eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
89 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 📞09052226697 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
این لحظه بدونِ سایه ات جانکاه است باز آ و بگو که فاصله کوتاه است هر چند تمامِ تَنِ من هم زخم است کمتر زِ هزار و نُهصد و پنجاه است بر سینه یِ خود پیرهن ات را دارم بد جور هوای دیدنت را دارم وا کن گره یِ مُشتِ مرا تا بینی با خویش عقیقِ یمنت را دارم گفتم که زِ ساربان پس اش می گیرم یک روز نفس زنان پس اش می گیرم گفتم که تقاصِ خونِ لبهایت را در شام زِ خیزران پس اش می گیرم    
صلی الله علیک یا مولای یا باب الحوائج دستیم اگر به دامنِ موسی ابن حعفریم تا جیره خوارِ خرمنِ موسی ابن جعفریم پای برهنه آمده‌ام  بِشْرِحافی ام با خاکِ کوی و برزن موسی ابن جعفریم آزاد نه ، که بنده‌ی الطافِ این دریم رو بر حریمِ  روشن موسی ابن جعفریم حافظ چه خوب گفت به محراب ابرویش دستِ دعا به گردن موسی ابن جعفریم* نان و پنیرِ نذریِ مادر‌بزرگ هاست امروز اگر به دامن موسی ابن جعفریم عالم به بندِ اوست که خاکش گره گشاست پس ما اسیرِ  خواندن موسی ابن جعفریم يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ غمت مَسَّنایِ ماست تا مُستکین مسکن موسی ابن جعفریم باب الحوائجی‌اش رهامان نمی‌کند شکرش به ذِیل مأمَنِ موسی ابن جعفریم کمتر نِه‌ایم از آنهمه زنجیر ، حلقه‌ایم دل بسته‌های گلشن موسی ابن جعفریم زنجیرها ضریحِ تنِ زخمی‌اش  شدند حالا دخیل جوشن موسی ابن جعفریم با مادرش اسیرِ غمِ روضه خوانیِ کنجِ بدون روزنِ موسی ابن جعفریم... *حافظ: محراب ابروان بنما تا سحر گهی دست دعا برارم و در گردن آرمت @babollharam
ناز دستان تو را دستان زهرا می‌کِشند آش نذری تو را هم ارمنی‌ها می‌کِشند در جوارت منتِ بیچاره‌ها را می‌کِشند دل ، ابالفضلی نمی‌ماند برایش ماتمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی مَشک وقتی می‌چکد تقدیر می‌ریزد بِهم دست وقتی نیست در تَن شیر می‌ریزد بِهم حق بده این چشها را تیر می‌ریزد بِهَم دختران را بعدِ تو زنجیر می‌ریزد بِهَم بر زمین اُفتاده‌ای بد جور آقا درهَمی... یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی @babollharam
گرچه سرگرمِ کسب و کارش بود نان خورِ رزق کار و بارش بود او که با عالمِ خودش می‌ساخت روز و شب با غمِ خودش می‌ساخت آری این مرد، ارمنی بود و داستانش شنیدنی بود و سر او گرمِ کارگاهش بود گرچه او معتقد به راهش بود سال‌ها هرچه او به دست آورد خرج بیماری عزیزش کرد سرِ شب تا به خانه بر می‌گشت دردهایش شبانه بر می‌گشت غرق اندوهِ همسرش بود و پسرش بین بسترش بود و چشم را رود نیل می‌بیند پسرش را علیل می‌بیند نه دگر ناز می‌کند این گُل نه زبان باز می‌کند این گُل به امیدش چه روز و شب‌ها رفت هر طرف بر درِ مطب‌ها رفت به مریضش فقط حواسش بود خواهشش بود التماسش بود ولی افسوس غم عذابش کرد رفت بر هر دری جوابش کرد ناگهان بغضِ سال‌ها وا شد چشم‌هایش هجومِ دریا شد هق هقِ بی امان، امانش بُرد عاقبت دردها توانش بُرد مدِّ چشمش به آسمان می‌خورد شانه‌هایش فقط تکان می‌خورد کاش با هیچ کس چنین نشود مردی اینقدر شرمگین نشود چه جوابی به همسرش بدهد؟ چه امیدی به دخترش بدهد؟ گفت با زخمِ این جگر چه کنم گفت با خود که بی پسر چه کنم خویش را کنج خانه‌اش حِس کرد دستی آنجا به شانه‌اش حِس کرد یک نفر گفت غم اگر سخت است گرچه بیماریِ پسر سخت است غم اگر سخت‌تر ز الماس است کارِ عالَم به دست عباس است هرکه از درد بود جان به لبش دست خالی نرفته از مطبش گفت با او که کو کجا برویم؟ گفت باید به کربلا برویم نام او جانِ تازه‌اش بخشید تازه جان بر جنازه‌اش بخشید بار خود را گرفت بر دوشش پسرش بود بینِ آغوشش ناگهان بی اراده راهی شد همره خانواده راهی شد رفت...با آه و اشک، کرببلا رفت میدانِ مشک کرببلا چه هوایی در آن غروبی داشت سر به آن درب‌های چوبی داشت همه با احترام می‌رفتند همه غرق سلام می‌رفتند گرچه او خواهشی فراوان داشت حس آرامشی فراوان داشت نذرهایش شنیدنی بودو ارمنی بود و دیدنی بودو بِین زُوّارِ بی قرارِ ضریح با پسر رفت تا کنارِ ضریح یک نفر الدخیل می‌گوید یک نفر یا کفیل می‌گوید یابنَ حبل‌ُالمتین کسی می‌گفت یا‌بنَ ام‌ُالبنین کسی می‌گفت با مریض و علیل آنجا رفت تا ضریحِ بلندِ آقا رفت تا که می‌خواست شرح حال کند قبل از آنیکه او سؤال کند پسرش را که دید غوغا کرد پسرش حرف زد، زبان وا کرد در کنار ضریح جایش بود باورش نیست روی پایش بود یک مسیحی دوباره درمان شد ارمنی آمد و مسلمان شد محترم رفت و محترم برگشت ساعتی بعد از حرم برگشت رفت تا خانه‌ی پُر از یاسش رفت او با امیرعباسش
کیستی ای که چنین بویِ علی را داری روی چشمان خود اَبرویِ علی را داری پرده مَنداز کمی مانده تو را سجده کنیم بسکه در خویش سر و روی علی را داری در قنوتِ تو رسیدیم  و مسلمان گشتیم واژه واژه اثرِ هویِ علی را داری بینِ سجاده‌ی تو عشق نفَس می‌گیرد شاخه‌ای از گلِ شب‌بوی علی را داری هر سرِ موی مرا با تو هزاران کار است*  که تو عطرِ سرِ گیسوی علی را داری نخِ تسبیحِ تو ما را به خداوند رساند ای که در قُرب  هیاهویِ علی را داری کاش یکبار به خیبر بروی تا گویند چشمِ بد دور که بازوی علی را داری ما در این معجزه تصویرِ علی را دیدم آمدی و همه تکثیرِ علی را دیدیم اِذن اگر بود به شمشیر نشان می‌دادی دشت را با دَمِ تکبیر تکان می‌دادی اِذن اگر بود علی را به اُحد می‌دیدند وقت تفریح به میدان هیجان می‌دادی یا حسن می‌شدی و قلبِ جمل می‌لرزید بر رگِ خشکِ شجاعت ضربان می‌دادی اِذن اگر بود به هنگامِ علمداریِ خویش با دَمِ تیغ چه حالی به یَلان می‌دادی تو بنا نیست بجنگی که ببینند که بر..‌. ...ملک‌الموت در این معرکه جان می‌دادی تا رسد بر تو و تا رَدِ تو را گُم نکند صبر می‌کردی و بر مرگ امان می‌دادی گرچه تیغی نزدی  جامع‌الاضدادِ  زمین درسِ مردی و شرافت به جهان می‌دادی در مناجاتِ تو شمشیرِ علی را دیدیم با تو الطافِ نفس‌گیرِ علی را دیدیم من که از خاکِ خراباتِ توام بسم‌الله سائلِ کوچه‌ی خیراتِ توام بسم‌الله که ابوحمزه شوم تا سحرت درک کنم آمدم بر سرِ میقات توام بسم‌الله یا سعید ابن جُبَیرَت بشوم داد زنم جرعه‌ای تشنه‌ی آیاتِ توام بسم‌الله روزیِ ماتَ سعیدا عاشَ سعیداً با توست چشم بر زلفِ عنایات توام بسم‌الله گرچه پنهان زِ همه  خادمِ حجاج شدی کعبه‌ای رو به ملاقاتّ توام بسم‌الله که مرا اهل فیوضاتِ خداوند کنی سالها پایِ مناجات توام بسم‌الله مُصحفِ فاطمه را مُصحفِ تو معنی کرد با صحیفه همه شب مات توام بسم‌الله خط به خط پیش تو تعبیرِ علی را دیدیم سال‌ها اشکِ سرازیرِ علی را دیدیم سحرِ فاطمه ما را به سحر برگردان  سمتِ سجاده‌ی خود بارِ دگر برگردان چشمِ شوریده‌ی ما را تو به دریا برسان چشمِ خود را سوی ما نیم نظر برگردان خاکِ ما خوده تَرَک حضرت باران دریاب نخلِ خشکیده‌ی ما را به ثمر برگردان یک نفَس آه بکش تا که بسوزیم از آه باز این سوزِ جگر را به جگر برگردان از درِ خیمه صدایت چقدر بی‌جان است ای خداوندِ قضا زود قَدَر برگردان عمه می‌گفت که رحمی ، پسرِ سعد ببین او که اُفتاده زمین  تیغ و تبر برگردان گفت با شمر سنان بوسه به حنجر زده‌اند پیکرش را تو بیا  سمتِ دگر برگردان آه بیمارِ حرم  اینهمه از حال نرو با عصا خاطرِ زهرا سویِ گودال نرو @babollharam
ناز دستان تو را دستان زهرا می‌کِشند آش نذری تو را هم ارمنی‌ها می‌کِشند در جوارت منتِ بیچاره‌ها را می‌کِشند دل ، ابالفضلی نمی‌ماند برایش ماتمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی مَشک وقتی می‌چکد تقدیر می‌ریزد بِهم دست وقتی نیست در تَن شیر می‌ریزد بِهم حق بده این چشها را تیر می‌ریزد بِهَم دختران را بعدِ تو زنجیر می‌ریزد بِهَم بر زمین اُفتاده‌ای بد جور آقا درهَمی... یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی @babollharam
منم اهل آبادی آب ها منم خانه بر دوش گرداب ها . به چشمم ببین خانه ی خویش را بنا کرده ام روی سیلاب ها . من از اهل دریایم و می شوم بدون تو مانند مرداب ها . خیال تماشای آبادیت ربوده ز چشمان من خواب ها . نوای نی ام ، آتشین تر شدم که می سوزم از آه بیتاب ها . بیا تا که از طرح ابروی تو بسازیم تا کعبه محراب ها . کجایی که جام محبت زدیم همه روی دل طاق نصرت زدیم . قدم زن ، دلم جمکرانی شده قنوت زمین آسمانی شده . و در مسجد کوفه ی قلب من دوباره به پا ندبه خوانی شده . بدون تو در کوچه های بهشت تمامی گل ها خزانی شده . نصیب دلی که به دنبال توست فقط حسرتی جاودانی شده . نگاهت چرا در پس ابرهاست نشانت چرا بی نشانی شده . در این جام خالی شرابی بریز که هنگامه ی سر گرانی شده . به آئینه بندان چشمم بیا قدم زن به دامان چشمم بیا . قسم بر نگاهت ، دلم دست توست خداوندی این حرم دست توست . نوشتم روی کعبه ی سینه ام اگر اذن باشد علم دست توست . مرا می نویسی فدایت شوم که از روز اول قلم دست توست . در این ازدحام گدا آمدیم که آئینه های کرم دست توست . تب جزر و مدِّ زمین و زمان تمنای هر زیر و بم دست توست . طپش های قلب خدا هم تویی ظهور و وجود و عدم دست توست . تو را خوانده ام تا حسابم کنی مبادا که روزی جوابم کنی . علی چهره ای بس که حیدر شدی که آئینه دار پیمبر شدی . دو رکعت به پشت سرت خواندنی ست که با زلف خود سایه گستر شدی . حسینی و دل می بری از همه حسن هستی و مجتبی تر شدی . تو زیباترین عشق پروردگار تو گیراترین جام کوثر شدی . بده گیسوان را به دستان باد که عالم ببیند چه محشر شدی . در این فصل پاییزی بی کسی تو خورشید گل های پرپر شدی . شب ما زمستانی و سرد سرد بهشتم ! به گلخانه ات باز گرد . بزن آتشم شعله ات پا گرفت که کار من و عشق بالا گرفت . بزن آتشم ناز چشمت که چشم به دنبال تو راه دریا گرفت . چه گل های یاسی که مجنون عشق فقط محض لبخند لیلا گرفت . به نامت سلیمان دل سکه زد شفا را ز دستت مسیحا گرفت . برای تماشای اعجاز تو پر دامنت دست موسی گرفت . نداریم ظرفیتت را که حق تو را بین قاب معما گرفت . منم بغض سر در گمی شما مرا کشتی از قبل ، کجایی بیا @babollharam .
