eitaa logo
♡بعــــدِتــღـو☆
33.6هزار دنبال‌کننده
756 عکس
30 ویدیو
0 فایل
و تو خدای بعیدهایی...♥️🌿 عاشقانه های خاص به قلم بانو زهراصالحی✅ ❌هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد روزهای تعلیل و جمعه ها پارت نداریم❣️ لینک کانال @badeto_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 ﷽ با رفتن پرستار و بسته شدن در پشت سرش آرام نفسش رو حرصی بیرون داد و با همون حرص تو ی لحنش گفت : من نمی دونم کی به پرسنل اینجا مدرک داده؟ آخه ما کجامون به....... به او که حرفش رو نصفه رها کرده بود و به حرص خوردنش خندیدم و وسط خنده بریده بریده گفتم : فکرش رو بکن ... من و..... من و تو..... با هم ازدواج کنیم! با عصبانیت نگاهم کرد و گفت : حتی فکر کردن بهش هم...... با جدیت و اخم نگاهش کردم و با بالا انداختن یه تای ابروم گفتم : فکر کردن بهش چی؟! _هه! خنده داره! _آره! خنده داره! نگاهش رو از من گرفت و در سکوت به سقف خیره شد و من در حا لی که به نیم رخش زل زده بودم دوباره به او و بودن در کنارش فکر کردم. باز هم کلافه از فکرا ی بی سر و ته و ضد و نقیضم نفسم رو بیرون دادم و گفتم : اینجوری...... همزمان با خارج شدن این کلمه از دهن من آرام هم کلم های رو به زبون آورد که ناگهان هر دو ساکت و به هم خیره شدیم. وقتی دیدم چیزی نمی گه به حرف اومدم و گفتم: چی می خواستی بگی؟! _چیز خاصی نبود! شما حرفتون رو بزنین. _می خواستم بگم اگه ساکت باشیم این دقیقه ها دیر میگذره و حوصله مون سر می ره که خودت به حرف اوم دی. _مگه ما حرفی هم بر ای گفتن داریم؟! _می بینم که این سرم و آمپول اول از همه زبونت رو باز کرده و من مطمئن شدم اون دختر ی که هر لحظه ممکن بود از حال بره خودتی. جوابی نداد و من با پوزخند ی گوش هی لبم ادامه دادم : بهت نمیومد انقدر شکمو با شی که به خاطر پر خور ی کارت به بیمارستان بکشه! _من نه شکموام و نه پر خور! از حرص توی لحنش لبخند رو ی لبم پر رنگ تر شد و گفتم : هنوز هم نمی خوا ی بگی چی می خواستی بگی؟!