eitaa logo
♥️ باغ تماشای خدا ♥️
2.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
4هزار ویدیو
295 فایل
😊 خداوند فرمود : هیچ نترسید که من با شمایم سوره طه شادی روح اهل بیت (ع) ؛ شهیدان و اموات صلوات از مطالب مذهبی و آموزشی کانال باغ تماشای خدا بهره مند شوید شرایط تبلیغ @sodedotarafe کانال دوم ما https://eitaa.com/joinchat/3999465605Cbb1b1d2c19
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 به کانال آموزشی مابپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
❤️فضائل حضرت فاطمه سلام الله علیها 1⃣ فاطمه سلام الله علیها بهترین زنان بهشت است 🌼 2⃣ پاره تن پیامبر صلی الله بود 🌺 3⃣ دارای مقام شفاعت است 🌼 4⃣ علم و دانش داشت 🌺 5⃣ بسیار به فکر گرفتاری دیگران بود و برای آنها دعا می کرد 🌼 6⃣ عابدترین مردم بود 🌺 7⃣ از همه زنان زاهدتر بود 🌼 8⃣ دارای مقام عصمت بود 🌺 9⃣ در انفاق بدیگران از همه سرآمد بود 🌼 🔟 دختر پیامبر صلی الله ، همسر امام علی علیه السلام و مادر یازده امام بود 🌺🌼🌺🌼🌺 🌺 کانال باغ تماشای خدا http://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
ولادت حضرت فاطمه ♥️ سلام الله علیها : 💐بنابر دستور الهی ، پیامبر صلی الله چهل شبانه روز از خدیجه دوری گزید و در آن مدت به عبادت شبانه و روزانه پرداخت ، و در پایان با میوه ای بهشتی افطار کرد ، آنگاه به نزد خدیجه آمد و چون حضرت خدیجه حامله شد پیوسته آن کودک که در رحم داشت با او‌سخن می گفت و او را از تنهایی در آوردند ، تا اینکه هنگامه ولادت فرا رسید ، و از آنجا که زنان قریش از خدیجه بخاطر ازدواجش با محمد یتیم روی گردان شده بودند ، زنانی از بهشت آمدند و در ولادت نوزاد به حضرت خدیجه سلام الله علیها یاری رساندند 💐 باغ تماشای خدا http://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
💖نور تبسم حضرت علی علیه السلام ‌و حضرت فاطمه سلام الله علیها در بهشت ناگهان نوری مانند نور آفتاب می تابد که بهشت را روشن می کند 🌸بهشتیان به خداوند می گویند در قرآن گفتید که در بهشت آفتاب نیست ؟ جبرئیل پاسخ می دهد : 👇 این نور آفتاب نیست علی ‌ 💖و فاطمه 💖 علیه السلام شادمان و خندان شدند نور تبسم آنهاست 🌸🍃🌸🍃🌸 باغ تماشای خدا http://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 زنی بنام رمیصاء که به امّ سلیم معروف بود با شوهرش که ابوطلحه نام داشت در مدینه می زیست . آنها فرزندی داشتند که مریض شد و بستری گردید در یکی از روزها که ابوطلحه به کارگری رفته بود آن بچه از دنیا رفت @Baghetamashyekhoda
🌳زنی عاقل و مهربان 🍃امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمودند : 👇 در بنی اسرائیل مرد صالحی بود که همسر صالحه ایی داشت . شبی در عالم خواب دید که شخصی باو گفت : خدای تعالی مقدر کرده که نیمی از عمرت را در وسعت و فراخی و نیمی را در فشار و تنگدستی بگذرانی ، و اکنون تو مخّیر هستی که هر کدام را می خواهی مقدم بداری. 🌳مرد صالح گفت : من زنی صالحه دارم که شریک زندگی من است . با وی مشورت کنم و اطلاع می دهم . 🍃چون صبح شد جریان را برای همسرش تعریف کرد . همسرش گفت : آن فراخی و وسعت را در نیمه اختیار کن شاید خدا به ما رحم کند و نعمت را بر ما تمام کند 🌳شب دوم همان شخص بخوابش آمد و گفت : کدامیک را انتخاب کردی ؟ 🍃گفت : فراخی در نیمه اول اختیار کردم او پذیرفت و رفت. 