همهجا نشان رضای توست
۸ نماد پرتکرار در گرافیک رضوی
🔺رسانه بافتار
🆔https://eitaa.com/joinchat/4285857982C557b3c5b35
بافتار
همهجا نشان رضای توست ۸ نماد پرتکرار در گرافیک رضوی 🔺رسانه بافتار 🆔https://eitaa.com/joinchat/42858
بهندرت در ایران میتوان کسی را پیدا کرد که با حرم امام رضا (ع) خاطرهای نداشته باشد یا نشانی از حرم در خانهاش پیدا نشود؛ مانند عکسهای یادگاری که اطراف حرم با اصرار مکررِ «عکس با حرم، عکس با حرم...» گرفتهایم و در سینه دیوار خانهمان جا گرفته است. این اُنس باعث شده هر چیزی که نشانی از امام رضا دارد به نمادی خاطرهانگیز برای مردم تبدیل شود. از «قطار» و «نبات» و «زعفران» گرفته تا «کفشداری حرم» و «پنجره فولاد» و «سقاخانه» و حتی عدد «۸» که شاید در نگاه اول یک عدد عادی باشد.
طراحان گرافیک و نقاشان هم در طی این سالها با تکیه بر همین نمادها و نشانهها توانستهاند به عرض ارادت به محضر امام رضا (ع) بپردازند؛ مثلاً برای نشان دادن مهربانی و رأفت امام از نماد «آهو» بهره میگیرند یا برای توسل به امام از پارچه سبز گره خورده به پنجره فولاد استفاده میکنند.
معمولاً در عمدهٔ موضوعات، با نمادهای گرافیکی محدودی طرف هستیم که مخاطب با آنها ارتباط داشته باشد و با دیدن آن، به معنا منتقل شود و برای اینکه تصویری به چنین شأنی برسد مراحل سختی را باید طی کند. همچنان که شهید آوینی در کتاب «انفطار صورت» درباره نماد و سمبل بحثهای مفصّلی میکند و در بخشی از آن اشاره میکند: «ما سمبل را نه چون نماد یا نمودی قراردادی، بلکه چون مظهر، آیه، مثل، مثال، یا تمثیلی برای حقیقت مینگریم و با این معنی، بیان هنری لاجرم از طریق سمبلیزاسیون انجام میگیرد».
جالب است که در نسبت با موضوع امام رضا (ع)، با نمادهای بسیاری روبهرو هستیم. هرکدام از این نمادها در نگاه اول و بیهیچ توضیحی، مخاطب را به حرم و ارتباط قلبی با امام هدایت میکند. در این فرسته، به سراغ برخی از این نمادها در گرافیک رضوی رفتهایم و در کنار هرکدام بیتی متناسب آوردهایم.
🔺رسانه بافتار
🆔https://eitaa.com/joinchat/4285857982C557b3c5b35
به روایت رسول
۴ نکته درباره ۴ فیلم رسول ملاقلیپور
🔺رسانه بافتار
🆔https://eitaa.com/joinchat/4285857982C557b3c5b35
بافتار
عکاسِ جنگ بود. عکاسی را در روزهایِ بعد از انقلاب یاد گرفت؛ خودآموز، از روی کتابهای عکاسی، در حوزه هنری. آرامآرام، اصول عکاسی را یاد میگرفت و در عکسهایش پیاده میکرد. مهارتش در عکاسی او را بهسمت فیلمبرداری کشاند؛ جزو اولین گروههایی بود که به جبهه خرمشهر رفتند تا مقاومت مردم را ضبط کنند.
تفنگ بهدست نداشت. درگیر تیراندازی و نبرد نبود. سلاحش، دوربین بود و از دریچه لنز، جهان اطرافش را نگاه میکرد، روی آدمها دقیق میشد و در بحبوحه جنگ، بیشتر از بقیه فرصت داشت تا درباره آدم های اطرافش فکر کند. هر چه را میدید، جایی در گوشه ذهنش ثبت میکرد. آدمها را بهخاطر میسپرد و رفتارشان را. شخصیتهای فیلمهایش را از روی همین آدمها میساخت.
