eitaa logo
♡بعــــدِتــღـو☆
35.2هزار دنبال‌کننده
890 عکس
30 ویدیو
0 فایل
و تو خدای بعیدهایی...♥️🌿 عاشقانه های خاص به قلم بانو زهراصالحی✅ ❌هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد روزهای تعلیل و جمعه ها پارت نداریم❣️ لینک کانال @badeto_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 ﷽ کی میخوای بزرگ شی؟ تا از حرفای آیدا حرصم گرفت و رو بهش غریدم: آیدا تو کی میخوای همیشه وقتت رو به جا ی شوهرت با دوستای ارازلت بگذرونی؟ _از کی تا حالا دوستای من شدن ارازل؟ یادمه قبلا یه جور دیگه صداشون می کردی! _قبلا مثل تو فکر می کردم. _حالا مثل کی فکر میکنی ؟ از جام بلند شدم و گفتم :س عید راست می گه بحث کردن با تو فایده نداره. به بابا که تازه وارد خونه شده بود سلام کردم که جوابم رو داد و با اشاره به آیدا گفت باز هم ما موریت جدید؟! _این دفعه ممکنه ماموریت برای همیشه طول بکشه! _منظورت چیه ؟ آیدا با بغض گفت : منظورش اینه که من و سعید می خوا یم از هم جدا بشیم. بابا چیزی نگفت و با کلافگی رو ی مبل نشست که مامان گفت :منصور نمیخو ای کار ی بکنی؟! _چیکار کنم خانم! این اتفاق دیر یا زود می افتاد. مامان: یعنی چی که دیر یا زود می افتاد؟ یعنی بزاریم به همین راحتی طلاقش بده و بچه رو ازش بگیره ؟ با جوابی نداد که مامان ادامه داد : اینا خودشون به درک! فکر اون بچه ی بیچار ه رو کر دی که چطور باید بدون مادر، بزرگ بشه؟! با این حرف مامان گریه ی آ یدا شدید تر شد و بابا گفت : همین الان هم اون بچه ماد ری نمیبینه! اینجور ی دیگه حداقل میدونه که دیگه مادری..... آیدا : بابا شما میدونی چی میگی ؟ اصلا شما بابای منی یا بابای سعید که انقدر ازش طرفداری می کنی!؟