eitaa logo
『بَدیـ؏ُالسَمـآء³¹³』
34 دنبال‌کننده
61 عکس
5 ویدیو
1 فایل
「••بِسِمِ‌رَبَّ‌المَـهدۍ✋🏻」 به‌وقت‌⇦۱۳۹۹/۸/۱٥🗓💕 °•° خوش‌اومدے‌رفیق👀💫 ‌•❖•اَعوذُبااللّٰہ‌مِن‌شَرِّنَفسے🔥کِہ‌⇩ فٰاصِلہ‌اےشُدمیٰان‌مَنوخدا☝️🏻•❖• °•° اطلآعآتـ‌چنلمون‌⇩🛵🍋 ‌|•🍊🧡•| @biu_badeo_sama |•🍊🧡•|
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ☘️دختران بهشتی☘️
همسایه ها فور کنند😊❤️👆🏻 ☘️دختران بهشتی☘️ https://eitaa.com/amam12a
خُدایـآ...♥️ آخیش هـاے‌ زندگـیمون رو زیاد ڪن🎈 ┉┉┉┄┄🖇┄┄┉┉┉ اینجـآجایـےبراۍ؏ـاشقیسٺ 『➩• https://eitaa.com/joinchat/179437718C539b5ea6de
بھ‌ نـٰام‌ آرام‌ دل !
خُـداۍ‌مَن...💛! من هرگـونہ‌ٺوبخواهے‌راضیـم‌بھ رضاۍتو🍋! ┉┉┉┄┄🎺┄┄┉┉┉ اینجـآجایـےبراۍ؏ـاشقیسٺ 『➩• https://eitaa.com/joinchat/179437718C539b5ea6de
شدیم ⁹⁰ 🌱✨! ؏ـڪـس‌ٻـادگـارۍ‌بگیریم📸💛!؟
『بَدیـ؏ُالسَمـآء³¹³』
شدیم ⁹⁰ 🌱✨! ؏ـڪـس‌ٻـادگـارۍ‌بگیریم📸💛!؟
خواسٺم بگیرم شدیـم⁹²😂✨! عیـب‌ندارھ ² نفـر دیگم اضـاف شدن میگیریم😉♥️!
میخوـام‌گُل‌هدیھ بدم😌!:)
『بَدیـ؏ُالسَمـآء³¹³』
میخوـام‌گُل‌هدیھ بدم😌!:)
؏ـاشقۍ یاد گرفٺـم♥️🌱! از پروردڳـارم👌💛! زَمـاݩے ڪھ گفٺ: "وَ ما ٺو را در سخٺۍ هـا تنها نمیگذاریم"
میخـوام رمان بفرستم همھ آمادھ✨!
『بَدیـ؏ُالسَمـآء³¹³』
#ادامه_پارت_ششم نباشم ولی امثال تو هم بنده شیطانند. به سمتش چرخیدم و گفتم: _اره من شی طانم م
┉┉┉┄┄♥️┄┄┉┉┉ در حال ی که اشکهایم بر روی گونه ام جار ی شده بود از سالن دانشگاه خارج شدم . در محوطه دانشگاه ,رو ی نیمکت نشستم اشکهایم را پاک کردم و چند نفس عمیق کش ی دم . نمیخواستم بیشتر از ای ن شکسته شوم و بچه ها مرا با چهره گریان ببینند. بعد از اینکه حالم فقط کمی بهتر شده بود از دانشگاه خارج شدم. سوار ماشین زیبا شدم . مهسا نگاهی به من انداخت و گفت: _چه عجب خانوم ی ک ساعته کجایی؟گوشیتو گرفتی؟ _اره گرفتم .بچه ها ببخشید ولی امروز حس خرید ن یست شما برید منم میرم خونه! زیبادر حالی که مشکوک نگاهم میکرد,گفت: _چیز ی شده؟؟اتفاقی افتاده ؟چرا قیافت این شکلیه؟بعد یک ساعت اومدی میگی بی رون رفتن کنسله. _بخشید بچه ها.بعدا واستون توضیح م یدم .فعال حوصله ندارم .فکرم مشغوله.مهساجان بیا اینم گوشیت ممنونم.بچه ها واقعا معذرت میخوام که عالفتون کردم مهسا گوش ی را گرفت و گفت: _فدای سرت ما فقط نگران خودتیم .بی ا حداقل برسون یمت خونه _نه میخوام ی کم تنها باشم ممنونم بچه ها فعال _مواظب خودت باش .خداحافظ زیبا هم لبخندی زد و گفت: _اگه کار ی داشتی زنگ بزن.خداحافظ _باشه.ممنون.