❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته بعداز چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه...
👈 دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته ومثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم... بعد چند دقیقه پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری می چرخونی؟ خسته شدی!
❤️ گفت خواب بودی و برق رفت و چون تو به گرما حساسی می ترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی.
🌷 برشی از زندگی شهید مدافع حرم کمیل صفری تبار
📚 کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 86
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #اربعین
📎 #امام_حسین_علیه_السلام
🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷
@bahambashim18
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که «این دختر صبح که از خواب بلند می شه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و...خلاصه زندگی با این دختر برات سخته.»
👈 اما خدا می دونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمی خورد همیشه برای من قهوه درست می کرد. می گفتم: «واسه چی این کارو می کنی؟ راضی به زحمتت نیستم.»
❤️ می گفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم». همین عشق و محبت هاش بود که به زندگی مون رنگ خدایی داده بود.
🌷 خاطره ای از شهید مصطفی چمران
📚 کتاب افلاکیان، ج4، ص7
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #اربعین
📎 #امام_حسین_علیه_السلام
🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷
@bahambashim18
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 برنامه ریزی ها شد، مهمون ها هم دعوت شدند. یه مرتبه زنگ زدند گفتند: «ماموریتی پیش اومده و باید بیای اهواز». وقتی به من گفت، خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم. بهش گفتم: «ما فردا مهمون داریم، برنامه ریزی کردیم».
❤️ وقتی حال من رو این طور دید به دوستاش زنگ زد و رفتنش رو کنسل کرد. گفته بود: «بی انصافیه اگه همسرم رو تنها بزارم، این همه سختی رو تحمل کرده حالا یه بار از من خواسته بمونم. اگه بیام اهواز با روح جوان مردی سازگار نیست».
🌷 برشی از زندگی شهید سید علی حسینی
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 42
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #امام_حسین_علیه_السلام
🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷
@bahambashim18