eitaa logo
مدرسه مجازی بادام 🇵🇸
307 دنبال‌کننده
868 عکس
141 ویدیو
69 فایل
بادام یعنی؛ بانوی دانای مسلمان مدرسه مطالعه بانوان بانو!اینجا قراره بدونیم... خانم ها در خانه کتاب بخوانند و معلومات بیاندوزند.(حضرت آقا) @adminbadam حرفی نکته ای باشه با گوش جان پذیراییم
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️برشی از کتاب مرا با خودت ببر او روی چارپایه نشسته سر را اندکی پیش انداخته بود و چرت می زد. علاوه بر چادر، روسری بلند و گرمی به سر داشت. گاری دستی پشت سرش بود. منقل و دیگ روی آن را به خودش نزدیک کرده بود تا گرم بماند. بخار ملایمی از دیگ برمی خاست و خوشه های بی برگ ذرت در آب نمک همراه با صاحبشان به خواب رفته بودند. کنار منقل، لاوکی چوبین بود و در آن کلوچه های خرمایی. ابراهیم ایستاد و نیم رخ او را تماشا کرد. نتوانست لبخند نزند. شبیه فرشته ای بود که چشم فروبسته و به زیبایی خودش خیره مانده بود! دو دسته موی روشن و پایدار از دو سوی چهره اش آویزان بود. ابراهیم به نرمی رو به رویش نیم خیز نشست. باد بزن را برداشت و ذغال های منقل را آرام باد زد تا نسیمی گرم، آمال را در میان گیرد. تارهایی از مویش به رقص درآمدند. ذغال ها گل انداخت و آب دیگ آشکارا جوشید. اسب سواری گذشت و دختر چشم باز کرد. خواست خمیازه بکشد که با دیدن ابراهیم، جلو خود را گرفت. راست نشست و چادر و روسری اش را مرتب کرد. تارهای مویش را انگار تنبیه کند، با پشت دست، از جلو چشمانش کنار زد. خیره به ابراهیم نگاه کرد. انگار می خواست از قصد و غرضش سر درآورد. - چه می خواهی؟ ابراهیم باد بزن را روی لاوک گذاشت و ایستاد. سکه ای مسین به سویش دراز کرد. - یک ذرت و یک کلوچه. هنوز خمیازه سماجت می کرد و دختر کنارش می زد. با انبر، ذرتی از دیگ بیرون آورد. آن را بالای دیگ نگه داشت تا آبش بچکد. روی برگی تازه گذاشت و به دستش داد. به لاوک اشاره کرد. - هر کدام را می خواهی بردار! ابراهیم کلوچه ای را که کوچک تر بود برداشت. دختر با انبر، سکه را گرفت و توی پیاله ای انداخت که سه سکه در آن بود. صدای قشنگی داد. - خیر پیش! ابراهیم نمی خواست برود. پرسید: " می توانم کنار این منقل، ذرت و کلوچه ام را بخورم؟ هوا سرد است!" دختر دست به چوب دستش برد و چشمان درشتش را با نگاهی تند به سمت راست چرخاند. - جلوتر آتش روشن کرده اند. می بینی که! برو آن جا ذرت و کلوچه ات را بخور و تا دلت می خواهد گرم شو! ابراهیم خواست راه بیفتد و برود. قلبش متلاطم شده بود. نخستین بار بود که با او حرف زده بود. نمی توانست درک کند که چرا چنین تند و گزنده جواب شنیده بود! - آهای! ابراهیم راه نیفتاده ایستاد. نگاه آمال همچنان ملامت بار بود. - می دانم کیستی! پایین تر بزازی داری و شاگرد چموشی به اسم طارق. بگو این جا پرسه نزند. او رفت و حالا تو آمدی. من آبرو دارم و مزاحم را با این چماق، ادب می کنم! آبرومندم که در این سرما، این گوشه نشسته ام و ذرت و کلوچه می فروشم و سکه ای می گیرم؛ فهمیدی؟ ابراهیم سر تکان داد. پیش از رفتن باز مکث کرد. @badamschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و نور و برکت تبریک ویژه امروز به همه زوج های جوان کانالمون😍❤️ ان شاءالله زندگیتون همیشه گل گلی باشه🤲 الهی مثل خانم جان و مولامون نعم العون فی طاعة الله باشید
