هدایت شده از مجموعه تخت فولاد
💠 إنَّ المَرأَةَ رَيحانَةٌ ولَيسَت بِقَهرَماَنةٍ
زن گل است و لطيف، نه دلير
امام علی (علیه السلام)
📍تکیه میرفندرسکی
#دعوت_شایسته
🔹️همراه شبکه اطلاع رسانی مجموعه تاریخی فرهنگی و مذهبی تخت فولاد باشید.
ایتا | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام | وب سایت
کلبه عُشاق
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک قسمت پنجم #داستانهای_زیبای_مثنوی بالاخره روز شد و شاه بی صبرانه پشت پنج
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک
قسمت ششم
#شعر_و_شرح
ادامه داستان👇👇👇
#مثنوی
خلاصه شاه وقتی طبیب الهی را دید که بسویش میامد مشتاقانه بسویش رفت و در آغوشش کشید و اجازه نداد دربانان و حاجبان به استقبالش بروند.
شه چو پیش میهمان خویش رفت/
شاه بود او لیک بس درویش رفت/
دست و پیشانیش بوسیدن گرفت/
وز مقام و راه پرسیدن گرفت/
پُرس پُرسان می کشیدش تا بصدر/
گفت گنجی یافتم اما به صبر/
صبر تلخ آمد ولیکن عاقبت/
میوه شیرین دهد پر منفعت/
گفت:ای نور حقّ و دفع حرج/
معنیِ:اَلصبر مفتاحُ الفرج!/
ترجمان هرچه مارا در دلست/
دستگیر هرکه پایش در گِلست/
بعداز اینکه شاه با طبیب ملاقات میکند(یا روح به لقاءِ ولیّ خدا میرسد) از دیدنش شادیها میکند و صلا در میدهد که: آن مه رو نگار آمد:
صلا یا ایّها العُشّاق کان مَهرو نگار آمد/
میان بندید عشرت را که یار اندر کنار آمد/
قیامت در قیامت بین نگارِ سروقامت بین/
کز او عالم بهشتی شد هزاران نوبهار آمد/
درآ ساقی دگر باره بکن عشّاق را چاره/
که آهوچشمِ خون خواره چو شیر اندر شکار آمد/
وقتی این شادیهای شاه از دیدنِ طبیب الهی فروکش میکند شاه که سُکرِ دیدن ولیّ، اورا از خود بیخود کرده بود ازین مستی خارج میشود، و طبیب را بر سر بالین مریض میبرد و اورا به اطاقی که کنیز در آنجا آرمیده بود وارد میکند.
چون گذشت آن مجلس و خوان کَرَم/
دست او بگرفت و برد اندر حَرَم/
قصه رنجور و رنجوری بخواند/
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند/
رنگ روی و نبض و قاروره بدید/
هم علاماتش هم اسبابش شنید/
گفت هر دارو که ایشان کرده اند/
آن عمارت نیست ویران کرده اند/
بی خبر بودند از حال درون/
اَستعیذُالله مِمّا یفترون/
رنجش از صفرا و از سودا نبود/
بوی هر هیزم پدید آید ز دود/
عاشقی پیداست از زاری دل/
نیست بیماری چو بیماری دل/
علّتِ عاشق ز علّتها جداست/
عشق، اُصطُرلابِ اسرارِ خداست/
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست/
عاقبت ما را بِدان سر، رهبرست/
#شرح
طبیب بدقت به کنیز نگریست و فهمید داروهایی که اطبای قبل داده اند همه بیهوده است چون ایشان درد را نشناخته بودند. طبیب فهمید که اگر جسمِ کنیز زرد و زار و نحیف شده و لاغر و رنجور گشته منشاء جسمانی ندارد. بلکه دلش مریض است. او گرفتار عشق است و این عشق است که او را چنین بیچاره کرده است.
