eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
46 ویدیو
568 فایل
🔸فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 👈زیر نظر گروه جهادی باب الحرم و کانال متن روضه 🆔 @babolharam_net آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک 50
مشاهده در ایتا
دانلود
نوحه مسجدی،واحد شهادت حضرت زینب سلام الله علیها سلام بر خواهرِ خونِ خدا سلام بر فاطمهٔ کربلا شهیدهٔ راه خدا زینب یا زینب عاشق شاه شهدا زینب یا زینب مدد عَقیلَةُ الْعَرَب زینب یا زینب... سلام بر بَیِّنهٔ مُحکَمه سلام بر نائِبَةُ الفاطمه تو مظهر شهامتی زینب یا زینب دلدادهٔ امامتی زینب یا زینب مدد عَقیلَةُ الْعَرَب زینب یا زینب... تو دیده ای داغ شَهِ کربلا رأسِ حسین را روی نیزه ها گریهٔ دختر دیده ای آه و واویلا پیکر بی سر دیده ای آه و واویلا مدد عَقیلَةُ الْعَرَب زینب یا زینب... ای به لبت ناله و آهِ حسین تو داده ای ادامه راهِ حسین به کوفه و شام بلا بِین پیر و جوان به خطبه کرده ای خراب کاخ فتنه گران مدد عَقیلَةُ الْعَرَب زینب یا زینب... باید زِ تو نور هدایت گرفت درس حمایت از ولایت گرفت اِنّا فَتَحنا جلوه ای از خروش تو بود پرچم سرخ کربلا روی دوش تو بود مدد عَقیلَةُ الْعَرَب زینب یا زینب... ✼═══┅🔶🍁🔶┅═══✼ 🔴بامابه روزباشیدهم سبک،هم شعر👆
شهادت حضرت زینب سلام الله علیها زمزمه،زمینه،واحد،شور ما که فداییانِ دین و مذهبیم سرباز حفظ مکتبیم فداییِ امّ المصائب زینبیم به یاد روضه های سرخ قتلگاه گریه کن و جان بر لبیم فداییِ امّ المصائب زینبیم ای خواهرِ خون خدا یا زینب ای جلوهٔ نورالهدی یا زینب دل کِی شود از تو جدا یا زینب،زینب یا زینب امّ المصائب... با کامِ تشنه و به موقع وداع با سرخیِ چشم ترِت بوسه زدی زیر گلوی دلبرت از روی تلّ زینبیه دیده ای زِ ضرب تیر و نیزه ها از غم چی اومد بر سرِ برادرِت در راهِ دین سرِ حسین جدا شد وَ رأسِ او هلالِ نیزه ها شد به خیمه ها چه محشری به پا شد،ظلم و جفا شد امّ المصائب... در بستر شهادَتَت بود از وفا در دَستَت ای وَجهِ خدا پیراهنِ خونین شاه کربلا یک دم نمی رود زِ یادت کینهٔ شمر و سَنان و خولی و جسمی که بوده روی خاکِ کربلا بهر خدا باید که جانفدا شد باید شهید،در مکتب وفا شد تا که شبیه،به شاه کربلا شد،باید فدا شد امّ المصائب... ✼═══┅🔶🍁🔶┅═══✼ 🔴بامابه روزباشیدهم سبک،هم شعر👆
بازهم روضه ی زینب همه جا ریخت بهم حال و روز همه ی اهل سما ریخت بهم   بازهم پیرهنی را به سر و روش کشید آسمان تیره شد و حال هوا ریخت بهم   زیر خورشید نشسته به خودش میگوید به چه جرمی همه ی عزت ما ریخت بهم؟   اشک هایش چقدر حالت مادر دارد… آه … از بی کسی اش کرب و بلا ریخت بهم   لحظه ی آخر عمرش دل او بی تاب است کهنه پیراهنی از آل عبا ریخت بهم   میرود تا به برادر برسد اما حیف… گریه هایش همه ی مرثیه را ریخت بهم   یاد آن لحظه ی بی طاقتی گودال است نیزه آمد که تن خون خدا ریخت بهم   (برگرفته از سایت حدیث اشک) @babollharam  
نخ روی نخ آمد که حیا داشته باشد باتیرگی اش نورخدا داشته باشد معجر شدو میخواست بها داشته باشد تابرسر خورشید نما داشته باشد   آمد بشود سایه روی سر زینب میخواست که نامش بشود معجر زینب   با نور نماز شب او نور گرفته تا ستر شده رتبه مستور گرفته درخلوت بی بی شرف طور گرفته به به به چنین قرب که اینجور گرفته   از عطر نفس های علی تافته باشد این تافته باید که جدا بافته باشد   هرچند حجاب است به سنگر زده کارش تا حشر وقارست بدهکار وقارش تقوا و حیا ریخته در تاربه تارش از طایفه ی چادر زهراست تبارش   یک پارچه اما زره محکم پیکار نه اینکه زره،معجره اعظم پیکار   الحق و الانصاف مهیای خطر شد در بحبوحه ی فاجعه مردانه سپر شد هرچند که خاکی شد و راهی سفر شد در کوفه و درشام چو شمشیر دوسر شد   هرگز که به کوهی گذر کاه نیفتاد یکبار به سویش نظر ماه نیفتاد   سوگند به این کوه گسستی نرسیده به سوره توحید شکستی نرسیده سوگند به او پنجه و دستی نرسیده یا چشم بد مردم پستی نرسیده   باید که خلایق ز رخش دور بمانند هرجاکه گذر کرد همه کور بمانند   هرچند که عمریست شده همدم زینب دارد به دلش داغ ز قد خم زینب گریان شده و سوخته پای غم زینب انگار که او نیست دگر محرم زینب   امروز بنا کرده که آرام بماند وقتش شده تا بی بی ما روضه بخواند   یکسال فراغت  صد و ده سال گذشته  از زینب تو گفتن از حال گذشته سخت است بگویم به چه منوال گذشته با یاد تو و روضه ی گودال گذشته   من صابره ام باز ولی تاب ندارم باور بکن از روز دهم خواب ندارم   رفتی و کسی خنده به این دیده ی تر کرد امنیت این قافله احساس خطر کرد کفر آمد و در شام به توحید نظر کرد آیات حجاب از سر بازار گذرکرد   تا قرعه بی کس شدن افتاد به زینب شهر پدری خوب محل داد به زینب   درشام چه داغی بروی قلب حیا خورد اسلام معاویه به اسلام خدا خورد سنگینی چشم همه بدجور به ما خورد زینب وسط شهر کشیده دوسه جا خورد   من بت شکنی کردم و جایش بدنم سوخت از ضربه ی شلاق تمام بدنم سوخت   حالا شده ام خیره به این در تو بیایی خوبست که این لحظه ی آخر تو بیایی خواهر شده ام تا که برادر تو بیایی ای بی سر من کاش که با سر توبیایی   این پیرهن توست که برسینه فشردم یک آب خنک بعد تو ولله نخوردم @babollharam
ای زینب! ای که بی تو حقیقت زبان نداشت خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت بی تو حیا به خاک زمین دفن گشته بود بی تو شرف ستاره به هفت آسمان نداشت در باغ وحی بین دو ریحانه رسول رعناتر از تو فاطمه سرو روان نداشت تو عاشقی چو یوسف زهرا نداشتی او چون تو عاشقی به تمام جهان نداشت بی تو شکوفه های شهادت فسرده بود  بی تو ریاضِ عشق و وفا باغبان نداشت آگاه بود عشق، که بی تو غریب بود اقرار داشت صبر، که بی تو توان نداشت در پهندشت حادثه، با وسعت زمان دنیا سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت تاریخ صابران جهان جانگدازتر از قصّه صبوری تو داستان نداشت هفتاد داغ بر جگرت بود و باز خصم تنها نه از سخن، ز سکوتت امان نداشت گر پای صبر و همّت تو درمیان نبود اسلام جز به گوشه عزلت مکان نداشت کاخ ستم به خطبه توگشت زیر و رو تابی به پیش قلّه آتش فشان نداشت این غم کجا بَرَم که گل دامن رسول آبی به غیر اشک غم باغبان نداشت شبها گرسنه خفت و نماز نشسته خواند سهم غذاش داد به طفلی که نان نداشت او دخت مادریست که از جور دشمنان حتّی کنار خانه خود هم امان نداشت روزی به زیر سایه پیغمبر خدای روزی به جز سر شهدا سایه بان نداشت زینب اگر نبود، شجاعت به گور بود زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود آزادی این چنین، شرف جاودان نداشت زینب اگر نبود پس از کشتن حسین گلدسته صفا به صدای اذان نداشت "میثم" هماره تا که به لب داشت صحبتی حرفی بجز مناقب این خاندان نداشت @babollharam