🌳از روز دیگر دنیا از هر طرف به او روی آورد و وضع او خوب شد آن زن عاقل و مهربان و قدر شناس به شوهرش گفت : از این اموال به خویشاوندان و نیازمندان و همسایگان نیز بده و آنها را با رفاه خود شریک ساز ، مرد نیز پذیرفت و چنان کرد . 🍃چون چندی بدین منوال گذشت همان شخص بخواب مرد آمد و گفت : 🌳خداوند بخاطر قدر دانی از رفتاری که تو در این مدت انجام دادی و احسان و انفاق بسیار نمودی ، مقرر فرمود که تمام عمر تو در فراخی و نعمت بگذرد ، و این وضع تا پایان عمرت ادامه خواهد داشت . ( بحار الانوار ) 🌳🍃🌳🍃🌳 ڪانال باغ تماشای خدا أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @Baghetamashyekhoda
🦋 زن با وفا یکی از وزیران ثروتمند و متمکن مامون ، شخصی بنام اصمعی بود او می گوید : 👇 روزی به شکار رفته بودم که در بیابان بی آب و علف گم شدم به شدت تشنه و بدنبال گریز از مرگ بودم که خیمه ای در وسط آن بیابان دیدم بطرف آن خیمه رفتم و در آنجا زن جوان و زیبائی دیدم 🌺 سلام کردم و از او تقاضای آب کردم رنگ از صورتش پرید و گفت : در خیمه آب هست ولی از شوهرم اجازه ندارم که بتو بدهم ، اما مقداری شیر برای نهار دارم که آن را بتو‌ می دهم شیر را به من داد و من آن را نوشیدم و به استراحت پرداختم طولی نکشید که از راه دور کسی پیدا شد که بسوی خیمه می آمد . 🦋 زن تا متوجه او شد برخاست و ظرف آب را برداشت به انتظار ایستاد در این لحظه دیدم پیرمرد سیاه ولنگی که شوهر این زن بود نزدیک شد و‌ از شتر پیاده شد زن با عجله دوید و از شوهر استقبال کرد ‌و پاهایش را شستشو‌ داد ، اما هر چه زن بیشتر به او محبت و احترام می کرد آن مرد با بدخلقی و تندی جبران می کرد و تمام خستگی خود را نثار آن زن می کرد و هر چه زن به نرمی با او حرف می زد او با خشنونت جواب می داد ! 🌺 من نتونستم این وضع عجیب را تحمل کنم و حاضر شدم از سایه زیر خیمه برخیزم و زیر آفتاب سوزان قرار گیرم اما این صحنه را نبینم چون از خیمه بیرون رفتم آن مرد به من بی اعتنائی کرد ، اما زن دوید و مرا احترام و بدرقه کرد به زن گفتم : حیف از جوانی و زیبائیت نیست که در اختیار این مرد گذاشته ای ؟ او نه جوان است ، نه زیبا ، نه پول دار و نه اخلاق خوب چرا در مقابل او تواضع و احترام می کنی ؟ 🦋 زن جوان با شنیدن این حرف ، سخت بر آشفت و گفت : 👇 افسوس بر تو که با اینکه وزیر مملکت هستی میخواهی محبت همسرم را از دلم بزدائی ! و سخن چینی می کنی ! 🌺 اصمعی می گوید : من که از این سخنان سخت متحیر شده بودم‌ با نصیحت او روبرو شدم که گفت : روایتی از پیامبر صلی الله شنیده ام که آنحضرت فرموده اند که نصف ایمان شکر و نصف دیگر آن صبر است سپس گفت : 👇 🦋 دنیا چه خوب و چه بد ، چه تلخ و چه شیرین ، می گذرد و مهم آنست که انسان با ایمان بمیرد دنیا پل رسیدن به آخرت و سرای همیشگی است 🦋🌺🦋🌺🦋 ڪانال باغ تماشای خدا أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @Baghetamashyekhoda