عرش از نورِ خدا غرقِ طَلاطُم شُده بود بَسکه می‌ریخت گُل از عرش زمین گُم شده بود   باز هنگامه‌یِ یک جلوه تَبَسُم شده بود وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود شب از آن شب همه شب مثلِ شقايق شده است مثلِ مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است  - چه شکوهی که خدا نیز تماشا میکرد بال در بالِ فرشته پَرِ خود وا میکرد جلوه بر چشمِ علی اُمِ اَبیها میکرد یا حسین ابنِ علی بود که غوغا میکرد مثل خورشید دل از آنهمه کوکب می بُرد زینبی آمده بود و دِلِ زینب می بُرد - لاله شوریده‌یِ هر لحظه‌ی دیدارش بود ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود مِهر همسایه‌یِ دیوار به دیوارش بود خوشبحالِ دلش عباس علمدارش بود چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد - موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت آنشبی که مَلَک از آمدنِ لیلا گفت خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت اولین آینه‌یِ جاریِ کوثر آمد دومین فاطمه‌یِ خانه‌ی حیدر آمد - آسمان از قدمش تا که شکوفا می‌شد عشق شیرازه‌ی هر واژه‌ی دنیا می‌شد هر سحرگاه که گلبرگ گُلَش وا می‌شد عالم از یاس‌ترین عطر مسیحا می‌شد باغبان با همه آغوش پذیرایَش بود لحظه‌ی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود - کیست این جلوه مگر عصمتِ کبریٰ دارد کیست این یاس که صد باغِ تماشا دارد کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد به سرِ سینه یِ اَربابِ همه جا دارد تا که یکبار به چشمانِ پدر بابا گفت تا نَفَس داشت حسین ابن علی زهرا گفت - نظری کُن که سَری زیرِ قدمها داری بینِ منظومه‌ی خورشیدیِ دل جا داری زیرِ پا وسعتِ شش گوشه‌ی دنیا داری که سرِ دوشِ علمدارِ علی جا داری مثل فطرس شده آنکس که گدایَت شده است دلِ ما در به درِ کرب و بلایت شده است - حیف از آن یاس که یک روزه بَرو بارَش سوخت دامنش دور زِ چشمانِ علمدارش سوخت پایِ پُر آبله‌اش با تنِ تبدارش سوخت از سرِ ناقه زمین خورد و دلِ زارش سوخت چشم وا کرد و به نیزه سرِ بابا را دید از همان فاصله‌یِ دور لبش را بوسید @babollharam
چشم های به رنگ خون ات را بر پرستار خود کمی وا کن دلِ من شور می زند بابا گریه های مرا تماشا کن گر چه بستم شکاف زخمت را خونِ تازه دوباره می ریزد گر چه بر معجرم گره زده ام لخته خون، پاره پاره می ریزد بعد لبخند قاتلت بر من تو چرا خنده می کنی بابا شب بی مادریِ ما را باز این چنین زنده می کنی بابا واژه هایی که خاطرات من است باز تکرار می کنی هر بار کوچه ی تنگ، خنده و هیزم میخ در، دود، آتش و دیوار مُردم از روضه خوانی ات امشب سوختم پایِ هر وصیت تو سرِ شب از شکاف در دیدم حال عباس را ز نیت تو دست او را گرفتی و گفتی رو سپیدم کن ای رشید علی پیش زهرا کن آبرو داری آبرویم بخر، امید علی جان تو، جان خواهرت زینب ای علمدار کاروان حسین حیدر بی مثال عاشورا جان تو، جان دخترانِ حسین نکند کودکی شود تشنه نکند دختری زمین بخورد نشود با تو خیمه ای بی تاب نکند مادری زمین بخورد دست هایت اگر زمین افتاد نام زهرا به لب ببر، جان گیر بدنت را سپر کن و بشتاب خم شو و مشک را به دندان گیر تشنه لب مشک آب را به لبِ کودک بی زبان بگیر عباس تیر وقتی به چشم هایت خورد مدد از زانوان بگیر عباس دست وقتی که نیست با صورت از سرِ زین به خاک می افتی غرق در تیر، ای کمان ابرو به زمین چاک چاک می افتی مادری می رسد به بالینت دست دارد به روی پهلویش کاش چشمت نبیندش وقتی جای یک دست مانده بر رویش برگرفته از وبلاگ حسینیه @babollharam
