فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هربار کارم زار شد، گفتم علی موسی الرضا
وقتی گره در کار شد، گفتم علی موسی الرضا...♥️
#امام_رئوف
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
.
#صلواتی
رباعی صلوات
#اسلام_مولایی ✍
یا رب تو به فریاد برس در عرصات
یا رب تو نشان ما بده راه نجات
من حیدریم ، مهر علی را دارم
باشد همه دم ذکر لبانم صلوات
............
((رباعی صلواتی))
بر چهره تابناک احمد صلوات
بر آینه ی خالق سرمد صلوات
بفرست مدام با خلوص نیت
بر خاتم انبیا محمد صلوات
........
.
((رباعی صلواتی))
خواهی که شوی شامل رزق و برکات
خواهی که قبول افتدت صوم و صلات
پس با دل پاک و نیت خالص خود
بفرست به احمد و به آلش صلوات
.
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
Mohammad Hossein Pooyanfar - Emam Reza Ghorbone Kabotarat (128).mp3
2.36M
کبوترم که شدم جلد گنبد زرّین
فقط پَر از سر این برج و بام میگیرم
امام رضا(علیه السلام) قربون کبوترات🕊❣
♥️ #امام_رضا
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
برای کارگران معدن زغال سنگ طبس که برای بهدست آوردن لقمه ای نان حلال جانشان را مظلومانه از دست داده اند
سال ها از درون تونل ها
هفت خوان را گذشت و نان آورد
اوکه نانش همیشه آجر بود
باز نان را به نرخ جان آورد
*
زیر کوهی که سنگ می بارید
کوره کوره دوباره آتش شد
در میان زغال ها می سوخت
قصهی غربتِ سیاوش شد
*
تا که نانش حلال تر باشد
در دل کوه ها خطر می کرد
با حقوقی که هی عقب افتاد
زندگی را همیشه سر می کرد
*
از فروش زغال ها اما
سهم او سفره های خالی بود
هیچکس هم به داد او نرسید
زندگی عین بی خیالی بود
*
کوه را عاشقانه می فهمید
کوه پژواک ِ لحظه هایش بود
کوه آواز خسته اش هر روز
کوه آئینه ی صدایش بود
***
زیر آوار ، بی صدا جان داد
او که نانش همیشه آجر بود
او که وقتی به خانه بر می گشت
دلش از دست دیگران پر بود
موسی عصمتی
😔😔😔😔😔😔😔🌖
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جدی بگیریم سخن حکیمانه ی
حکیم فرزانه ی انقلاب و😍
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 مطمئنم تا حالا اینو نشنیده بودی که...
#امام_رضا
#آیت_الله_بهجت
💔 باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️خوب به حرفهای سردار #حاجی_زاده گوش بدهید؛ به نکات قابل تاملی از تفاوت دولتها میرسید در دستیابی به اهداف میرسید
💔 باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
ماجرای واقعی شهیدی که مادرش
قصد سقط او را داشت : شهید علی
اصغر اتحادی
🔻چهار دختر و سه پسر داشتم...
اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی
برای داشتن فرزندی دیگر نداشم.
دارویی برای سقط جنین گرفتم و
آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ،
همان شب خواب دیدم
🔸 بیرون خانه هم همه و شلوغ
است ، درب خانه هم زده می شد!!
در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با
عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت
قبله آمد.
نوزادی در آغوش داشت، رو به من
گفت:این بچه را قبول می کنی؟؟؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم
آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر آن
علی اصغر امام حسین علیه السلام
باشد؟!
بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و
رو چرخاند و رفت...گفتم: اقا شما کی
هستید؟گفت: علی ابن الحسین امام
سجاد علیه السلام!
🔸هراسان از خواب پریدم ، رفتم
سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو
خالی است!صبح رفتم خدمت شهید
آیت الله دستغیب و جریان خواب را
گفتم.
آقا فرمودند : شما صاحب پسری
میشوی که بین شانه هایش نشانه
است ، آن را نگه دار!
آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد
علیه السلام به دنیا آمد و نام او را
علی اصغر گذاشتند در حالی که بین
دو شانه اش جای یک دست بود!!!
🔸علی اصغر، در عملیات محرم، در
روزشهادت امام سجاد علیه السلام ،
درتیپ امام سجاد علیه السلام شهید
شد!
◀️شاید فرزندی که سقط میشود،
بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد! به
مادر و پدر او بودن افتخار کنیم...
شهید_علی_اصغر_ااتحادی
💔 باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
#سلامبرابراهیم📚
حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت:مــا اين دو روز اخير، زير جنازهها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز
كانال رو سر پا نگه داشت!دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت. ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و آب رو تقسيم ميكرد، به مجروحها ميرسيد، اصلا اين پسر خستگي نداشت!
گفتم: مگه فرماندها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف ميزني؟!گفت: جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاش بود.ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي
قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و... داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم.
اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود.
با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم:
آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟
گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه ِ هاي قديمي آقا ابراهيم صداش ميكردند.
دوباره با صداي بلند پرسيدم: االن كجاست؟!
يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش ميريخت زنده بــود. بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقــب. حتمًا ميخواد آتيش سنگين بريزهشــما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت كه به مجروحها برسه. ما هم آمديم عقب
#اینحکایتادامهدارد...
💔 باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee