eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
٭سپاه در کلام رهبر معظم انقلاب٭ رهبرمعظم انقلاب اسلامی درباره جایگاه سپاه درنظام جمهوری اسلامی ایران می فرمایند: سپاه در تاریخ شناخته شده ما، یک پدیده کم نظیر و شاید بی نظیر است؛ یعنی سپاه، موجودی است که ولادت و رشد و نمای آن درصحنه انقلاب، آن هم در عرصه دشوارترین آزمون های انقلاب بود. _دوم اردیبهشت سالروز تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گرامی باد. http://eitaa.com/baghdad0120
🇮🇷 📝 | تلفات سنگین تروریست‌های تجزیه طلب در حملات پهپادی 🍃🌹🍃 🔻طبق اخبار واصله از منابعی در سپاه پاسداران طی عملیات‌های ترکیبی ، و حملات هلیکوپترهای سپاه که مشترکاً توسط ، ، و طراحی و در پنج روز گذشته اجرا شد (و تا همین لحظه ادامه دارد) تروریست‌های تجزیه طلب تلفات سنگینی را متحمل شدند که به صورت کلی شامل موارد زیر می‌گردد: 🔹نابودی کامل هشت ، و 🔸زخمی شدن بیش از ۹۰ نفر 🔹کشته شدن حداقل ۷۰ تروریست عادی 🔸به درک واصل شدن ۱۵ 🔺نابودی تجهیزات، خودروها و زیرساخت‌های تروریست‌ها 🇮🇷 @baghdad0120
🔴 را از یاد نبرده است سخنگوی : وقتی بازیچه و ابزار اعمال بر دیگران می‌شود، امپراطوری رسانه‌ای نظام سلطه نیز کمک می‌کند که متهمان نقض سیستماتیک حقوق بشر در جایگاه مدعیان قرار گیرند. جهانیان هنوز روایت‌های غم انگیز جدا کردن اجباری بیش از ۱۵۰ هزار کودک بومی ازخانواده‌هایشان و رسوایی حدود یک سال پیش کشف صدها تن از این کودکان در حیاط مدارس مسکونی را از یاد نبرده‌اند! سخن‌پراکنی در مورد دیگر کشورها و پنهان شدن پشت موضوعات ادعایی علیه دیگران این حقیقت را عوض نمی‌کند که در پس ویترین حقوق بشری یکی از نزدیک‌ترین متحدان دولت ، و بی‌توجهی‌ به خودنمایی می‌کند. به کانادایی «گلوبال نیوز» وزیر امور خارجه کانادا با سوء استفاده از اعلام کرد که تحریم‌های جدیدی را علیه اعمال می‌کند.جولی در توئیتی در این زمینه نوشت که  ۹ نهاد و ۲۵ فرد از جمله و اعضای   هدف تحریم‌های کانادا قرار گرفته‌‌اند. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔺سازندگان داعش، نابود کنندگان داعش را تروریست نامیدند! ▪️نیوزویک: او (سردار سپاه) در حال له کردن داعش است. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🛑ارتش: دست در دست سپاه از ایران صیانت می‌کنیم . بیانیه‌‌ ارتش: 🔹یک بار دیگر عناد و کینه‌ورزی دشمنان علیه نظام اسلامی نمایان شد. اقدام که مدعی مبارزه با است، علیه نهادی ضدتروریسم، از سر استیصال و ناکامی در حمایت و پشتیبانی از اخیر در است. 🔹بدون تردید پیشنهاد قرار دادن نام در فهرست ساختگی و ریاکارانه گروه‌های تروریستی ناشی از تسلیم و تبعیت کورکورانه از سیاست‌های خصمانه علیه انقلاب اسلامی و بیانگر وابستگی و سرسپردگی سران اروپایی به آمریکا و است. 🔹 منسجم تر از گذشته، دست در دست سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از و مردم ایران، نظام جمهوری اسلامی و ثبات منطقه حراست و صیانت می‌نماید. @baghdad0120
📸دیوارنگاره «پاسدار اقتدار ایرانیم» در میدان جهاد 🔹خانه طراحان انقلاب اسلامی بامداد امروز در پاسخ به اقدام بزدلانه اتحادیه اروپا و تروریست خواندن سپاه، از جدیدترین دیوارنگاره میدان جهاد تهران رونمایی کرد. @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_ششم 🔹 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های #حرم
🔹 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است. ابوالفضل گمان کرد می‌خواهد طلاقم دهد که سینه در سینه‌اش قد علم کرد و را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول می‌کنی میری؟» 🔹 از اینکه خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!» ابوالفضل نفهمید چه می‌گویم و مصطفی بی‌غیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون پیش ما بودن، اینم بلیط امشب‌شون واسه !» 🔹 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی‌آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :« حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت. دلم بی‌اختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...» 🔹 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم می‌خواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تکفیری‌ها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!» نگاه ابوالفضل گیج حرف‌هایم در کاسه چشمانش می‌چرخید و انگار بهتر از من تکفیری‌ها را می‌شناخت که آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟» 🔹 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!» و نمی‌دانستم نام خانه زخم دلش را پاره می‌کند که چشمانش از درد در هم رفت و به‌جای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچه‌های برا مأموریت اومدیم.» 🔹 می‌دانستم درجه‌دار است و نمی‌دانستم حالا در چه می‌کند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه‌اش کرده بود که سرم خراب شد :«می‌دونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟» از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد. 🔹 بی‌اختیار سرم به سمت خروجی چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا می‌رود. دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. 🔹 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه می‌رفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد می‌کشید تا به آن‌سو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بی‌قراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است. بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ شده بود که دیگر از نفس افتادم. 🔹 دختربچه‌ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگه‌هایی از خون به زردی می‌زد و مادرش طوری ضجه می‌زد که دلم از هم پاره شد. قدم‌هایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آن‌ها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال می‌رفتم. 