eitaa logo
میخوام از بچه مردم یاد بگیرم!😒
1.8هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
188 فایل
اینجا هستیم تا آرزوی والدینو برآورده سازیم! یعنی کمک کنیم تا بچه های مردم ، بچه های شما شوند. #فرزند_برتر 🍭تب و درخواست مشاوره : @m_haydarii 🍭لینک گروه: eitaa.com/joinchat/1650000142Cdf273bcf12 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 والدین گرامی ؛ هیچ استعدادی در هیچ جایی از جهان به زور شکوفا نمی‌شود. اجبار منجر به ایجاد اضطراب در کودکان می‌شود... 🍭کودکتونو درست بزرگ کنین که بشه بچه مردم:🤣🍭 @bach_mardm 🍭 گروه چت مادران فرزند دار و باردار : 🍭 http://eitaa.com/joinchat/1650000142Cd1bf34ffe3
🌸🌸🌸 تصور نکنید فرزندمان بزرگ شده و دیگر احتیاجی به درآغوش کشیدن نیست اتفاقا نوجوان بیشتر احتیاج به محبت و در آغوش کشیدن دارد. پس یادمان باشد حتما آنهارا در آغوش بگیریم و ببوسیم. 🍭کودکتونو درست بزرگ کنین که بشه بچه مردم:🤣🍭 @bach_mardm 🍭 گروه چت مادران فرزند دار و باردار : 🍭 http://eitaa.com/joinchat/1650000142Cd1bf34ffe3
💕💕 داستان قزل قرمزی وخرچنگ ✅هدف از قصه امشب محبت و دوستی در کودکان هست. شروع داستان قزل قرمزی و قرچنگ: تو رودخونه پر آب و قشنگی که ماهی های جور واجور و رنگارنگی زندگی میکردن. يکی بزرگ يکی کوچیک ، يکی باريک يکی پهن و بين اين همه ماهی ، ماهی کوچولویی بود که روی پوست قرمزش خال های سياه داشت که اسمه اين ماهی قزل قرمزی بود. قزل قرمزی مهربون بود و دلش ميخواست که با همه دوست باشه اما تو اون رودخونه خرچنگ بزرگی بود که بسیار بداخلاق بود با اين حال قزل قرمزی هر روز صبح از جلوی خونه خرچنگ بزرگ میگذشت و بهش سلام میکرد. خرچنگ بزرگ هم عصبانی ميشد و میگفت: چه طور جرات کردی اين دور و برها بيای؟ از اين نمیترسی که دمت رو ببرم و ديگه نتونی شنا کنی؟ قزل قرمزی هم ميخنديد و میگفت : نه شما دوست من هستی برای چی بايد از شما بترسم؟ خرچنگ بزرگ هم عصبانی تر ميشد و چنگک هاش رو به هم ميزد و ميگفت: من دلم نميخواهد با کسی دوست باشم ، الآن هم برو و من رو تنها بگذار. يک روز صبح خرچنگ بزرگ تنها توی خونش نشسته بود و مثل هميشه منتظر بود که صدای سلام قزل قرمزی رو بشنوه ولی اون روز از قزل قرمزی خبری نشد. خرچنگ که حسابی تعجب کرده بود از خونش بيرون اومد و به دور و بر خونه نگاهی انداخت اما خبری نبود ، اون لبخندی زد و گفت: خوب شد حتما قزل قرمزی فهميد که دوستی با من هيچ فايده ای نداره. تو همين موقع صدايی شنيد ، اين صدای مادر قزل قرمزی بود که کمک ميخواست. خرچنگ خودش رو پيش مادر قزل قرمزی رسوند ، مادر با ديدن او ترسيد و یه کمی عقب رفت. خرچنگ بزرگ چنگک هاش رو به هم کوبيد و گفت : چی شده ، چه اتفاقی افتاده؟ مادر قزل قرمزی به گريه گفت: قزل قرمزی ، قزل قرمزی تو دام ماهی گير افتاده. خرچنگ بزرگ ايستاد و یه کمی فکر کرد و گفت: راستش رو بخوای من عادت کرده بودم که صدای سلام کردنش رو هر روز صبح بشنوم پس بايد بهش کمک کنم ، به من بگو تور ماهی گير کجاست؟ خرچنگ نزديک تور شد و به قزل قرمزی گفت: ماهی کوچولو نترس ، من اومدم به جای اين که با چنگک های تيزم دمت رو ببرم ، تور ماهی گير رو پاره کنم و بعد اون قدر سعی کرد تا موفق شد و تور ماهی گیر رو پاره کرد و قزل قرمزی رو نجات داد. حالا خرچنگ بزرگ ديگه تنهايی رو دوست ندارد و اون به همه کمک ميکنه و هر روز دوستای بيشتری پيدا ميکنه .ماهی های اون رودخانه از خرچنگ بزرگ نميترسن و قزل قرمزی هم از اين که نترسيد و راهی برای دوستی پيدا کرد ، خوش حال شد. 🍭کودکتونو درست بزرگ کنین که بشه بچه مردم:🤣🍭 @bach_mardm 🍭 گروه چت مادران فرزند دار و باردار : 🍭 http://eitaa.com/joinchat/1650000142Cd1bf34ffe3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بابا بزرگ مهربان.MP3
14.77M
🎼قصـهٔ کودکـانه👶🏻👧🏻 🎤عنوان قصه: 💝بابا بزرگ مهربان💝 🍭کودکتونو درست بزرگ کنین که بشه بچه مردم:🤣🍭 @bach_mardm 🍭 گروه چت مادران فرزند دار و باردار : 🍭 http://eitaa.com/joinchat/1650000142Cd1bf34ffe3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قسمت1⃣ ⬅️یکی از نکات مهمی تربیتی کودکان این است که وقتی پدر و مادر دو سبک متفاوت تربیتی دارند، بچه ها دچار دوگانگی و گُم و گیج می شوند😢 ⬅️آنها با سبک تربیتی ضد و نقیضی بزرگ می شوند و وجودشان سرشار از تناقضات و تعارضات حل نشده باقی می ماند😞 ⬅️ چون هماهنگی و یکنواختی تربیتی وجود نداشته است.❌ ✅هماهنگی والدین در تربیت کودک، بزرگترین عامل آرامش کودکان است👌 ⬅️ وقتی کودک متوجه می شود در خانه یکدستی وجود ندارد و بچه ها با اصول تربیتی چند نفر بزرگ می شوند، به این نتیجه می رسد که درست و غلطی وجود ندارد و مجاز به انجام هر کاری هست!😳 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─       
میخوام از بچه مردم یاد بگیرم!😒
#مهارت_های_تربیت_فرزند #هماهنگی_در_تربیت 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قسمت1⃣ ⬅️یکی از نکات
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قسمت2⃣ ⬅️برای تربیت درست فرزندان باید دو بعد یعنی پدر و مادر با همدیگر هماهنگ باشند👌 ⬅️ و عدم هماهنگی پدر و مادر بدترین موضوع برای تربیت فرزندان است😢 ⬅️هماهنگی غلط بهتر از ناهماهنگی است چون ناهماهنگی به غلط در یک زمینه منجر به اعمال تربیت اشتباه در این زمینه است🤔 ⬅️وقتی بچه بزرگتر می‌شود متوجه آن شده و اصلاح می‌کند🧐 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─   
19.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ فصل زمستان 🍭کودکتونو درست بزرگ کنین که بشه بچه مردم 🤣🍭 @bach_mardm 🍭گروه چت مادران فرزند دار و باردار:🍭 http://eitaa.com/joinchat/1650000142Cd1bf34ffe3
🦋🐾 قصه 🌸 پسر تنبل 🌸 روزی روزگاری پسری با مادرش در یک کلبه ی کوچک در روستایی بزرگ زندگی می کرد. آن ها بسیار فقیر بودند و پیرزن با کار کردن در خانه های مردم پول کمی بدست می آورد، اما پسرش هیچ کاری نمی کرد و بسیار تنبل بود، او فقط می خورد و می خوابید. یک روز مادرش که خسته و کوفته از سر کار برگشت و دید پسر جوانش هنوز خوابیده عصبانی شد و گفت: از فردا باید برای خودت کار پیدا کنی وگرنه دیگر در خانه جایی نداری. تهدید مادر اثر کرد و پسر برای پیدا کردن کار از خانه بیرون رفت. او در یک مزرعه مشغول کار شد و در پایان روز مزرعه دار چند سکه به عنوان مزد به پسرک داد. پسرک سکه ها را به هوا پرتاب می کرد و با آن ها بازی می کرد. در آخر هنگام عبور از رودخانه آن ها در آب افتادتد و او دیگر هیچ پولی نداشت و دست خالی به خانه برگشت. پسرک ماجرا را برای مادرش تعریف کرد و مادرش گفت: پسرکم تو باید سکه ها را در جیبت قرار می دادی تا گم نشوند. پسرک گفت: این بار آن ها را در جیبم می گذارم. روز بعد پسرک در یک مرغداری کار پیدا کرد و صاحب مرغداری در ازای کار یک شیشه شیر به او داد. پسرک شیشه ی شیر را در جیب بزرگ ژاکتش فرو کرد و به سمت خانه حرکت کرد. تمام شیر در راه ریخت و شیشه خالی شد. این بار هم پسرک دست خالی به خانه برگشت و مادرش جریان را فهمید و گفت: که تو باید ظرف شیر را روی سرت می گذاشتی. فردای آن روز پسرک در یک مزرعه کار کرد و دستمزدش مقداری پنیر خامه ای بود. پسرک پنیر را روی سرش قرار داد و آن را به خانه آورد. بیشتر پنیر به موهای سرش چسبیده و فاسد شده بودند. مادر پسرک عصبانی شد و گفت : تو باید آن را با دقت در دست هایت نگهداری می کردند. روز بعد پسرک در یک نانوایی کار گرفت و نانوا به عنوان دستمزد به او یک گربه ی بزرگ داد. پسرک گربه را گرفت و می خواست با خود به خانه بیاورد که گربه دست هایش را چنگ زد و فرار کرد. مادرش از دیدن این صحنه ناراحت شد و گفت: تو باید آن را با یک طناب به دنبال خودت می کشاندی. پسرک دوباره برای پیدا کردن کار از خانه بیرون رفت و این بار در یک قصابی کار پیدا کرد. قصاب در پایان روز به او مقداری گوشت تازه داد و پسرک آن را با طناب روی زمین می کشید و به خانه می برد. وقتی به خانه رسید گوشت ها کثیف و فاسد شده بودند و مادر پسرک نمی توانست از آن استفاده کند. مادر به او گفت: تو باید آن را روی شانه ات می گذاشتی و به خانه می آوردی. روز بعد پسرک برای کار به گاوداری رفت و گاودار به عنوان دستمزد به او یک الاغ داد. پسرک بسیار قوی و نیرومند بود به خاطر همین الاغ را روی دوش خود قرار داد و داشت به خانه برمی گشت. در بین راه، خانه ی مرد ثروتمندی بود که با تنها دخترش زندگی می کرد. دخترک بسیار زیبا بود ولی کر و لال بود. او هرگز در زندگی اش نخندیده بود و دکترها گفتند اگر دخترت بخندد حتماً خوب می شود. پیرمرد بسیار تلاش می کرد تا دخترش بخندد اما فایده ای نداشت. پیرمرد به تمام اهالی روستا گفت: هرکس بتواند دختر مرا بخنداند من نصف ثروتم را به او می دهم. آن روز دخترک کنار پنجره نشسته بود و از آن جا به بیرون نگاه می کرد. در همان لحظه پسرک هم با الاغ بر روی شانه هایش از آن جا رد می شد. صحنه ی بسیار خنده داری بود چون پسرک بسیار خسته شده بود و پاهای الاغ در هوا تاب می خورد. دخترک وقتی این صحنه را دید با تمام وجود خندید و حالا هم می شنید و هم می توانست حرف بزند. پدرش از این موضوع بسیار خوشحال شد و نیمی از ثروتش را به پسرک هدیه داد. پسرک و مادرش دیگر در سختی نبودند. آن ها خوش و خرم و در رفاه کامل در کنار هم زندگی کردند. 🍭کودکتونو درست بزرگ کنین که بشه بچه مردم 🍭🤣 @bach_mardm 🍭گروه چت مادران فرزند دار و باردار:🍭 http://eitaa.com/joinchat/1650000142Cd1bf34ffe3