زبان حال حضرت زینب سلام الله در دلم آتشی از داغِ تو برپا شده است بيشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است لَخته‌خون بسته ببين چادرِ مادر امشب قامتت سرخ شده ، قامتِ من تا شده است قاتل از شيرِ تو نوشيده به من ميخندد يعنی ای كوفه نشين نوبتِ بابا شده است باز يك گوشه حسن گرم زبان ميگيرد باز اين خانه پُر از روضه‌یِ زهرا شده است ديدم آن روز در آن كوچه‌یِ باريك چه شد ديدم آن روز كه يك مُشت مُهَيّا شده است   وای از آن چهره که دیوار غمش را حِس کرد آه از آن گونه که زخمی به رویَش جا شده است @babollharam
به گردِ بسترِ تو دادِ بیداد نشسته دخترِ تو دادِ بیداد چه سازم با دلِ خود وای ای وای چه سازم با سرِ تو دادِ بیداد یتیمی گفت  مادر مرکبم کو فقیری گفت که شمعِ شبم کو دوچشمانت چرا تار است امشب مرا کشتی نگو که  زینبم کو طبیب آمد سرش را هِی تکان داد مرا دستِ بلایی بی امان داد طبیب امشب چه در گوشِ حسن گفت؟ زمین خورد و کفنها را نشان داد زمانِ سوختن‌ها مانده باقی غمِ عریان بدنها مانده باقی به من حق میدهی حالا بسوزم دوتا از این کفنها مانده باقی نگاهم را به این رفتن بدوزم لباسِ مجلسِ شیون بدوزم خیالم نیست راحت با حسینم نشستم چند پیراهن بدوزم مرا با دردهای کوفه مگذار که با نامردهای کوفه مگذار مرا حتی تو با شاگردهایم و با ولگردهای کوفه مگذار @babollharam
امامزاده‌ی ری مُلک واجب التعظیم سلام قبله‌ی شهرم  سلام عبدالعظیم سلامِ ما به حسینی‌ترین حسینیه سلام بر حرمت اولین حسینیه به کوریِ همه‌ی ابن‌سعدها دیدیم نصیبِ آل حسن شد تمامِ گندمِ ری از آن زمان که رسیدی به کشور زهرا خوشا به مردم ایران  خوشا به مردم ری من از کنار ضریحت به کربلا رفتم که بوی سیب حسین است با تبسم ری هوای مسلمیه داری و به یادم هست... صدای گریه کنان در شبِ تلاطم ری نوشته‌اند که از روزگار غم دیدید روایت است شما هم هزار غم دیدید روایت است به نَقلی که ناله‌ها کردی حسین گفتی و رِی را تو کربلا کربلا کردی غریبِ شهر  پُر از غربتِ مدینه شدی روایت است که مسمومِ زهرِ کینه شدی  تو زهر خوردی و آتش به سینه‌ات انداخت به خاکِ رِی نه به خاکِ مدینه‌ات انداخت شبیهِ جدِّ خودت شعله‌ور شدی آقا غریب بودی و خونین‌جگر شدی آقا شبیهِ جدِّ خودت نه  که او شبیه نداشت تو داشتی و شبیهت حسن ضریح نداشت ضریح داری و  پیرِ کرم ندارد آه هنوز جد غریبت حرم ندارد آه نوشته‌اند مقاتل که سینه چاک شدی تو زنده بودی و زنده به زیر خاک شدی نصیب روضه‌ی تو روضه‌های دیرین شد تو زنده بودی و دیدی که سینه سنگین شد برای یاری تو هیچکس نمی‌آید مکن دوباره تقلا ، نفس نمی‌آید دوباره رو به حسینت سلام کردی وای تو دست و پا نزدی و تمام کردی وای *در برخی از مقاتل آمده حضرت با جور و ظلم ؛ سرانجام زنده به گور و شهید می‌شوند @babollharam