🔹 تمام تنم میان دستانش از وحشت می‌لرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی می‌چرخید و می‌ترسیدم پیکره پاره‌اش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه (علیهاالسلام) کاری کند. ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان می‌کشید، می‌خواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش می‌کردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد. 🔹 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا می‌کشید، با یک دستش به زمین چنگ می‌زد تا برخیزد و توانی به تن زخمی‌اش نمانده بود که دوباره زمین می‌خورد. با اشک‌هایم به (علیهاالسلام) و با دست‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا می‌زد... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120
✨🇮🇷 🔴حمایت جمعی از اصلاح‌طلبان داخل و خارج کشور از سپاه پاسداران 🔹️۷۰ نفر از فعالان سیاسی اصلاح‌طلب داخل و خارج کشور با امضای بیانیه‌ای اقدام اخیر پارلمان اروپا برای قراردادن نام در فهرست سازمان‎‌های تروریستی را محکوم کردند. 🔹️در ابتدای این بیانیه آمده است: گذشته از اینکه مجوزی برای دخالت در ساختار نظامی_سیاسی کشورهای خارج از اتحادیه ندارد؛ این عمل برای ما به مثابه یک تهدید و دخالت آشکار غیرقابل‌پذیرش است. 🔹️در پای این بیانیه اسامی چهره‌هایی همچون عباس عبدی، لطف‌الله میثمی، حمیدرضا جلایی‌پور، نعمت احمدی، حمزه غالبی، پیمان عارف، صادق نوروزی، رها اعتمادی ثقفی، زهرا نژادبهرام، حمید بهشتی و جمعی دیگر از فعالان سیاسی، مدنی و رسانه‌ای ساکن ایران و خارج کشور آمده است. @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_پنجم 🔹 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم ب
🔹 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط می‌کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله‌هایم را نشنود. نمی‌دانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم‌مان کافی بود که بی‌امان سرم عربده می‌کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن می‌کوبید. 🔹 دندان‌هایم را روی هم فشار می‌دادم، لب‌هایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله‌ام از گلو بالا نیاید و بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه‌ام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله‌ام در همان سینه شکست. با نگاه بی‌حالم دنبال مادر مصطفی می‌گشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش می‌کشد. پیرزن دیگر ناله‌ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط را صدا می‌زد. 🔹 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا می‌زدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی‌رحمانه از جا بلندم کرد. بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده می‌شدم و خدا را به همه (علیهم-السلام) قسم می‌دادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند. 🔹 از فشار انگشتان درشتش دستم بی‌حس شده بود، دعا می‌کردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد. خیال می‌کردم می‌خواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمی‌دانستم برای زجرکش کردن زنان وحشی‌گری را به نهایت رسانده‌اند که از راه‌پله باریک خانه ما را مثل جنازه‌ای بالا می‌کشیدند. 🔹 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را می‌کشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده می‌شد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمی‌زد. ردّ از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمی‌توانستم تصور کنم از دیدن جنازه‌ام چه زجری می‌کشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به همسرم از گوشه چشمم چکید. 🔹 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا می‌رفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه‌های اطراف شنیده می‌شد. چشمم روی آشوب کوچه‌های اطراف می‌چرخید و می‌دیدم حرم (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان گوشم را کر کرد. 🔹 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش می‌لرزید و او نعره می‌کشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و می‌شنیدم او به جای جواب، را می‌خواند که قلبم از هم پاره شد. می‌دانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند و تنها با ضجه‌هایم التماس می‌کردم او را رها کنند. 🔹 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ می‌زدم که گلویم خراش افتاد و طعم را در دهانم حس می‌کردم. از شدت گریه پلک‌هایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه‌های مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«!» 🔹 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانه‌ام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد. با همین یک کلمه، ایرانی و بودنم را با هم فهمیده بودند و نمی‌دانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له می‌زدند. 🔹 بین پاها و پوتین‌هایشان در خودم مچاله شده و همچنان (علیهاالسلام) را با ناله صدا می‌زدم، دلم می‌خواست زودتر جانم را بگیرند و آن‌ها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان می‌دادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟» و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ می‌دونی میشه باهاش چندتا مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ خودش می‌دونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!» 🔹 به سمت صورتم خم شد، چانه‌ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه می‌لرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمی‌کردم جاسوس زن داشته باشه!»... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120