eitaa logo
با هم باشیم ۱۸
100 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
5.7هزار ویدیو
89 فایل
از ما بترس، طائفه ای پراراده ایم☝🏻 ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم✌🏻 از ما بترس شیعه سر سخت حیدریم🤚🏻 جان بر کفان جبهه ی فتوای رهبریم✊🏻 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @Fathi0313 @asheghshahadatF16 ارتباط با ادمین کانال 👆🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️ 💢 تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته بعداز چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه... 👈 دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته ومثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم... بعد چند دقیقه پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری می چرخونی؟ خسته شدی! ❤️ گفت خواب بودی ‌و برق رفت و چون تو به گرما حساسی می ترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی. 🌷 برشی از زندگی شهید مدافع حرم کمیل صفری تبار 📚 کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 86 📎 📎 📎 📎 🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷 @bahambashim18
❣️ 💢 مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که «این دختر صبح که از خواب بلند می شه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و...خلاصه زندگی با این دختر برات سخته.» 👈 اما خدا می دونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمی خورد همیشه برای من قهوه درست می کرد. می گفتم: «واسه چی این کارو می کنی؟ راضی به زحمتت نیستم.» ❤️ می گفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم». همین عشق و محبت هاش بود که به زندگی مون رنگ خدایی داده بود. 🌷 خاطره ای از شهید مصطفی چمران 📚 کتاب افلاکیان، ج4، ص7 📎 📎 📎 📎 🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷 @bahambashim18
❣️ 💢 برنامه ریزی ها شد، مهمون ها هم دعوت شدند. یه مرتبه زنگ زدند گفتند: «ماموریتی پیش اومده و باید بیای اهواز». وقتی به من گفت، خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم. بهش گفتم: «ما فردا مهمون داریم، برنامه ریزی کردیم». ❤️ وقتی حال من رو این طور دید به دوستاش زنگ زد و رفتنش رو کنسل کرد. گفته بود: «بی انصافیه اگه همسرم رو تنها بزارم، این همه سختی رو تحمل کرده حالا یه بار از من خواسته بمونم. اگه بیام اهواز با روح جوان مردی سازگار نیست». 🌷 برشی از زندگی شهید سید علی حسینی 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 42 📎 📎 📎 🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷 @bahambashim18