ادامهی داستان بالا↗️👆↖️
⬇️
#داستانهای_زیبای_مثنوی
حکایت زیبای صدرجهان در مثنوی مولانا و نقطه مشترکش با سفر حضرت اباعبداللهع از مکه به کربلا
📝
عزمِ رفتن حسین علیهالسّلام از مکه (در حینِ مراسمحج) به کربلا
🐫🐪
#سفر_بینالنهرین
#سفرِ_عشق
چنانچه وقتی سلطان العاشقین امام اباعبدالله الحسین علیه السّلام عزم رفتن به کربلا کرد و در واقع قصد رفتن به میان آتش را کرد، بسیار او را از باب نصیحت و خیرخواهی مانع میشدند.
مثل برادرش محمّدحنیفه و عبداللهبنعمر، که یزید آدم بیرحمی است و تو نمیتوانی با او مقابله کنی و آخرِ این سفر کشته شدن و شهادت است.
⚔
اما نمیدانستند که این سفر، سفرِ عشق است و در چنین سفری آدم خودش به پای خودش نمیرود. بلکه او را میبرند.
به قول #مولانا جلالالدین بلخی در همان داستانِ وکیل صدرجهان، وقتی وکیل که بسیار شیفته و دل خستهی صدرجهان بود و میخواست از شهر خودش به بخارا که محل حکومتِ صدرجهان بود، برود. مردم مانعِ او میشدند و میگفتند:
صدر جهان ده سال است که بخاطر جرمی که دردستگاهِ او مرتکب شدهای ارادهی قتلِ تو را دارد و اگر تو به بخارا بروی تو را میکُشد و این سفری که آغاز کردهای آخرش قتلِ تواست. لذا او را نصیحت میکردند که:
🔹گفت او را ناصحی ای بیخبر 🔹عاقبتاندیش اگر داری هنر
🔹درنگر پسرا بهعقلو پیشرا
🔹همچوپروانهمسوزانخویشرا
🔹چون بخارا میروی دیوانهای
🔹لایقِ زنجیر و زندانخانهای
بعد از اینکه این ناصح او را از عاقبت کار میترساند و از رفتن به بخارا او را بیم میدهد به وکیل میگوید:
اگر صدرجهان برای دستگیری تو ده مامور هم میفرستاد تو میبایست هر طوری شده از رفتن سرباز بزنی. حال که ماموری هم نفرستاده پس چرا تو با اراده خودت میخواهی بروی؟
اما آن ناصح نمیدانست که صدر جهان، موکّلی قوی برای بردنِ او فرستاده بود.
و آن موکّل، عشق بود.
🍃عشق پنهان کرده بود او را اسیر
🍃آن موکّل را نمیدید آن نذیر
آری، عشق همان جذب است. جذبِ وجودِ قوی بر وجودِ ضعیف.
که این وجودِ ضعیف با آن وجودِ قوی، سنخیت دارد و در حوزه مغناطیس آن وجود قوی واقع شده است.
اگر قطعه آهنی را دیدیم که دارد به سوی آهنربایی میرود آیا میشود گفت که این آهن، خودش به ارادهی خودش و با پای خودش دارد میرود؟
خیر . مسلم است که دارد با اراده آهنربا حرکت میکند و آن نیروی جذب، مثل مأموری میماند که زنجیری در گردن آهن انداخته و او را بسوی آهنربا پیش میبرد.
آنها که به حسین بن علی علیه السّلام میگفتند: به کربلا نرو.
خیال میکردند حسین از خود ارادهای دارد. و نمیدانستند که #سلطانِ_عشق، ماموری به سراغش فرستاده که همان جذب الهیست و آن مأمور، حسین علیه السّلام را کشان کشان بسوی آن مرکز جذب پیش میبرد.
آری، آن ناصحان متوجه مطلب نشدند. وقتی حسینع به آنان گفت:
بر سر قبر جدّم رسولِ خدا صلوات الله علیه و آله بودم و جدّم را در خواب دیدم که به من فرمود:
"اِنّ الله شاءَ اَن یَراکَ قَتیلا"
یعنی خداوند خواسته است و اراده فرموده است که تو را کشته ببیند، آنها نفهمیدند که همین، شاء، ماموری مخفی است که آمده حسین را به سوی محبوبش ببرد.
🔹عشق پنهان کرده بود او را اسیر
🔹آن موکل را نمیدید آن نذیر
همچنین شاه در داستان پادشاه و کنیزک وقتی طبیب الهی را دید که بسویش میآمد مشتاقانه به سویش رفت و او را در آغوش کشید و نگذاشت که دربانان به استقبالش بروند.
🔹حال شاهومهمان برگو تمام
🔹زان که پایانی ندارد این کلام
🔹شه چو پیش مهمان خویش رفت
🔹شاه بود او لیک بس درویش رفت
🔹 دست بگشاد و کنارانش گرفت
🔹همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
#علّامه_مروجی_سبزواری
#عشق_درمانی
🍃 〰〰〰〰🍃
برای مطالعه حکایتِ عشق پادشاه و کنیزک و مرد زرگر لطفا روی گزینهی
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک بزنید.
🍃〰〰〰〰🍃
برگرفته از:
#کتاب_حکمت_پهلوانی
علامهشیخ حمیدرضا مروجی سبزواری
کلبه عشاق
@babarokn