🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
داستان( #مجـیـــر)
#قسمت_سوم
🍃✨
⚜بسمـ الله الرحمن الرحیم ⚜
ازترس اعلامیه ها را دادم دستش. یکیش را داد به خودم. گفت: «برو بخوان، هر وقت فهمیدی توی این ها چی نوشته، بیا دنبال این کارها.»
نتوانستم ساکت بمانم تا او هر چه دلش می خواهد بگوید.
گفتم: شما پیرو خط امامید،
امام به شما نگفته زود قضاوت نکنید؟
اول ببینید موضوع چیه،
بعد این حرف ها را بزنید،
من هم چادر داشتم هم روسری. آنها از سرم کشیدند.
گفت:«راست می گویی؟»...
گفتم: دروغم چیه؟
اصلا شما کی هستید که من به شما دروغ بگوییم؟
اعلامیه ها را داد دستم و گفت بمانم تا برگردد،
ولی دنبالش رفتم ببینم کجا
می رود و چه کار می خواهد بکند.
با دو سه تا موتور سوار دیگر رفت
همان جا که من دستگیر شده بودم.
حساب دو سه تا از مامورها را رسیدند و شیشه ماشینشان را خرد کردند.
بعد او چادر و روسریم را که همان جا افتاده بود، برداشت و برگشت.
نمی خواستم بداند دنبالش آمده ام. دویدم بروم همان جایی که قرار بود منتظر بمانم،
اما زودتر رسید.
چادر و روسری را داد و گفت:
«باید می فهمیدند چادر زن مسلمان را نباید از سرش بکشند»
اعلامیه ها را گرفت و
گفت:«این راهی که می آیی، خطرناک است؛ مواظب خودت باش، خانم کوچولو.....»
و رفت.
«خانم کوچولو»
بعد از این همه رجزخوانی،
تازه به من گفته بود:
« خانم کوچولو»...
به دختر نازپرورده ای که کسی بهش نمی گفت بالای چشمت ابروست.
چادرم را تکاندم
و گره روسریم را محکم کردم؛
ولی نمی دانستم چرا از او خوشم آمده بود.
توی خانه کسی به من نمی گفت چه طور بپوشم،
با چه کسی راه بروم،چه بخوانم وچه ببینم.
اما او مرا به خاطر حجابم مواخذه کرده بود،
حرفهایش تند بود،
اما به دلم نشسته بود.
گوشه ی ذهنم مانده بود که او کی بود.
💎منوچهر بود؛
پسر همسایمان، اما هیچ وقت ندیده بودمش.
رفت و آمد خانوادگی داشتیم، اسمش را شنیده بودم،
ولی هرگز ندیده بودمش.
(البته این ها را بعدا فهمیدم)
بعداز آن ماجرا یک بار دیگر هم دیدمش....
شادی روح حضرت زهرا سلام الله علیها صلوات
⏮ادامه دارد....
✔️زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠أللَّهُمَّ ٱجْعَلْ عَواقِبَ أُموُرِناَ خَیْراً 💠
@Baghdad0120
#گروه_یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#حدیث_روز
✨
#حدیث_روز
امام رضا (علیه السلام):
لَیسَ مِنّا مَن غَشَّ مُسلِماً أو ضَرَّهُ أو ماکَرَهُ.
از ما نیست کسی که با مسلمانی دغلکاری کند، یا به او زیان رساند، یا به او نیرنگ زند..
He who either does fraud with a Muslim, or harms him, or tricks with him, is not of us (Ahlulbayt).
عیون أخبار الرضا، ج 2، ص 29
#احادیث #حدیث_گرافی #یاعلی #یاحسین #اهلبیت #shia #moslem #shianehussain
#قاسم_بن_الحسن
@Baghdad0120
۹بهمن سالروز شهادت شهید غلامحسین افشردی معروف به #حسن_باقری .
شادی ادواح طیبه ی شهدا و امام شهدا و شهید حسن باقری صلوات 🌷
#شهدای_دفاع_مقدس
#قاسم_بن_الحسن
@Baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم #شهید_رضا_اسماعیلی( لشکر فاطمیون ) #شهید_مدافع_حرم_رضا_اسماعیلی رضا اسما
✨
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
#شهید_علی_عسگری
#شهید_مدافع_حرم_علی_عسگری_طاقانکی
برادران و خواهران به شما وصیت می کنم از رهنمودهای رهبر والامقام و فرزانه امام خامنهای راه را بجویید.برای مادیات زیاد خودرا به زحمت نیندازید و قدری به فکر آخرت باشید این مشکلات به قول مرجع عالی قدر آیتالله بهجت که روحش قرین رحمت خدا باد گرفتاری های قبل از ظهور امامزمان برای مسلمانان میباشد.
#صلوات 🌷
#مدافعان_حرم
#قاسم_بن_الحسن
#شهدای_مدافع_حرم
@Baghdad0120
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواب دیدم که فرج آمده ؛
در دولت عشق ...