همچنین وقتی ولیِّ خدا بسراغ روح میاید، روح به او می نماید که نفسِ من مریض است و چون ولی در نفس درست دقت میکند می بیند که مرضِ نفس ،عشق است.
آنهم عشق به دنیا .
اصلا اطبا و یا علمای ظاهر چه می فهمند عشق چیست؟ و چه بسا عشق را منکرند.
#کتاب_حکمت_پهلوانی
ادامه دارد انشالله...
هدایت شده از مروج توحید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فاطمه مظهر مقام جبرئیلی روح پیغمبر
🎤درمحضر
#علامه_مروجی_سبزواری
⬇️برگرفته از
جلسهٔ#دوازدهم_مقامات_حضرت_زهرا
🆔@moravej_tohid
www.moravejtohid.com
•┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•
هدایت شده از مجموعه تخت فولاد
▪️از زائرانت هم هراس دارند
🔳 إنَّـا لِـلَّـهِ وَ إِنَّـا إِلَـیْـهِ رَاجِـعُـونَ
شهادت مظلومانه تعدادی از هموطنان عزیزمان در حادثه تروریستی زائران گلزار شهدای کرمان تسلیت عـــــرض مینماییم.
🔹️همراه شبکه اطلاع رسانی مجموعه تاریخی فرهنگی و مذهبی تخت فولاد باشید.
ایتا | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام | وب سایت
هدایت شده از مروج توحید
4_6003513820448818686.mp3
31.21M
هدایت شده از مروج توحید
🎙#تفسیر_مثنوی جلسه سی ام
در محضر #علامه_مروجی_سبزواری
🔹 شروع از بیت (دقیقه ۲):
رو به آتش کرد شه کای تندخو
آن جهان سوز طبیعی خوت کو
🔹 موضوع داستان:
عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود
🔹 عناوین:
🔹 دقیقه ۵: موجودات، مأمور اراده خداوند
🔹 دقیقه ۸: امر خداوند در شعر پروین اعتصامی (مادر موسی چو موسی را به نیل–در فکند از گفته رب جلیل)
🔹 دقیقه ۱۱: غم، ظهور رقیق شده جهنم درون
🔹 دقیقه ۱۶: سببهای مافوق
🔹 دقیقه ۲۱: داستان هایی از شعور موجودات و تحت امر بودن آنها
🔹 دقیقه ۲۶: اکسیر عشق
🔹 دقیقه ۳۱: نِی ، مظهر انسان در فراق مانده
🔹 دقیقه ۳۳: فراق و وصال مولانا و شمس
🔹 دقیقه ۴۰: انواع صبر در حکایت شبلی
🔹 دقیقه ۴۳: طبیعت مریخی عشق
🔹 دقیقه ۵۲: جستجوی عشق در داستانهای ماهی سیاه کوچولو، و پیرزن و عمونوروز
🔹 دقیقه ۵۵: حافظ، سلطان فراق
🔹 دقیقه ۶۰: سرّ نماندن معشوق در کنار عاشق
🆔 @moravej_tohid
کلبه عُشاق
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک قسمت ششم #شعر_و_شرح ادامه داستان👇👇👇 #مثنوی خلاصه شاه وقتی طبیب الهی را
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک
قسمت هفتم
#داستانهای_زیبای_مثنوی
وقتی طبیب آگاه میشود که درد کنیز از دل است و دلِ اوست که عاشق شده، پس ابتدا باید بداند که متعلّقِ عشق کیست و او بر که عاشق شده است و معشوق کیست.
