eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
46 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک 50 فروشگاه بابُ الحَرَم
مشاهده در ایتا
دانلود
ناخداى كشتى بحر ولا يابن الحسن لنگر دین خدای کربلا یابن الحسن عاشقانت را بگو كى وعده ى ديدار ما ؟ كربلا يا در نجف يا سامرا يابن الحسن كي شود بر دست گيري ذوالفقار جد خود ؟ عدل را بر پا كنى چون مرتضي ياابن الحسن هر شب جمعه زيارت مى كنى با اشك چشم قبر شش گوش غريب نينوا يابن الحسن دير شد ديدار رويت ، درد هجران تا به کی ؟ بر ظهورت روز و شب دارم دعا یابن الحسن من ندارم طاقتى مانند يعقوب نبى يوسف زهرا به امدادم بیا یابن الحسن بی وفایم من گنهکارم ز تو شرمنده ام عفو کن مولا به خود کردم جفا یابن الحسن جان زهرا مادرت رحمى نما گر چه بدم لحظه ای از خود مکن ما را جدا یابن الحسن ___________________________ ✅کانال سبک وشعرباب الحرم👇 https://eitaa.com/babollharam
از خودی های خود رهایم کن با خودت قدری آشنایم کن دل من از گناه تاریک است ای گل فاطمه دعایم کن ساکن خیمه های صحرایی سوی خیمه شبی صدایم کن ای جدا از تمام زشتی ها از خودم اندکی جدایم کن ساده و پاک و با صفا هستی ساده و پاک و باصفایم کن ای محب الحسین بی همتا زائر خاک کربلایم کن https://eitaa.com/babollharam
روی تو را دوباره ندیدم ، غروب شد بغضم گرفت ، تا که شنیدم ، غروب شد تا یادم آمد این همه سال است رفته ای  آهی ز عمق سینه کشیدم ، غروب شد باران نداشت شهر ، که او شرم هم نداشت  یک قطره اشک هم نچکیدم ، غروب شد آقا به ندبه ات نرسیدم مرا ببخش  شرمنده تا ز خواب پریدم ، غروب شد آقا کلافه ام من از این نفس سرکشم  جمعه به پای نفس پلیدم ، غروب شد خورشید سرخ شد ، به گمانم که گریه کرد  بیچاره گفت تا که خمیدم ، غروب شد از عصر جمعه بغض عجیبی است در گلو  این بار هم تو را ندیدم ، غروب شد روزی که بود فرصت دیدارتان گذشت  مثل همیشه تا که رسیدم ، غروب شد ___________________________ ♨️سبک و شعر بابُ الحَرَم در https://eitaa.com/babollharam
اگر چه صفحه ی اعمال من سیه رنگ است دلم برای تو یا صاحب الزمان تنگ است ز لطف کن نظری ای کریم بر حالم کجا مجالست با گدا تو را ننگ است بروی بام تو خوانم اگر چه می دانم سزای مرغ بدآواز عاقبت سنگ است امان ز کوتهی دست ما و دامن تو فغان ز راه درازی که رَهروش لنگ است شباهت من مسکین و حضرتت این است که بخت تیره چنان زلف تو سیه رنگ است ز عمر خویش ندیدم به غیر غم خیری که دهر با من بیچاره بر سر جنگ است صدای پای اجل می رسد خدا را شکر که این نوای رهائی مرا خوش آهنگ است بیا و از قفس هجر خود رهایم کن که این قفس به من آسمان نشین تنگ است غم فراق تو و داغ کربلایم کشت عنایتی که غمت با دلم هماهنگ است