🔸🔹بخش اول🔹🔸 در لقب، پیشتر از زینت مولا بودن مفتخر بود به صدیقه ی صغری بودن چون نبی، چله گرفته ست علی هم به نظر تا قدم رنجه کند ام ابیهای دگر باید آئینه ی ام النجبا گفت به او زینت پنج تن آل عبا گفت به او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگی‌اش انگار سرانجام نداشت اشک می‌ریخت ولی در طلب دنیا نه گریه می‌کرد، در آغوش حسین اما نه مردمِ دیده‌ی او میل به اغیار نداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشق آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت اینکه هر روز به دیدار حسینش برود در سفر نیز پی نور دو عینش برود سفر...آری سفر، افسوس سفر... آه سفر داشت در هر قدمش غُصه‌ی جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را برد ذوالفقار دو دمش را (پسرانش را) برد آسمان تا افق دیده‌ی او پل می‌زد نور بر چادر او دست توسل می‌زد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عاقبت دید جهان، فاطمه‌ی دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را او پسندید ولی شأنی از این بهتر را زد قدم زانوی عباس و علی اکبر را مَلَک وحی ندا داد که: غَضّوا ابصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آینه‌ی فاطمه در حال عبور دشت محشر شده و مرکب او ناقه‌ی نور با جلال و جبروتی که خدا داند و بس بست بر غرق تحیّرشدگان راه نفس دختر فاطمه یا امّ ابیهای دگر چه بنامیم تو را کوثر بعد از کوثر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خداوند حیایی به خداوند قسم دشت با آن‌همه اندوه تماشایی بود آنچه می‌دید فقط چشم تو، زیبایی بود اصلاً این دشت پریشان تو بود از اول کربلا عرصه‌ی جولان تو بود از اوّل لکّه‌ی ننگ به پیراهن تاریخ شدند دشمنان تو اسیرت شده، توبیخ شدند دختر حیدر کرّار و حقارت؟ هیهات غم بی معجری و حرف اسارت؟ هیهات آنچه گفتند و شنیدیم نیامد سر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قسم از سر دوش تو یکبار نیفتاد علم از سر مقنعه، گردی بتکانی کافیست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست ظاهرت زینب کبری شده باطن حیدر وقت آن است علی جلوه کند بر منبر نکن ابراز غضب را، نمی ارزد کوفه خم به ابروت بیاور که بلرزد کوفه اسکتوا...زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یک‌مرتبه لرزید بخوان تیغ برداشته‌ای، ضربه‌ی نطقت کاریست واژه در واژه علی در سخنانت جاریست گرم هوهو شده این تیغ که می‌چرخد مست شعر، دیوانه‌ی توصیف تو شد، وزن شکست همه مبهوت رجز خوانی چشمان تو هستند پریشان تو هستند علی آمده یا زینب کبری؟ همه حیران تو هستند علی در سخنانت، حرکاتت، عملت، طرز نگاهت، غضبت، شیوه‌ی نطقت، نفست، لحن فصیحت، کلماتت، نظرت، حجب و حیایت، جبروتت، قدمت شیرخدا در تو رسیده ست به تکرار بکش تیغ سخن را دم پیکار چه خوب است بگویند به تو زینب کرّار تو را باید از این بعد بخوانند به این نام امیری تو و بر شانه‌ی تو پرچم اسلام اسیران تو هستند یکی کوفه، یکی شام سر راه تو افلاک نشسته ست ملک هم  کمر همّت خود را به فرامین تو بسته‌ست رسیدی تو به مسجد قلم و دفتر و شعر و ضربان و دل و عقل و نفس شاعرت انگار که مست است سر وزن شکسته‌ست 🔸🔹بخش دوم🔸🔹 با وقار و غضب قدم برداشت دختر فاطمه علم برداشت و اذا زلزت قیامت کرد مردم کوفه را ملامت کرد واژه در واژه تیر از پی تیر خطبه را خواند با صدای امیر خطبه‌اش موج خشم در طغیان ظاهراً خطبه، باطناً طوفان با صدای ابالحسن لرزید مسجد کوفه دفعتاً لرزید این بلا از گرفتن آه است وقت جولان عصمت‌الله ست بر زمین دوخت جای پایش را برد بالا تُنِ صدایش را از ستون‌ها صدای ناله رسید مسجد کوفه را به خاک کشید همه بودند بیمناک از سقف روی مردم نشست خاک از سقف فرش‌ها شانه شانه لرزیدند مسجدی‌ها چقدر ترسیدند پله‌ی منبر از صدا لرزید پشت ابن زیادها لرزید اسکتوا! از غضب لبالب پُر سر جا ایستاد زنگ شتر گر جمل بود، محشری می‌شد جنگ یک جور دیگری می‌شد گر جمل بود، خطبه‌ای میخواند شتر حادثه به گِل می‌ماند اسکتوا گفت و از زمان رد شد زین اب بودنش زبانزد شد بعد از این کار رزم با زینب روی منبر علی‌ست یا، زینب یا علی یا علی...فقط علی است متن این شعر خط به خط علی است هو علی، حق علی، نگار علی حک شده روی ذوالفقار: علی از علی بند بند می‌گویم نام او را بلند می‌گویم ادامه این در پست بعدی 👇👇👇 (به نقل از وبلاگ اشعار آیینی حسینیه)
(ادامه پست قبلی) علی اول، علی آخِر، علی باطن، علی ظاهر علی طاهر، علی فخر منابر دست قادر نقطه‌ی پرگار عالم، جان خاتم، اشرف اولاد آدم، اسم اعظم: مرتضی حیدر علی صفدر غضنفر شیر خیبر نفْس پیغمبر، رسول الله شهر علم و او در علّم الاسما، امیر انّما، ممسوس در ذات خدا سردار هر پیکار، چشمش شیر در تکرار، دستش ذوالفقار انگار: اَیْنَما تُوَلّوا ثَمَّ وَجه الحیدر الکرار! تیغش هم غضب دارد... دمِ هوهو به لب دارد، زمین انگار تب دارد، نَمی  گفتیم از دریای فضل بوتراب اما بدانید آی! این اب، زین اب دارد دم صبر قضا زینب، خداوند حیا زینب، مصابیح الدجی زینب، و اعلام التقی زینب، به اذن حضرت سجاد می‌گویم امام کربلا زینب... کجاوه در کجاوه می‌شوم مجنون، خدا را شکر دل از محمل عشقش نشد بیرون، فدایش سَر، حلالش خون مطیعش جان، کنیزش عالم امکان، زمین سرباز بی پروا مدافع، آسمان شد مست و سرگردان قدم زد شعر در میدان، به نام زینب کبری پریشان چون دل زینب شکستم وزن و قالب را به اذن الله می‌خوانم مناقب را تویی تویی که گفته حجت خدا دعا کنی سر نماز شب مرا تویی تویی یگانه بعد فاطمه معلّمه نداشتی بزرگ عالمه تویی تویی نشسته روی مسند امام امام روزهای سخت شام تویی تویی انیس و مونس حسین تویی تو بانی عزای مجلس حسین تویی تویی که در دلت حسینیه بنا شده دمشق تو شبیه کربلا شده تویی تویی که از تو دارم این‌همه محبت حسین را نشان خلق داده‌ای مسیر هیئت حسین را و این‌همه جنون من فقط بخاطر شماست دلم پی شعائر شماست شکر می‌کنم که این جوان سینه‌زن همیشه شاعر شماست. (به نقل از وبلاگ اشعارآیینی حسینیه)
این لحظه بدونِ سایه ات جانکاه است باز آ و بگو که فاصله کوتاه است هر چند تمامِ تَنِ من هم زخم است کمتر زِ هزار و نُهصد و پنجاه است بر سینه یِ خود پیرهن ات را دارم بد جور هوای دیدنت را دارم وا کن گره یِ مُشتِ مرا تا بینی با خویش عقیقِ یمنت را دارم گفتم که زِ ساربان پس اش می گیرم یک روز نفس زنان پس اش می گیرم گفتم که تقاصِ خونِ لبهایت را در شام زِ خیزران پس اش می گیرم    
هر جا که روضه ایست به پا باورت شود بی تاب تر ز هر دل بی تاب زینب است اصلاً خدا گواست که در سال شصت و یک بنیانگذار روضۀ ارباب زینب است معلوم بود موقع رفتن ز چشمهاش در سینه رازهای عجیبی نهفته داشت این روضه های عام که مردُم شنیده اند صدها نمونه سخت ترش را نگفته داشت از قطعه ای ز پیرهنی کهنه حرف داشت با یک سند که بود به مشتی گره شده از پیکری که طبق روایت مشبک است از ضربه های تیغ ، شبیه زره شده تا لحظه های آخر عمرش عجیب بود یک لحظه هم ز یاد حسینش جدا نشد جایی نبود عمّۀ سادات رفته و یک لحظه بعد روضه در آنجا به پا نشد هر جا که رفت دختر حیدر تمام عمر گریه برای حضرت شیب الخضیب کرد بر صورت و سرش زد و کم کم ز حال رفت تا یاد جای چکمۀ آن نانجیب کرد افتاد هر زمان که به گرما به یاد او او که سه روز زیر تب آفتاب ماند رفت و به یاد پیکر او تا دمِ غروب در زیر آفتاب ،کنار رباب ماند گرچه که داستان سرش روی نیزه ها سخت است و خواهر این همه را باورش نبود اما گمان کنم که جگرسوز و سخت تر از داستان غارت انگشترش نبود روزی هزار مرتبه با یاد آب سوخت آبی که قسمت علیِ اصغرش نشد تیغی نماند در کف دشمن که آشنا با جسم پُر ز خون علی اکبرش نشد تا انتهای زندگی اش گریه کرد و بس با یاد خشکیِ لب او بر لب فرات با یاد گریه های سه ساله به زیر پا با شعله های دامن علیا مخدرات اکنون که با گذشتن بیش از هزار سال هر روز ، روضه گرم تر از روز دیگر است بی شک حیات شیعه ز خون برادر و مدیون اشکهای پر از حرف خواهر است زینب شهیده است به مرگ خودم قسم او کشتۀ جسارت بازار برده است غیر از شهیده هر که بگوید به عمه جان در حق خاندان علی ظلم کرده است   _مقیمی (برگرفته از وبلاگ حسینیه)
ببین زمانه چه آورده است بر سر من نشسته گرد اسارت به روی پیکر من   نپرس موی سفیدم نشانه ی چه غمی ست نپرس از دل خون و نگاه مضطر من   حسین و اکبر و عباس و قاسم و... شده بود تمام دشت پر از لاله های پر پر من   ورق ورق شده بودی ، نرفته از یادم چگونه جمع نمودم تو را برادر من   تمام جان و دلم سوخت بعد رفتن تو چرا که سایه ات افتاده بود از سر من   به روی تل ، دم گودال ، پیش طشت طلا همیشه قبل تر از من رسید مادر من   نبود طاقت شرمندگی بیشتری هزار شکر نگفتی کجاست دختر من   اگرچه بعد تو یکسال ونیم رفت ، هنوز سری به نیزه بلند است در برابر من   خرسندی (برگرفته از وبلاگ حسینیه)
 آنکـه بــا تیـغ نطق حیدری‌اش  پــردۀ خصــم را دریـده تویی  آنکــه هــر تلخـیِ مصیبت را  شهد جان کرده و چشیده تویی  آنکــه بهــر بقــای عـاشورا  یک جهان شورآفریـده تویـی  آنکه زخم درون و زخم سـرش  آسمان را به خون کشیده تویی  باعبانی کــه لاله‌هایش را  دست گلچین به تیغ چیده تویی  زائری کز هـزار و نهصـد زخم  پاسخ خـویش را شنیـده تویی  آسمانی که بی‌ستاره شده  مهر و ماهش به خون طپیده تویی  آفتابی که گشته چل منزل  دور هجده سرِ بریده تویـی  ذکر سرها هماره بود به لب  السلام علیکِ یا زینب  سال‌ها تـا ابد هِـزارۀ توست  روزها روز یادوارۀ تــوست  کوفه و شام بعد عــاشورا  شاهد نهضـت دوبــارۀ تــوست  همچنان بغـض در گلــو مانــده  نفس کوفـه با اشارۀ تـوست  این تن گوشـوار عرش خداست  یا تو عرشی و گوشـوارۀ تـوست؟  سنگ قعـر جهنّمش خــوانند  دل هر کس که بـی‌شرارۀ توست  این بوَد حلق چاک چاک حسین  یا همان قلب پاره‌پـارۀ تـوست؟  اشــک شب‌هــای آسمانـی‌ها  خون هفتاد و دو ستارۀ توست  نظـر لطف تو، بـه گریۀ ماست  اشک شرمنـده از نظارۀ توست  همــه بیچاره‌ایم و چــارۀ مـا  نظر رحمت همارۀ تـوست  چشم مـا در مصیبت تـو گریست  گر پسندی تو، بهتر از این چیست؟  به خداوندی خدا سوگند  به امامـان جدا جدا سوگند  به محمّد، به فاطمه، بـه علی  به تمامــیّ انبیــا ســوگند  به حسینی که تشنه لب، او را  سـر بریدنـد از قفـا سـوگند  بـه دو دست بریدۀ عباس  که جدا شد به کربلا سوگند  به همان سینۀ شکسته که گشت  از سـم اسب، توتیـا سـوگند  به همان طایری که با دمِ تیر  ذبـح گردیـد در هـوا سوگند  به یتیمی که چون خیام حسین  سـوخت دامانش از جفـا سـوگند  به خروش تو و به خون حسین  به دو دریای اشک مـا سوگند  به حسین و بـه ظهـر عاشورا  به نواهای نینوا سوگند  به خدایی که بود و باشد و هست  بـی تو اسـلام رفته بود از دست # غلامرضا _سازگار (میثم)