تحمل زجر سوختن 🦋 در خبر ا‌ست که حزبیل که تابوت ، برای مادر موسی ساخت یکصد سال ایمان داشت ولی ایمان خود را پنهان کرده بود و چون موسی بر ساحران غلبه کرد ایمانش را ظاهر ساخت 🌸او دختری مومنه داشت که آرایشگر دختران فرعون بود . روزی در حالیکه مشغول شانه کردن موی سر یکی از دختران فرعون بود شانه از دستش بر زمین افتاد ، او خم شد و شانه را برداشت و گفت : بسم الله ، الله اکبر لعنت بر کسی که خدا را نشناسد. دختر فرعون گفت : پدرم را می گوئی ؟ گفت : خیر ، بلکه خدائی را می گویم که آفریننده پدر تو است . دختر فرعون گفت : این را به پدرم می گویم . گفت : بگو دختر برخاست و سیلی محکمی بصورت او زد و دستور داد او را نگه داشتند و فورا نزد پدرش رفت و جریان را برای او تعریف کرد ، فرعون دستور داد آن زن و فرزندانش را حاضر کردند و از او پرسید . خدای تو کیست ؟ زن با ایمان گفت : خداوند عالمیان گفت : دست از عقیده ات بردار تا زنده بمانی گفت : هزار جان فدای عقیده ام ، فرعون دستور داد تنوری از مس آوردند و آتش در آن انداختند . آن زن گفت : اگر مرا سو زاندید استخوانهایم را زیر خاک پنهان کنید . فرعون پذیرفت آنگاه دستور داد سه فرزند او را یکی پس از دیگری در آن آتش انداخته و 😔 سوزاندند و چون نوبت به فرزند شیر خواره اش رسید به زبان آمد و گفت : مادر صبر کن که حق با تو است سپس آن کودک و مادرش را نیز سوزاندند در حالیکه او دست از ایمان خود بر نداشت 🦋🦋🦋🦋🦋 ڪانال باغ تماشای خدا أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @Baghetamashyekhoda
🌼نجات تازه عروس 💐از امام صادق علیه السلام : 👇 روایت شده که فرمودند : 🌼حضرت عیسی علیه السلام از کنار گروهی که مشغول شادمانی بودند عبور کردند و از علت شادی آنها سوال کردند و پاسخ شنیدند که دختر فلانی را امشب برای فلان مرد به عروسی می برند 💐حضرت عیسی فرمود: امروز شادی می‌کنند ولی فردا گریان خواهند بود یکی پرسید چرا ؟ فرمود : چون امشب عروس آنها میمیرد 🌼 این سخن سبب اختلاف در میان پیروان آن حضرت و منافقان گردید چون روز دیگر فرا رسید نزد آن دختر آمدند و او را سالم در جای خود دیدند از این رو نزد حضرت عیسی علیه السلام رفتند و از سلامت عروس او را با خبر کردند حضرت فرمود خدا هر چه خواهد می‌کند اکنون ما را نزد وی برید 💐آنان با عجله آن حضرت را بدان جا آوردند و در خانه را کوبیدند داماد بیرون آمد عیسی علیه السلام به او فرمود از همسرت اجازه بگیر تا من نزدش بروم داماد به خانه رفت و به همسرش گفت که حضرت روح‌الله با جمعی بر در خانه آمده‌اند 🌼 آن زن در چادر رفت و عیسی علیه السلام و همراهان داخل شدند و حضرت از او پرسید که دیشب چه کار خیری کردی 💐 عروس گفت هر شب جمعه سائلی بر در خانه می آید و ما خوراک یک هفته را به او می دادیم دیشب نیز سائل مزبور آمد و من و اهل خانه هر کدام به کاری سرگرم بودیم و کسی متوجه او نبود 🌼ناگهان من صدای او را شنیدم و به صورت ناشناسی به مقدار معمول هر هفته غذائی برداشتم و به او دادم و رورانه اش ساختم 💐چون عیسی علیه السلام این سخن را شنید به او فرمود : از جای خود برخیز و آن زن برخاست بسترش را کنار زد ناگهان مار بزرگی آنجا پیدا شد که دم خود را به دندان گرفته بود حضرت فرمود : 🌼به خاطر آن عمل انجام دادی خداوند این بلا را از تو دور گردانید ➖➖➖➖➖➖ 🌼 باغ تماشای خدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