باز فرمانده قدس است
سلیمانی ما...
#قاسم_بن_الحسن
t.me/Baghdaad0120
✨
✍روایت سردار حاج قاسم سلیمانی از همرزمان شهیدش :
آتش دشمن به قدری شدید بود که کسی جرئت بیرون آمدن از کانال را نداشت . دیدم یک نفر با سر باندپیچی شده روی دژ راه می رود و نیروهایش را هدایت می کند. تعدادی نیروی دیگر هم دادم دستش که برود سمت کانال ماهی .
گفت " چشم " و راه افتاد ، با آن حجم آتش گمان نمی کردم حتی به کانال ماهی برسد اما چند ساعت بعد پشت بی سیم گفت از کانال عبور کرده . با این کار شجاعانه، فرمانده سپاه خودش آمد روی خط بی سیم و حاج مهدی را تشویق کرد .
📚روایت شهیدسلیمانی از شهید حاج مهدی طیاری
#به_یاد_فرمانده
#قاسم_بن_الحسن
https://eitaa.com/joinchat/1124073552C6763fa43b2
داستان #مجـیـــر
#قسمت_چهارم
⚜بسمـ الله الرحمن الرحیم ⚜
یک بار دیگر هم دیدمش...
بیست و یک بهمن از دانشکده ی پلیس اسلحه برداشتم؛ من سه چهار تا ژـ سه انداختم روی دوشم و یک قطار فشنگ دور کمرم.
خیابان ها سنگر بندی بود؛ از پشت بام ها می پریدیم، ده دوازده تا پشت بام را رد کردیم. دم کلانتری شش خیابان گرگان، آمدیم توی خیابان. آن جا همه سنگر زده بودند، هرچه آورده بودیم دادیم.
منوچهر آن جا بود، صورتش را با چفیه بسته بود، فقط چشم هایش پیدا بود، گفت:«بازم تویی؟»...فشنگ ها را از دستم گرفت، خندید و گفت:«این ها چیه؟ با دست پرتشان می کنند؟» فشنگ دوشکا با خودم آورده بودم، فکر می کردم چون بزرگ اند خیلی به درد می خورند.
گفتم: اگر به درد شما نمی خورد، می برمشان جای دیگر. گفت:«نه، نه، دستتان درد نکند، فقط زود از این جا بروید.» نمی توانستم به این دوبار دیدن او بی اعتنا باشم.
دلم می خواست بدانم او که آن روز مثل پر کاه بلندم کرد و نجاتم داد، و هر دو بار، این همه متلک بارم کرد،کیست. حتی اسمش را هم نمی دانستم. چرا فکرم را مشغول کرده بود؟ شاید فقط از روی کنجکاوی.
نمی دانستم احساسش چیست. خودم را متقاعد کردم که دیگر نمی بینمش.و تلاش می کردم که فراموشش کنم، اما وقت و بی وقت می آمد به خاطرم. این طوری نبود که بنشینم دائم فکر کنم یا ادای عاشق پیشه ها را در بیاورم و اشتهایم را از دست بدهم؛ نه، ولی منوچهر اولین مردی بود که وارد زندگیم شد.
اولین و آخرین مرد. هیچ وقت دل مشغول نشده بودم، ولی نمی دانستم کی است و کجاست....
♻️بعد انقلاب سرمان گرم شد
به درس و مدرسه.
مسئول شورای مدرسه شدم. این کارها را از درس خواندن بیشتر دوست داشتم. تابستان کلاس خیاطی و زبان اسم نوشتم.
دوستم مریم می آمد دنبالم با هم می رفتیم.
آن روز می خواستم بروم کلاس خیاطی، در را نبسته بودم که تلفن زنگ زد.
با لطیفه خانم همسایه روبه رویی کار داشتن. لای در باز بود، رفتم توی حیاط.
دیدم منوچهر روی پله های حیاط نشسته و سیگار می کشد.
اصلا یادم رفت چرا آن جا هستم. من به او نگاه می کردم و او به من. تا او بلند شد و رفت توی اتاق. لطیفه خانم آمد بیرون؛
گفت: فرشته جان کاری داشتی؟ تازه به صرافت افتادم پای تلفن یک نفر منتظر شماست.
منوچهر را صدا زد و گفت می رود پای تلفن.
منوچهر پسر لطیفه خانم بود.
از من پرسید کجا می روی؟
گفتم: کلاس.
گفت: وایسا منوچهر می رساندت. آن روز منوچهر ما رساند کلاس؛ توی راه هیچ حرفی نزدیم.
برایم غیر منتظره بود،
فکر نمیکردم دیگر ببینمش....
🍃شادی روح حضرت زهرا صلوات
✔️زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 💠
@Baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا وارث ذوالفقار علی
بیا قلب مظلومها باتوئه
بیا تکیه بر کعبه کن ماهِمن
بیا که نگاهِ خدا با توئه
#العجل مولای غریبم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قاسم_بن_الحسن
@Baghdad0120