کنم برای رفتن تلاش میکردم برای نرفتن! و اگر از طرف خانواده متهم نمیشدم، شاید لحظهٔ آخر همه چیز را کنسل میکردم! خانوادهام رفتهاند و من نه واقعاً معلوم است کی حرکت میکنم و نه شخص خاصی از همراهان را میشناسم، و واقعاً پاسخ همهٔ سؤالات اطرافیان دربارهٔ جزییات عزیمت و سفر «نمیدانم» است، اما واقعاً «نمیدانستم»! همهٔ توجیهات فلسفی، عرفانی، قرآنی و کلامی ممکن را مرور کردم! حتی خیز جامعهشناسی برداشتم! یا یک جاهایی با خودم گفتم اصلاً بستنیخوران میروم تماشا… شاید شد! رصد کردم که نکند واقعاً جو رسانه دارد مرا میبرد و چرا میروم؟! حوصلهٔ جلسات «باز اربعین» را هم ندارم! کاش من هم میچشیدم، از «رفتن تا این که بشود» خستهام، کاش این بار میشد و بعد میرفتم! دستی پادکست اول «باز اربعین» را پلی میکند و تکرار پشت تکرار! میدانم اتفاقی هست، اما چه؟ نمیدانم. به همین میدانمِ اجمالی و حال و تصدیق درونی و گریههای پشت آن که برایم حکم روضه دارد و میفهمم که کسی یا چیزی مرا برد، اطمینان میکنم. بهآسانیفراهمشدن همه چیز هم، باور به جاریبودن امر را شدت میبخشد. آسانتر از سالهای گذشته بود؛ جاریتر و آسانتر؛ و این شاید به خاطر نسبت ویژهای است که قرار است در مقصد رقم بخورد. عازم میشوم اما میگویم با چه نیتی عازم شوم و در جستوجوی چه باشم؟ این بار به نیت یافت عون الهی و به امید تابیدن نور ایمان به قلبم؛ به امید این که مرا از خودم رها کند و خودم را که تویی به من بازگرداند و من تو شوم و تو، من؛ و شاید این همان صیرورت حسینی باشد! اما حتی با این نیتها هم احساس کمبودن و فاصله از خودم داشتم. دلم وسیعتر و فراگیرتر و جاریتر طلب میکرد؛ ولی برای گفتنش زبانی نداشتم. گاهی هم دلم میخواست نیت بینیتی کنم و منتظر شوم و تماشا کنم که در امتداد این بینیتی, چه محقق میشود. موقع رفتن، در مرز، چشمانم میافتند به جملهٔ «شهید، قلب تاریخ است» و در موقع بازگشت پادکست «خوبان بهشتی یا تاریخ سازان حسینی» روزی میشود؛ فارغ از قائل این بیانات، این دو اتفاق به مدد برخی امور دیگر، همه چیز و ساحتم را تغییر داد؛ نه این که بیشتر بدانم، نه؛ همه چیز متفاوت شد، نمیدانم دقیقاً چه شد اما گویا «شد»! فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ * فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ * وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ.
✍ مهتاب
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین