eitaa logo
♡بعــــدِتــღـو☆
34.5هزار دنبال‌کننده
794 عکس
30 ویدیو
0 فایل
و تو خدای بعیدهایی...♥️🌿 عاشقانه های خاص به قلم بانو زهراصالحی✅ ❌هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد روزهای تعلیل و جمعه ها پارت نداریم❣️ لینک کانال @badeto_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🍃🍃🍃 🌹🌹🌹 🍃🍃 🌹 سریع لباس پوشیدم. مادرم از آشپزخونه خارج شد. - مهدی اومده دنبالت؟ همونطور که نزدیک در ورودی می شدم، گفتم: - نه‌مامان. یه سر تا خونه ی مهری خانم میرم. مادرم دیگه سوال نکرد و من با خداحافظی بیرون اومدم کمی دلهره داشتم. تا به خونه ی مهری خانم برسم مدام صلوات فرستادم فکرهای بد از ذهنم‌می‌گذشتن و بی اراده دستام سرد شده بودن. آدرس رو قبلا مهدی دقیق برام‌گفته بود. زنگ خونه رو فشردم و منتظر شدم. در باز شد و من برای اولین بار وارد خانه ی مهری خانم شدم. حیاط بزرگ و دلباز و ساختمان شیکی پیش روم بود، چند مرد توی حیاط خونه ی‌ویلایی مهری خانم جوجه کباب می کردن. همین که نزدیکشون شدم سلام کردم، جواب درستی دریافت نکردم. در ورودی خونه باز شد و با دیدن چند دختر بی حجاب که تِرتِر می خندیدن احساس معذب بودن شدیدی بهم دست داد، اول احساس کردم به من می خندن اما دقیق که نگاهشون کردم متوجه شدم حواسشون به پسرهاست. از کنارشون گذشتم و کمی کنار در ورودی این پا و اون پا کردم و خیلی خجالت می کشیدم. لحظه ای گذشت و من احساس کردم چند جفت چشم من رو زیر نظر دارن. برگشتم و دخترو پسرهای فامیل مهدی رو دیدم که جیک توی جیک پچ می زدند. هر حسی بود رو تو خودم خفه کردم و وارد شدم. نمی دونم چرا مهدی دیشب به من نگفت که این همه مهمون امروز منزلشون حضور داره؟ جلو رفتم. هرکسی جایی بند بود، یه سری داخل آشپزخونه، یه سری توی هال. چند دختر و پسر هم توی پذیرایی فوتبال دستی بازی می کردن. دو به دو هم دختر و پسر از طبقه ی بالا پایین می آمدند. همه بی روسری و مانتو آزادانه واسه خودشون می چرخیدن. خونه ی مهری خانم طرح هندی بود و خیلی بزرگ که تونسته بود این همه مهمون رو تو خودش جا بده. خواستم سلام کنم. کمتر کسی حواسش بهم بود. مادر مهدی تلفن به دست از بالا به پایین اومد ک متوجه ی حضور من شد. صداش رو بلند کرد. - بالاخره اومدی؟ سلام کردم، صداش رو بلندتر کرد تا همه رو ساکت کنه. - آشنایان و عزیزانم ایشون عروس آینده ی من هستن حلما خانم. همه ساکت شدن، قلبم از تو دهانم می خواست بیرون بزنه، صدام رو کمی بلند کردم و رو به جمع سلام کردم. زن قد متوسط مو بلوندی سریع سمت ما اومد و کنار مهری خانم ایستاد. مهری خانم توبیخانه با همون صدای بلند گفت: - حلما خانم آخه درسته من شمارو بکشونم اینجا که وظایفتونو بهتون یادآوری کنم؟ گیج نگاش کردم اون که من رو برای چیز دیگه ای اینجا خواسته بود نه یادآوری وظایفم!