این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت از خیمه های بی سروسامان  گذشته بود اما هنوز آتش در را به یاد داشت آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود آن  پرده های آخر صفین ناگهان از پیش چشم آینه یک آن گذشته بود می دید آیه آیه آن زیر دست و پاست کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود زینب هزار بار خودش هم شهید شد از بس که ازکنار شهیدان گذشته بود یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود علوی
آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است آنکه نامش زِینِ اَب خوانده رسول کردگار چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ اَیمَن بر امام من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب کند و افکند از پی و بن، ریخت بر هم زینب است دامن شير خدا بين، شير زن مي پرورد در شهامت برتر از سارا و مريم زينب است آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است با برادر درد دل مي كرد اين سان تا سحر: آنكه ريزد از فراقت اشك ماتم زينب است وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا خود ببین چون حامی ناموس عالم زینب است ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است منزوي هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است _منزوي _اردبيلي
هر چند پای بی رمق او توان نداشت هر چند بین قافله جانش امان نداشت بار امانتی که به منزل رسانده است چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت جز گیسوان غرق به خون روی نیزه ها در آتش بلا به سرش سایه بان نداشت آیا به جز حوالی گودال، ساربان راهی برای رفتن این کاروان نداشت؟ یک شهر چشم خیره به ... بگذار بگذریم شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت دیگر لب مقدس قرآن کربلا جایی برای بوسه‌ی آن خیزران نداشت! _رحیمی
حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی غریب تا که نمانَد حسین بی عباس به جای خواهری آن جا، برادری کردی گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین چه خواهری تو برادر؛ که مادری کردی تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی پس از حسین، چه بر تو گذشت؟ وارث درد! به خون نشستی و در خون، شناوری کردی پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را که روز واقعه، را یاد آوری کردی به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت تو با حسین پس از او، برابری کردی چه زخم ها که نزد خطبه ات به خفّاشان! زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود سخن درست بگویم، تو حیدری کردی تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان یگانه قاصد امّت! پیمبری کردی بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو تو کیمیا گری و کیمیا گری کردی حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی امیری_ اسفندقه