💐🌼💐🌼💐 🌼💐🌼💐 💐🌼💐 🌼💐 💐 💐شخصی نقل می کند که با یکی از دوستانم 🙎‍♂ سفری در بیابان حجاز کردیم و راه را گم‌ نمودیم 🌼 آنگاه از دور خیمه ای دیدیم و خود را بدانجا رسانیدیم و سلام کردیم زنی 🧕 از میان خیمه پاسخ داد و پرسید که شما کیستید گفتیم : راه را گم کرده ایم و به ناچار اینجا آمده‌ایم ✨زن 🧕 گفت صبر کنید تا درون خیمه را برای پذیرایی شما آماده کنم و پس از پهن کردن فرش ما را به درون دعوت کرد و 💐گفت بنشینید تا پسرم 🧑‍🦱بیاید ما نشستیم و می دیدیم آن زن 🧕 مرتب پرده خیمه رو بالا میزد به بیابان نگاه می کند و انتظار فرزندش را دارد 🌼یک باره گفت کسی از دور می آید بعد گفت شتری 🐫که می آید ، شتر 🐫فرزند می باشد ولی کسی ، بر آن سوار است پسرم نیست ✨طولی نکشید که سوار نزدیک شد و گفت ای امّ عقیل خدا تو را در مرگ پسرت 🧑‍🦱 عقیل صبر دهد زن پرسید چه شد که پسرم از دنیا رفت 💐سوار گفت : در کنار چاه آب ، شتران 🐫🐫 به هم هجوم آوردند و او را در چاه افتاد و مرد 😔 🌸زن 🧕 گفت : اکنون پیاده شو و از این مهمانان پذیرایی کن گوسفندی 🐑 به آن مرد داد و آن را ذبح کرد و غذایی برای آنان حاضر نمود و ما خوردیم و از صبر و تحمل آن زن در تعجب بودیم 😟 ✨ بعد از غذا آن زن 🧕 نزد ما آمد و گفت آیا هیچ ‌کدام ‌شما از قرآن ❤️ چیزی می‌داند من گفتم آری 💐زن 🧕 گفت چند آیه برایم بخوان تا بدین وسیله ، خاطر خود را در مرگ پسرم تسلی بخشم 🌷 من این آیات 👇 سوره بقره ، آیه ۱۵۵ و ۱۵۶ را تلاوت کردم: 🌼زن 🧕پرسید: آیا این آیات در قرآن است گفتم آری پس شکر خدا به جای آورد چند رکعت نماز خواند و دست به درگاه خدا برداشت و گفت : ✨خدایا آنچه تو فرمانداری من انجام دادم پس آنچه به صابران وعده داده ای نصیبم کن 💐 آنگاه گفت : اگر کسی در این جهان برای دیگری باقی می ماند و من می گفتم پسرم 🧑‍🦱 برای رسیدگی به کارهای من خواهد ماند 🌼 ما بر خاستیم‌ و از خیمه بیرون رفتیم این در حالی که به یکدیگر می گفتیم که در تمام عمر خود کاملتر از این زن 🧕 ندیده ایم 💐🌼💐🌼💐 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ https://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
یکی از خلفای بنی عباس در اثر عصیان و تخلف اهالی بلخ ، آن شهر را مورد غضب 😡خود قرار داده ، شخصی را از بغداد به آنجا فرستاد تا از آنها انتقام بگیرد مامور خلیفه وارد شهر بلخ شد . و دستور داد آن مردم پول گزافی به عنوان جریمه و مالیات بپردازند ولی آن‌ها قادر بر پرداخت آن مبالغ نبودند و لذا زنان خود را نزد زن حاکم فرستادند تا او وساطت کند که مامور از آنها بگذرد زن حاکم بر آن ها رقت نمود. و پیراهن گرانقیمتی که داشت و مرصّع به جواهرات گوناگون بود، و قیمتش بیش از مالیات و جریمه تعیین شده بود، به زن ها داد و گفت آن را به جای مالیات و جریمه به مامور خلیفه بدهند، و آنها چنین کردند چون مامور آن پیراهن را نزد خلیفه در بغداد برد و جریان را تعریف کرد ، خلیفه شرمنده شد. و گفت: این صحیح نیست که زنی 🧕از رعیت های من کریم تر از من باشد!!! لذا فوراً به آن مامور دستور داد به شهر بلخ بازگردد و پیراهن را باز پس بدهد و مالیات را ببخشد... و از تخلف آنها بگذرد مامور به بلخ بازگشت و پیراهن را به همسر حاکم داد !!! آن زن پرسید: آیا چشم 👁خلیفه بر این پیراهن افتاده است؟ مامور:گفت آری زن گفت : من پیراهنی را که چشم 👁 نامحرم بر آن افتاده باشد نمی پوشم. پس پیراهن را فروخته و با پول آن مسجد جامع بلخ را بنا کرد، ومابقی آن را برای تعمیرات آن وقف نمود. @Baghetamashyekhoda 💐باغ تماشای خدا 🌼🌼🌼🌼🌼 ( تحفه الواعظین )
🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 🌼بانوی مستجاب الدعوه @Baghetamashyekhoda 🍃 ذوالنون مصری گفت : با قافله ای در بیابانی می رفتیم و بانوی 🧕صالحه ای در کاروان همراه ما بود 🌼در بین راه دزدان به قافله حمله کردند و به غارت اموال مشغول شدند 🍃 مردم از ترس به گریه 😭 افتادند اما آن زن 🧕شروع به خندیدن کرد من به او گفتم همه مردم می گریند و تو می خندی ؟ گفت خنده ام از آن است که اینان از مخلوقی می‌ترسند که 🌺 دارند 🌼گفتم برای این بلا دعا کن که خدا فرموده : 👇 ادعونی استجب لکم ❤️ 🍃 سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت ای که آسمان را بدون پایه استوار کردی و به حق آنچه از من میدانی( مثل اخلاص و خداترسی) تسلط این دشمنان را از ما سلب کن 🌼در این هنگام ابری☁️ ظاهر شد هوا سرد شد باران ⛈ زیادی بارید 🍃 و دزدان که در حال رفتن بودن اسب ها🐎 و شتر هایشان 🐫 در آب فرو رفت به طوری که نزدیک به هلاکت شدند 🌼 آنها فریاد زدند که کسی که در میان شما هست و با او ما گرفتار شدیم ؟ برایمان دعا کند این بلا شود و 🍃 ما هم قول می دهیم همه را به شما برگردانیم 🌼 من به آن زن 🧕 گفتم برای رفع گرفتاری آنها بنما و ناگهان ابر شکافته شد و خورشید🌞 نمایان گشت و تاریکی برطرف شد و آن دزدان اموال کاروانیان را تماماً پس دادند و رفتند @Baghetamashyekhoda 🌼🍃🌼🍃🌼
🌹🌼🌹🌼🌹 🌼🌹🌼🌹 🌹🌼🌹 🌼🌹 🌹 🌼 شعوانه نام بود خوان که صدای خوب و دل انگیزی داشت و در مهم عیش و نوش بصره او را دعوت می‌کردند ، و او از این راه بسیاری به دست آورده بود . و کنیزکانی خریداری کرده و آنها را تعلیم داده بود و از آنها نیز برای همین منظور استفاده می کرد 🌼روزی با گروهی از از کوچه ای می گذشت . از خانه‌ای صدای شنید 🌼 یکی از را به درون آن خانه فرستاد و دستور داد خبری از آنجا برایش بیاورد کنیز داخل خانه شد اما نگشت 🌼کنیز دوم را فرستاد اما او باز هم بازنگشت 🌼کنیز را فرستاد و بازگشت و گفت این گناهکاران است 🌼 شعوانه خودش به درون خانه رفت تا آنچه شنیده بود ببیند در آنجا دید که نشسته و جمعی دور او را گرفتند و آن واعظ آنها را می کند و از خدا و دوزخ بیم می‌دهد آنها همه به حال خود می گریند 🌼 وقتی شعوانه وارد شد آن واعظ این آیه را درباره کنندگان روز قیامت تلاوت کرد : 👇 🌹 - آیه ۱۰ ( آنان با این بهانه های کودکانه نه تنها تو را ) بلکه قیامت را تکذیب نمودند و ما هم برای هر که قیامت را انکار و تکذیب کند آتشی افروخته آماده کرده ایم 🌹 فرقان-آیه ۱۲ که هر گاه آتش آنان را از راه دور ببیند، از آن آوای خشم و خروش بشنوید 🌹 فرقان - آیه ۱۳ و چون آنان را زنجیر شده در جایی تنگ از آن آتش در افکند در آن جا فغان و واویلا بر آرند و مرگ خویش را بخواهند 🌼شعوانه چون این را شنید دگرگون شد و به رو کرد و گفت آیا اگر من کنم خدایم می آمرزد 🌼واعظ گفت : آری اگر توبه کنی خدا تو را می آمرزد اگرچه گناهانت مانند گناه شعوانه باشد 🌼شعوانه 😭 گفت من شعوانه ام و دیگر نخواهم کرد واعظ بار دیگر او را به و اظهار دعوت کرد و به خداوند امیدوار ساخت
🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 🌸بانوی_زیرک @Baghetamashyekhoda 🌼شخصی منحرف و متقلبی در بصره بود که ادعاهای عجیبی داشت مریدانی را در اطراف خود جمع کرده بود. 🌸روزی نشسته بود یک باره گفت : چخ چخ !!! مردم گفتند : یعنی چه؟ گفت :سگی می خواست وارد مسجد الحرام شود که من دیدم و با گفتن آن کلمه او را راندم !! اطرافیانش او را تحسین کردند 👏 🌼یکی از افراد ساده لوح که این مطلب را شنید. داستان را برای همسرش 🧕 نقل کرد و گفت : از بصره آن چنان احاطه ای داشت که سگی را از ورود به مسجدالحرام مانع شد!!!