بین جبهه و شهر در رفتوآمد بود؛ در جبهه عکس میگرفت و در شهر، عکسهایش را بهدست مردم میرساند. شاید عکس گرفتن او را راضی نمیکرد. آدمهایی که دیده بود، باید روایت میشدند. داستانی داشتند که گفته نمیشد و پرده سینما از تصویرِ مقاومت آنان خالی بود. ملاقلیپورِ عکاس، شروع به ساخت فیلمهایِ کوتاه کرد. نمیخواست فیلمساز شود، اما شد یکی از اصلیترین چهرههایِ سینمای جنگ؛ یک فیلمسازِ مولف.
از همان اولین فیلمِ جدیش «نینوا»، دست روی داستانی گذاشت که یادآورِ کربلا بود. داستانی از روزگارِ خودش، قصه یک کودکِ مجروح. اسمِ فیلم و موقعیت کودک اما عاشورا را تداعی میکرد. ملاقلیپور در فیلمهای بعدیش، در «پرواز در شب» و «افق» هم این پیوند را برقرار کرد. او از جنگ، فهمی رئالیستی و منطقی نداشت. جنگ را تغزلی و شاعرانه میفهمید و فیلمهای جنگیاش را هم؛ و در این غزلِ حماسی همواره ارتباطی با کربلا بود.
بیتاب ساختن فیلمهایِ سخت بود. فیلمِ جنگی ساختن او را رویینتن کرده بود در فیلمسازی. آنقدر که وقتی اولین فیلم شهریش را ساخت، گفت : «فیلم غیرجنگی ساختن تفریح است». و کسی که در سالهای جنگ، وقتی توپخانه رژیم بعث خرمشهر را میکوبیده، با انبوهی بازیگر و عوامل سینما فیلمبرداری کرده باشد، حق دارد اینگونه سخن بگوید. «بلمی بهسوی ساحل» را بهیاد بیاورید که با وجود فیلمنامه تکهپاره و تصویرِ بعدها کلیشهشده از سربازان بعثی، پر از صحنههای مختلف و متنوع بود و دستاوردی برایِ کلِ سینمای ایران.
از سینمایِ جنگ وارد سینمایِ اجتماعی شد. این سرنوشت همه فیلمسازانِ جنگ بود؛ حاتمیکیا و درویش هم چنین مسیری را طی کردند اما ملاقلیپور خیلیزودتر، سالِ پس از جنگ، «مجنون» را ساخت. هشت سال جنگ، جامعه را تغییر داده بود و حالا ملاقلیپور، احوالات آدمها را در شهر جستوجو میکرد. خودش میگوید چیزهایی که دیده، همه دیدههایش بوده و حاصل زیستش بین همین مردم: «من با پوست و گوشت و استخوان فقر را لمس کردم. زمانی که مجنون را میساختم، در همین قشر بودم».
تا پایانِ عمرش، ماجرایِ جنگ را دنبال کرد. «میم مثل مادر» او هم درباره سرنوشت آدمهای درگیرِ جنگ بود؛ روحیه لطیفش را در پنجمین دهه زندگیش حفظ کرده بود و حالا از مادر میگفت و عشقی که داشت با مرگ، خاموش میشد.
چند ماه بعد از فیلمبرداری آخرین فیلمش، جسمش از میان ما رفت. روحش اما هنوز زنده است و در فیلمهایش زندگی میکند؛ در تصاویری خیالانگیزی که از جبهههای جنگ گرفته، در رزمندههای باورپذیر و دستیافتنی که خلق کرده، و در فیلمهایِ شهریش، در مبارزه آدمها با پلیدیهای اجتماع و در عشقش به آدمهای محروم جامعه.
🔺رسانه بافتار
🆔https://eitaa.com/joinchat/4285857982C557b3c5b35
ژاله خون شد
۴ نقاشی درباره کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷
🔺رسانه بافتار
🆔https://eitaa.com/joinchat/4285857982C557b3c5b35