خداحافظ. از ماشین پیاده شدم وبی هدف در پی اده رو به راه افتادم. نمیدانستم کجا می روم فقط دلم رفتن میخواست. نمیدانستم حرفهای استاد شمس باعث بهم ر یختگی ذهنی و روحی ام شده یا توهین های دوستش. هرچند بار اول ی نبود که از این قشر حرف شنی ده بودم ولی حرفهای استاد بار اول ی بود که م یشنیدم و همه دانسته های ذهنم را درگیر کرده بود. همانطور که قدم می زدم صدای اذان مغرب به گوش رسید . صدا از فاصله بسی ار نزدیک به گوشم میرسید به دنبال منبع صدا به آن سمت رفتم. خودم را روبه روی مسجدی یافتم. دو دل بودم وارد شوم یا نه؟ نگاهی به ظاهرم کردم,ظاهرم مثل هم یشه بود . روسر ی که آزاد روی موهایم نشسته بود ولی انها را نپوشانده بود.مانتویی که کوتاهی اش تازه به چشمم آمده بود. با این وضع م یترسیدم وارد مسجد شوم و مورد تمسخر و انتقاد مردم قراربگیرم ولی دلم عجیب می ل داخل رفتن داشت . به داخل حی اط مسجد نگاهی انداختم .حوض بزرگی وسط ح یاط خودنمایی می کرد و مردها یی که مشغول وضو گرفتن بودن. کودک درونم دست و پا میزد تا به سمت حوض اب برود و پاهای ش را درون آب قراردهد. صدای حی علی الصاله که به گوشم رسید به ی اد خانجون افتادم . او همیشه میگفت این جمله یعنی خدا باتو تماس گرفته و منتظراست پاسخ بدهی زشت است که منتظرش بگذار ی!! با نشستن دستی بر شانه ام از فکر بی رون آمدم وبه خانمی حدودا 60 ساله که کنارم ایستاده بود نگاه کردم ,عج یب مرا ی اد خانجون می انداخت. در حالی که به چشمانم نگاه میکرد گفت: _سالم عزیزم چرا اینجا ایستادی؟بار اوله که اینجا میبینمت درسته؟ _سالم.بله.راستش....راستش صدای اذان منو کشید اینجا _چقدر عالی پس مهمون خدایی.بفرما تو عزیزم _اخه.... _اخه نداره عزی زمن.چرا انقدر دودلی؟ .بیا باهم بریم نماز داره شروع میشه. با خجالت گفتم: _من وضو ندارم.شما بفرما یید _بیا باهم می ریم وضو میگیریم . لبخندی زدم و با او همراه شدم .به سمت وضو خانه راهنمایی ام کرد .بعد وضو گرفتن به داخل مسجد رفتیم . همه آماده نماز بودند. تا به حال نماز جماعت نخوانده بودم و نمیدان ستم چگونه باید نماز بخوانم . خانم ی که همراهی ام کرده بود انگار متوجه سردرگمی من شده بود که آهسته گفت: _دخترم تا حاال نمازجماعت خوندی؟ با خجالت لبم را زی ر دندان کشیدم وگفتم: _نه _باشه عزیزم.من االن واست توضی ح میدم اصال نگرانی نداره! _ممنونم خانم. _اسم من مریمه .اسم شما چیه خوشگل خانم؟ _من اسمم روژانه _چه اسم زیبایی.مثل خودت. بعد از توضی حات مریم خانم ,چادر سف یدی پوشیدم و به نماز ایستادم. حسی عجیب وجودم را فراگرفته بود .حس آرامش به تک تک سلول های وجودم تزریق شده بود.. شاید به نظر مسخره بی اید ولی بعد از نماز ,وقتی به سقف مسجد نگاه میکردم لبخند خدا و آغوش بازش را حس می کردم .عجب حس شیرینی!!! ┉┉┉┄┄✨┄┄┉┉┉ اینجـآجایـےبراۍ؏ـاشقیسٺ 『➩• https://eitaa.com/joinchat/179437718C539b5ea6de