😳 🌸همسرش گفت : چرا این آقای به این خوبی را دعوت نمی کنی؟ خوب است او و مریدانش را برای دعوت کنی. مرد پذیرفت و آنها را دعوت کرد. برنج و مرغ 🐓 مفصلی تهیه کردند. چون سفره انداخته شد، برای هرکس ظرفی آوردند که قدری در آن ریخته و مرغ روی آن گذاشته بودند. 🌼 در این وقت آن زن زیرک 🧕 به شوهرش گفت : من می خواهم برای آن آقا یک کامل بگذارم، تا احترام بیشتری به او کرده باشم. 🌸اما برای آنکه دیگران ناراحت نشوند، آقا را زیر برنج پنهان می کنم و همین کار را کرد ... 🌼چون ظرف غذا را برای آقا بردند ، او نگاهی کرد و دید که روی برنج همه مرغ است اما در ظرف او هم مرغی پیدا نیست پس فریاد زد و گفت : شما به من کردید، چرا برای همه مرغ آوردید و برای من نیاوردید ؟ 🌸زن 🧕 از پشت در گفت آقایی که از بصره را در مسجدالحرام میبینی چگونه را در زیر نمی‌بینی؟! و بدین گونه او را رسوا و شرمنده ساخت.😢 @Baghetamashyekhoda 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 🌸 🌸 یکی از عرب بنام (شَن) مدتی بود به دنبال عاقله‌ای می‌گشت تا هم شان او باشد. ولی موفق به یافتن چنان شخصی نمی شد. 🌸 در یکی از با مردی همراه شد در بین راه به او گفت : کجا میروی؟ مرد گفت : به محل . چون هر دو مشترک بود با هم به راه افتادند. مقداری راه که رفتند، از آن مرد پرسید : 🌸 تو حمل می کنی یا من تو را حمل کنم؟ آن مرد گفت : ای نادان من و تو هردو ایم‌ چگونه من تو را بردارم یا تو مرا؟ 🌸( شَن )چیزی نگفت و ساکت شد. در بین راه به روستائی رسیدند که از محصول درو شده در کنار آن به چشم می‌خورد! 🌸 مرد پرسید : به نظر تو این محصول شده یا نه؟ آن مرد گفت: عجب هستی !!! محصول شده را می‌بینی و می گوئی خورده شده یا نه ؟!! 🌸چیزی نگفت و به راه خود ادامه دادند. چون وارد روستا شدند ای را بر دوش مردم دیدند که به سوی می بردند. ( شَن )از دوستش پرسید: به نظرت او این مرده است یا زنده؟ 🌸 آن مرد گفت : من تر از تو ندیده‌ام!!!! مرده ای را روی مردم مشاهده می کنی و از حیات و ممات او سوال می کنی !؟ 🌸 مرد ساکت ماند. بالاخره به مقصد رسیدند و مرد عاقل کرد تا از دوست همسفرش جدا شود . اما او اجازه نداد و گفت : که باید به خانه ام بیائی و او را به خانه برد . 🌸چون به خانه رسید به دخترش که (طبقه) نام داشت گفت : بسیار نادانی با خود آورده‌ام که واقعاً احمقانه در بین راه مطرح می‌کرد!! 🌸 دختر گفت : چه سوال هایی می پرسید ؟ تمام سوالات آن مرد را بیان داشت . دختر گفت: ای پدر این تنها نیست بلکه بسیار عاقل است و سوالهای او را اینک برایت می گویم ... 🌸 اما اینکه پرسید: تو مرا بر یا من تورا منظورش این بود : که با من میزنی یا با تو حرف بزنم!؟ تا راه را متوجه نشویم! 🌸 اما این که پرسید: این محصول را فروخته و پول آنرا خورده اند یا نه ، منظورش این بود که آیا این محصول را فروش کرده اند یا نه؟ 🌸 و منظورش از سوال سوم این بود : که آیا این مرده است یا نه ، این بود که آیا این را هست که او را زنده دارد یا نه؟ 🌸 آن مرد نزد بازگشت و گفت: می‌خواهی جواب را بگویم ؟ 🌸آنگاه را مطرح کرد. گفت : این از تو نیست راستش را بگو که چه کسی این جوابها را داده؟ 🌸میزبان گفت : همانجا (شَن) گفت : آنچه خواستم اینک یافتم و رسماً از دخترت می کنم و همانجا آن دختر را به گرفت و به بازگشت....🌺 @Baghetamashyekhoda