چون حکیم ازین سخن آگاه شد/
وز درون،همداستان شاه شد/
گفت ای شَه،خلوتی کن خانه را/
دور کن هم خویش و هم بیگانه را/
کس ندارد گوش در دهلیزها/
تا بپرسم زین کنیزک چیزها/
خانه خالی کرد شاه و شد بُرون/
تا بپرسد از کنیزک او فسون/
خانه خالی ماند و یک دیّار نه/
جز طبیب و جز همان بیمار نه/
#شرح
طببب چونکه از درد کنیزک آگاه شود از شاه میخواهد که خانه را خالی کند و خودش هم بیرون رود و مواظب باشد که کسی گوش بر روزنی نداشته باشد
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست؟/
که علاجِ اهلِ هر شهری جداست/
واندر آن شهر از قرابت کیستت؟/
خویشی و پیوستگی با چیستت؟/
دست بر نبضش نهاد و یَک به یَک/
باز می پرسید از جور فلک/
زان کنیزک بر طریق داستان/
باز می پرسید حال دوستان/
#شرح
طبیب نبض مریض را در دست گرفت و از او شروع به سوال کرد.
ابتدا از شهرش سوال کرد و از آشنایان و دوستانش در آن شهر، ولی در نبض تغییری حاصل نشد.
پرسید پس از اینکه از شهرخود خارج شدی به کدامین شهر رفتی و در آن شهر دوستان و آشنایانت چه کسانی بودند؟
کنیزک همه را گفت و باز تغییری حاصل نشد😔
با حکیم او رازها میگفت فاش/
از مقام و خواجگان و شهر تاش/
سوی قصّه گفتنش می داشت گوش/
سوی نبض و جَستنش می داشت هوش/
تا که نبض از نام کی گردد جهان/
او بوَد مقصود جانش در جهان/
دوستان و شهرِ او را برشمرد/
بعد از آن شهری دگر را نام برد/
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش/
در کدامین شهر بودستی تو بیش/
نام شهری گفت و زان هم در گذشت/
رنگِ روی و نبض او دیگر نگشت/
خلاصه
شهر شهر و خانه خانه قصّه کرد/
نه رگش جنبید و نه رُخ گشت زرد/
#شرح
همینطور طبیب شهرهایی را که کنیز در آنها بوده بر می شمرد و نام آشنایانش را میگفت و تغییری در نبضش پیدا نمیشد.
《تا که نبض از نام کی گردد جَهان》یعنی با بردن نام چه کسی نبضِ کنیز جهش (جهان) پیدا میکند !
تا اینکه طبیب از شهر سمرقند پرسید. ناگاه نبض کنیز جَهیدن گرفت و آه سردی از دل برکشید و اشک از چشمش روان شد. و گفت: بازرگانی که صاحب من بود مرا به سمرقند آورد و در آنجا خواجه ی زرگری مرا خرید.😞
نبض او بر حال خود بُد بی گزند/
تا بپرسد از سمرقند چو قند/
آه سردی برکشید آن ماه روی/
آب از چشمش روان شد همچو جوی/
گفت بازرگانم آنجا آورید/
خواجه ی زرگر در آن شهرم خرید/
نبض جَست و روی، سرخ و زرد شد/
کز سمرقندیّ زرگر فرد شد/
چون ز رنجور، آن حکیم این راز یافت/
اصل آن درد و بلا را باز یافت/
#شرح
طبیب دانست که کنیز عاشق آن زرگر است و اکنون چون از آن زرگر دور افتاده چنین زار و بیچاره شده است.
پس طبیب خانه ی زرگر را از کنیز پرسید و کنیز گفت خانه ی او در کوی غاتفر و در سر پل است.😏
گفت کوی او کدامست در گذر؟
او سر پل گفت و کوی غاتفر
گفت آنگه آن حکیم با صواب/
آن کنیزک را که رَستی از عذاب/
گفت دانستم که رنجت چیست زود/
در خَلاصت سِحرها خواهم نمود/
هان و هان این راز با کس مگو/
گرچه از تو شَه کند بس جُست و جو/
#شرح
طبیب به کنیزک گفت دردت را متوجه شدم و شاد باش که درمانش میکنم .امّا (هان) حواست باشه که این راز را به هیچ کسی نگویی.
#کتاب_حکمت_پهلوانی
علّامه شیخ حمیدرضامروجی سبزواری
ادامه دارد انشالله..
کلبه عُشاق
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک قسمت هفتم #داستانهای_زیبای_مثنوی وقتی طبیب آگاه میشود که درد کنیز از دل
#شرح_داستان_پادشاه_و_کنیزک
قسمت هشتم
#داستانهای_زیبای_مثنوی
ادامه داستان مثنوی👇👇👇
طبیب به نزد شاه رفت و شمّه ای از آنچه دریافته بود بیان کرد.
شاه پرسید چاره چیست؟ طبیب گفت: چاره آنست که فرمان دهی زرگر را بدینجا آورند. به او سیم و زر بسیار بده تا حاضر شود دل از خان و مان برگیرد.🤔 👇👇👇
آن حکیم مهربان چون راز یافت/
صورت رنج کنیزک باز یافت/
بعداز آن برخاست و عزم شاه کرد/
شاه را زان شمّه ای آگاه کرد/
شاه گفت اکنون بگو تدبیر چیست؟/
در چنین غم موجب تاخیر چیست؟/
مرد زرگر را بخوان زان شهر دور/
با زر و خلعت بده او را غرور/
چون ببیند سیم و زر آن بینوا/
بهر زر گردد ز خان و مان جدا/
#شرح
شاه افرادی را به سمرقند نزد زرگر فرستاد و فرستادگان شاه به او گفتند که شاه میخواهد مقداری اشیاء طلایی بسازد.
چون تو در این کار استاد هستی میخواهد که تو به پیش شاه بیایی و در نزد او بمانی و ظرفهای طلایی و زر و زیور بسازی.🤥
👇👇👇
چون که سلطان از حکیم آن را شنید/
پندِ او را از دل و از جان گُزید/
پس فرستاد آن طرف یک دو رسول/
حاذقان و کافیان بس عدول/
تا سمرقند آمدند آن دو امیر/
پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر/
نَک فلان شه از برای زرگری/
اختیارت کرد زیرا مهتری/
اینک این خلعت بگیر و زر و سیم/
چون بیایی خاص باشی و ندیم/
مرد مال و خلعتِ بسیار دید/
غرّه شد از شهر و فرزندان بُرید/
اندر آمد شادمان در راه مرد/
بی خبر کان شاه قصد جانش کرد/
اسپ تازی برنشست و شاد تاخت/
خونبهای خویش را خلعت شناخت/
#شرح 👇
شاه خزانه را بدو تسلیم کرد و گفت می خواهم که برایم طوق و خلخال و دستبند و کمربند طلا و ظروف بسازی.
زرگر هم طلاها را گرفت و مشغول کار شد.(سِوار: دستواره، دستبند، النگو)👇👇👇
شاه دید او را و بس تکریم کرد/
مخزن زر را بدو تسلیم کرد/
پس بفرمودش که بر سازد ز زر/
از سِوار و طوق و خلخال و کمر/
زر گرفت آن مرد و شد مشغول کار/
بیخبر زین حالت و این کارزار/
در اینجا بود که حکیم بفرمود که ای شاه! این کنیز را برای مدتی به این زرگر بده تا با هم باشند و کنیز از وصالِ معشوقش دوباره بحالت اول برگردد و سلامتیش را بدست آورد.