[چگونه مطالعه کنیم؟] 🔹اول: مسأله یا سؤال داشته باشید. 🖍پیش از مطالعه حتماً انتظارات خودتون رو از کتاب پیش روتون در قالب تعدادی سؤال یا مسأله مشخص کنید. بهتره تعداد این سؤالات بین دو الی پنج تا باشن، کلی نباشن و به دقیق ترین وجه ممکن طراحی بشن. 🖍این سؤالات رو تو برگه ای نوشته و ابتدای کتاب قرار بدین و حین مطالعه دائما به دنبال جواب سوال هاتون باشین این کار تا چند برابر عمق و کیفیت مطالعه را افزایش میده. ترجیحاً پایان مطالعه جواب ها رو تو همون برگه نوشته و برای خودنگه دارید. @badamschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به روی ماهتون کیا تصمیم دارن حالا که نزدیک غدیر هست پایه های اعتقادیشون تو زمینه امامت رو محکم کنن⁉️ یک فرصت خوب برای مامانها و خانوم گل هایی که دوست دارن در کنار بقیه رشد کنن😍 @badamschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 مدرسه بادام جهت همخوانی جلد دوم از مجموعه اعتقادی بینهایت(برترین آرزو )به قلم حجه‌الاسلام و المسلمین محمدحسن وکیلی عضو میپذیرد. 🔹فقط با روزی ۱۰ صفحه مطالعه غیر از جمعه ها و شنبه ها 🔹بارگذاری محتوای کاربردی و مرتبط با مطالب در گروه 🔹امکان مباحثه و هم اندیشی با دیگر شرکت کنندگان 🔹ویژه بانوان شروع مطالعه جلد دوم :۳۰ خرداد ماه پایان مطالعه:۱۳تیر ماه ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر👇@adminbadam 🔰@badamschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب اربعین هاشمیه که تازه به دستش رسیده بود را برداشت و زودتر از همیشه حجره را ترک و به سمت خانه رفت. باورش سخت بود. همسری که تمام لباس‌های شوهرش را خودش دوخته و در کارهای خانه سنگ تمام گذاشته بود. همسری که هر روز تا جلوی درب بدرقه اش می‌کرد و هنگام ورود با تواضع و محبت به استقبالش می آمد. همسری که مهمان‌های زیاد او را با خوش رویی پذیرایی می‌کرد. همسری که هیچ وقت گله و شکایتی از حجم کارهای خانه نکرده بود. باورش نمی‌شد که این اجازه نامه ها مربوط به او باشد. صفحه آخر کتاب نشان میداد همسر دانشمندش اجازه اجتهاد و استباط احکام شرعی را از بالاترین مراجع زمان گرفته بود. گام‌هایش را تندتر کرد تا زودتر به منزل برسد. احساس تعجب و خوشحالی و افتخار در هم آمیخته و سراسر وجودش را فراگرفته بود و عجیب‌تر از همه اینکه همسرش در این‌باره هیچ‌گاه چیزی به او نگفته بود. البته شاید خیلی هم نباید تعجب می‌کرد. با آن پشتکار و صبوری و اخلاصی که از بانو دیده بود حقش بود که چنین بشود. خود بانو گفته بود که علم را می آموزد نه برای خود علم بلکه به عنوان مقدمه ای برای قرب خدا و خودسازی و معرفت النفس.
از دست دادن هفت فرزند و در عین حال شاکر بودن کار هر زنی نیست. می دانست که بانو حتی کارهای خانه را هم با نگاهی متفاوت می‌نگرد و به کارهای خانه هم رنگ و بوی الهی و سلوک داده است. شنیده بود که بانو وقتی خانم‌های دیگر را موعظه می‌کند اگر بناست نفس انسان به وسیله ریاضت از تعلق و حب دنیا خلاص شود پس چه ریاضتی بهتر از خوب خانه داری کردن و خوب همسرداری کردن! شنیده بود که می‌گفت: هیچ ریاضت نفسی مانند خانه‌داری نیست. لذا بهترین خانه‌داری‌ها را می‌کرد. دائما می‌گفت زن از خانه شوهر به بهشت می‌رود، از خانه شوهر هم به جهنم می‌رود. خود معین التجار پیش قدم شده بود تا بانو بتواند علاوه بر کارهای خانه به تحصیل علم هم بپردازد ولی نمی‌دانست بانویش آنقدر دانشمند شده که چنین کتابی چاپ کرده و در انتهای کتاب اجازه مراجع وجود دارد مبنی بر اجتهاد بانو. اتفاقی امروز یکی از دوستانش به حجره آمده بود و کتاب "اربعین هاشمیه" که همسرش نوشته بود و با عنوان بانوی ایرانی امضا شده بود را نشانش داده بود. وای! چرا امروز هر چه تندتر گام برمی‌دارد خانه دورتر می‌شود. انگار شوق رسیدن به خانه مسیر را طولانی کرده. یاد خاطره ای از بانو در ذهنش جولان می‌کند. بانو گفته بود روزی دایه، دختر چهارساله و طفل شیرخوارم را نزدم آورد. از دور که می‌آمد قلبم از محبت مادری برای دخترکم از جا کنده شده بود. آن گاه که جگرگوشه ام را شیر میدادم محو جمال او شده بودم، او را بوسیدم