🌹22بهمن سالروزشهادت ابراهیم هادی
🌹وصیتنامه:خدايا عشق به انقلاب اسلامي ورهبرانقلاب چنان دروجودم شعلهوراست كه اگرتكهتكهام كنندويازير سختترين شكنجههاقرارگيرم،اوراتنهانخواهم گذاشت🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
شادی روح همـــه شهدا بخصوص آقا ابراهیم صلواتی هدیه کنیم
#رفیق_شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی
🌺 باب الحوائج رقیه (س) 🌺
@babalhavaej_roghayee
و چھ زیباست
رفیقے پیدا کنۍ
کہ دوستت داشتہ باشد
بۍآنکہ چیزے از تو بخواهد
مگر حال خوبـت را 🤍🔐. . .
.
#رفیق_شهیدم
# حاج محمدابراهیم همت
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌺 باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
بھ قول داداش ابراهیم:
هرکسۍظرفیتمشھورشدنرونداره!
از مشھور شدن مھم تر اینڪھ آدم شیم : )
#آدم_باشیم
#رفیق_شهیدم
🌺 باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
اگه نَفس خود را خدایی کنیم ،
خدا کاری میکند كِ بهجای تیر
بارو رگبار، فقط صدایت، صدای
اذانت ، نفس را در گلوۍِ دشمن
حبس کندو آنان را تسلیم کند !
درست مثلِ ابراهیم ...♥
#رفیق_شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی
#تولدت_مبارک 🌸🌸🌸🌸
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم😍❤️
▫️ ابراهیم هیچ وقت از کلمه «من» استفاده نمی کرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو می کرد. مثلاً زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش می گذاشت و جا به جا می کرد.
حتی یک بار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد. ابراهیم از این کارها خیلی انجام می داد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک می دید. می گفت: این کارها رو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم.
#شهید_ابراهیم_هادی
#رفیق_شهیدم
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
💠راز مزار یادبود شهید ابراهیم هادی🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
سالها از شهادت ابراهيم گذشـت. هيچکس نميتوانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانواده اي ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهيم از پا افتاد و.
تا اينکه در سال 1390 شنيدم که قرار است سنگ يادبودي براي ابراهيم، روي قبر يکي از شهداي گمنام در بهشت زهرا ساخته شود.
ابراهيم عاشق گمنامي بود. حالا هم مزار يادبود او روي قبر يکي از شهداي گمنام ساخته ميشد. در واقع يکي از شهداي گمنام به واسطه ابراهيم تکريم ميشد.
اين ماجرا گذشت تا اينكه به كنار مزار يادبود او رفتم. روزي که براي اولين بار در مقابل سنگ مزار ابراهيم قرار گرفتم، يکباره بدنم لرزيد! رنگم پريد و باتعجب به اطراف نگاه کردم!
چند نفر از بستگان ما هم همين حال را داشتند! ما به ياد يک ماجرا افتاديم که سي سال قبل در همين نقطه اتفاق افتاده بود!
درست بعد از عمليات آزادي خرمشهر، پسرعموي مادرم، شهيد حسن سراجيان به شهادت رسيد. آن زمان ابراهيم مجروح بود و با عصا راه ميرفت. اما به خاطر شهادت ايشان به بهشت زهرا آمد. وقتي حسن را دفن کردند، ابراهيم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جاي خوبي هستي! قطعه26 و كنار خيابان اصلي. هرکي از اينجا رد بشه يه فاتحه برات ميخونه و تو رو ياد ميکنه.
بعد ادامه داد: من هم بايد بيام پيش تو! دعا کن من هم بيام همينجا، بعد هم با عصاي خودش به زمين زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد! چند سال بعد، درست همان جائي که ابراهيم نشان داده بود، يک شهيد گمنام دفن شد. و بعد به طرز عجيبي سنگ يادبود ابراهيم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت.
# شهیدابراهیم_هادی
#رفیق_شهیدم
#علمدار_کمیل