شاه هم کنیز را به زرگر بخشید😳👇👇👇
پس حکیمش گفت ای سلطان مِه/
آن کنیزک را بدین خواجه بده/
تا کنیزک در وصالش خوش شود/
آب وصلش دفع این آتش شود/
شه بدو بخشید آن مه روی را/
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را/
مدت شش ماه می راندند کام/
تا به صحّت آمد آن دختر تمام/
بعداز اینکه کنیزک سلامتیش را بدست آورد، سپس حکیم شربتی بساخت و آن را بتدریج به زرگر می خوراند و زرگر در اثر این شربت روز به روز ضعیف و رخ زرد می شد و در نزد کنیز می گداخت.🙈
چون زرگر به آن وضع فلاکت بار افتاد و زشت و ضعیف و زردرو گردید، کم کم دل کنیز بر او سرد شد و مهرش از زرگر برداشته شد تا اینکه عشقِ زرگر از قلبِ کنیز بیرون رفت و کنیز به حال اول درآمده و یکسره بسوی شاه برگشت😊🌷👇👇👇
بعد از آن از بهر او شربت بساخت/
تا بخورد و پیش دختر می گداخت/
چونکه زشت و ناخوش و رُخ زرد شد/
اندک اندک در دل او سرد شد/
تا که آخر رفت زرگر زیر خاک/
آن کنیزک شد ز درد و رنج پاک/
زانکه عشق مردگان پاینده نیست/
چونکه مُرده سوی ما آینده نیست/
عشقهایی کز پی رنگی بود/
عشق نبود عاقبت ننگی بود/
🙏🙏🙏
بله ماجرای عشق کنیز به زرگر تمام شد و مهر او از قلبش بیرون رفت.
اما سخن در این است که چرا چنین شد؟ چرا چنان عشق سوزانی چنین آسان از قلب او خارج شد؟🤔😐
عشق کنیز به آن جهتی از وجود زرگر، تعلّق گرفته بود که متغیّر بود و زوال می یافت.
عشق کنیز به جمال و زیباییِ ظاهریِ زرگر تعلّق گرفته بود و معلوم است که این جمال ظاهری رو به قوت نیست بلکه بتدریج و در اثر مرور زمان، قوت به ضعف و زیبایی به زشتی می گراید، و یا یک باره در اثر حادثه ای این اتفاق می افتد.😓😥
اینها در واقع عشقهای حیوانی هستند. زیرا عشق سه جور است یا حیوانی است، یا مجازی و یا حقیقی است. عشقهای حیوانی را عشقهای خیالی هم می گوییم.
#کتاب_حکمت_پهلوانی
علّامه شیخ حمیدرضامروجی سبزواری
ادامه دارد انشالله..
هدایت شده از مروج توحید
❈یا مقلب القلوب❈
امام باقر(ع):
✨"إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ- قَلْبٌ فِيهِ نِفَاقٌ وَ إِيمَانٌ وَ قَلْبٌ مَنْكُوسٌ وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ...وَ أَمَّا الْمَنْكُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِكِ"
✍ همانا دلها چهار گونهاند: دلى كه در آن نفاق و ايمانست، دلى كه وارونه است، دلى كه مُهر خورده است (و از چرک و زنگ روى آن پوشيده است)، و دلى كه تابناک و پاكيزه است... و اما قلب وارونه، دل مشرک است.
📚کافی، ج ۴،ص ۲۱۱ ،حدیث ۲
---------------------------------------------------
#علامه_مروجی_سبزواری
🎤«قلب منکوس، قلبی است که پشت و رو شده. قلبی است که به کلی به سوی دنیا قرار گرفته. پشت این قلب به خداست و روی آن به دنیا. در این قلب هیچ خیری نیست. مثل کاسهای است که به پشت قرارش دادهاند، هر چه باران ببارد در آن جمع نمیشود. قلبهای منکوس هم همین طورند، هر چه باران رحمت خدا ببارد درون این قلب جمع نمیشود. این قلب بهرهای از رحمت ندارد.»
🔽 برگرفته از
#محبت_جلسه_هفتم
🆔@moravej_tohid
www.moravejtohid.com
•┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•
هدایت شده از مروج توحید
4_5800894267199067214.mp3
4.23M
🎤درمحضر
#علامه_مروجی_سبزواری
✨وَ جَعَلْنا عَلَی قُلوبِهِم أَکِنَّةً
(۴۶سوره اسراء)
#فایل_صوتی_کوتاه
🔽برگرفته
از جلسهٔ #دوازدهم_حدیث_معراج
🆔@moravej_tohid
🌐//www.moravejtohid.com
•┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•