و احساس عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. انگار تمام قلبم به سوی او میرفت. هنوز از این حالت روحی ساعتی نگدشته بود که نوزاد بیمار شد و در کمتر از یک روز از دنیا رفت. دختر چهار ساله هم به فاصله یک هفته درگذشت و مادر را تنها گذاشت. گویا خدا می‌خواست بانو هر چه بیشتر و بیشتر از دنیا و تعلقات دنیایی رها شود و قلبش هر چه بیشتر متوجه آن گمشده اش باشد. خود بانو گفته بود از کودکی احساس میکردم گمشده ای دارم و دنبال آن می‌گردم ولی نمی‌دانم آن را کجا و چگونه جستجو کنم تا اینکه خداوند با اشراق به قلبش راه را نشان داده بود ولی عطشش را صد چندان کرده بود. همین عطش و اشتیاق بود که از چهارسالگی او را پای درس نشانده بود و به جای بازی‌های کودکانه، عاشق مطالعه و شنیدن از خدا و اولیای خدا کرده بود. حالا بانو درگذشت هفت فرزندش را بخشی از آزمایش الهی می‌دید و همانند ابراهیم علیه السلام باید در امتحانات الهی استقامت می‌کرد و شکرگزاری. استادش آیه الله میر سید علی نجف آبادی گفته بود روزی که شنیدم فرزند ایشان فوت کرده فکر کردم خانم دیگر درس را تعطیل خواهد کرد ولی دو روز بعد خدمتکار ایشان سراغ من آمد تا برای تدریس به منزل ایشان بروم و من از علاقه او به تحصیل سخت تعجب کردم. خیلی وقت‌ها بانو این ابیات را زمزمه می‌کرد. آن کس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند. معین التجار بلاخره به خانه رسید. به به عجب بوی غذایی در خانه پیچیده است. چقدر امروز احساس خوشبختی می‌کند. مگر چند مرد در این دنیا وجود دارند که دستپخت یک بانوی فقیه و مفسر و عارف را خورده باشند. 🌷به مناسبت سالگرد درگذشت بانو مجتهده امین ✍️علی حسنوند @badamschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
والبته ذهن خودمون😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز عرفه را... قدر بدانید و با دعا و تضرّع و توجّه و مسئلت از خداوند متعال به معنای واقعی کلمه گره‌گشایی کنید. اگر ‌فضل الهی و لطف الهی نباشد، کوشش‌های ما، و زحماتی که میکشید و میکشیم، به جایی نمیرسد. در دعای شریف ‌کمیل [عرض میکند:] «لا یُنالُ‌ ذلِکَ‌ اِلّا بِفَضلِک‌»یعنی همه‌ی وظایف را انجام میدهیم، [امّا] آنچه به این ‌تلاشهای ما و وظایف ما روح میدهد، جان میدهد، لطف الهی و فضل الهی و توجّه الهی است. البتّه در همه‌ی آنات ‌میشود با خدا ارتباط گرفت؛ رابطه گرفتن با خدا آسان است منتها بعضی از ساعات، بعضی از روزها یک اهمّیّت ویژه‌ای ‌دارد؛ در رأس این روزها، یکی همین...روز عرفه است؛ عید قربان هم همین‌جور. ‌۱۴۰۲/۰۴/۰۶ @badamschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 {اعمال روز عـــــرفہ} 🍃اگہ قراره درمراسمے شرکت کنید حتما وسایل لازم برای راحتے بچہ ها همراهتون باشہ مخصوصا بطری اب و یہ کم خوراکے و لقمہ 🍃اگہ به خاطر گرماے هوا نتونستی مراسمے شرکت کنے اصلا غصه نخوࢪ ...توے خونہ فضاے خوب و معنوے بساز 📿 🍃مےتونی حتے برای بچه هاهم چندتا کاربرگ و بازی تدارک ببینی تا اذیت نشن و حال خوب بهشون منتقل بشہ 😍 خیلی دعاموݩ کݩ مامان جون مـــــادࢪها رحمت و برکت هستن ♥️ التماس دعا @badamschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من و مادرم ... خاطره رهبر معظم انقلاب از خانه پدری، با طعم دعای عرفه خاطره ایی که تکراری نمیشه @badamschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام سلام روزت بخیر ناهارتو بار گذاشتی بانو؟ امروز مطالعه داشتی؟! راستییی این روزا که تنور انتخابات حسابی داغه داغه نقش شما چیه !؟ یادتونه حضرت آقا چی فرمودن درمورد نقش ما خانمهاتو انتخابات ؟ @badamschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا