شنیدنی هایی از شهید بهشتی🌷🕊
👇👇
🕊🌷 شهید بهشتی:
♻️طلبه جوان هر روز میرفت دبیرستانها درس انگلیسی میداد. پولش هم میشد مایه امرار معاش. میگفت اینطوری استقلالم بیشتره، نواقص حوزه رو بهتر میفهمم و با شجاعت بیشتری میتونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی میکرد.✅
از بهشتی پرسید؛ روحانی هم میتونه تو شورای شهر بره❓گفت: روحانی همه جا میتونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیهاش به علوم حوزوی باشه.
گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمیده.✅
بنیصدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنیصدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش میکنم. بهشتی میگفت: هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه✅
الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای ١۵خرداد رو بالا میگیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم میچسبه❗️
بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ میخواهید از اسلام دفاع کنید❓ اسلام با صداقت رشد میکنه نه دروغ❗️
✅
بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.✅
همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش.
اخم باهنر رو که دید گفت: بچهها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم✅
به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت میروی ساک خود را به همراهت میدهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»
قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...✅
مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی میخواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمیآیی؟ گفت: همه میدونند من تودهایم، برای شما بد میشود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.
✅
با بیادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی.
هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بیادبی مورد انتقاد قرار بدیم.
✅
اومده بودند در خانه بهشتی که یک مقام سیاسی خارجی میخواهد شما را ببیند. گفت: قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعهام متعلق به خانواده است.
نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا❗️
✅
صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه! یکی دیگ.ه گفته بودند هشت طبقه است! راننده بهشتیشناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید‼️
منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
#معرفی_شهید
🍊 @baharnarenj251
[• #منبر_مجازی 📿 •]
✨:
همہ مےگویند: خوش بحآل
فلانے #شهید شد اما هیچ
کس حواسش نیست ڪہ
فلانے برایِ #شهید شدن شهید
بودن را یاد ڱرفت...😉✋🏻
#معرفی_شهید
🍊 @baharnarenj251
💥💥💥💥💥
➕افــــــــــــــــــــتتاح شد♨️
➖چی؟؟؟!!!
➕بنا بر درخواستهای مکرر دوستان پاتوقی😇
🔻🔻🔻🔻🔻
کانال اختصاصی "سخنرانیهای استاد خانی" در ایتا، راهاندازی شد.👌
💠سلسله سخنرانیهای
«حجہالاسلام مجید خانی»
در مجموعه پاتوقهای دختران اصفهان💠
⏪ویژه نوجوانان⏩
🔷برای ورود کافیست لینک زیــ🔻ـر را بزنید
https://eitaa.com/majidkhani313
▪️دیگه راحت هر سخنرانی رو که بخواهید پیدا میکنید😉
✋دیگه بهونه بیبهونه، گوش بدید و به راحتی ۱۰۰امتیاز بگیرید.. 😉
#اطلاعیه
@baharnarenj251
💠سلام
💠 سلام
خبر دارم براتون اونم داغ داغ♨️
🔴توجه 🔴توجه
زائرین امام رضاجانــــــــــ❤️
⏪ زمان امتحان از صوتهاےِ استاد خانے هم مشخص شد👌
کسانی که میخوان امتیاز کامل رو بگیرند عجله کنند که وقت کمه....🏃♀🏃♀
🗓زمان امتحان از مباحث هدف خلقت و مبحث عشق
🔻پنج شنبه ۱۷ تیرماه
ساعت ۴ بعداز ظهر🕓
🌍در مکانهای برگزاری پاتوقهای دختران در سطح شهر
💥💥💥دقت دقت
هرکسی در پاتوق خودش رأس ساعت ۴ بعدازظهرِ پنج شنبه، حضور داشته باشه.
💢بعدا نگید نگفتینــــــــــا😉
#اطلاعیه
#امتحان
@baharnarenj251
خدایا من دنیای کوچکی دارم
که تو با بودنت بی انتهایش میکنی
تو با معجزههای هر چند کوچک و ساده
روزم را رنگین کمانی میکنی
خدایا من عادت کردهام به تو
به معجزههای هر روزت
و به این آرامش در دلم
خدایا میخواهم تو را از ته دل
فریاد بزنم آنقدر که چشمانم
و دلم آکنده از مهرت شوند
خدایا به تو توکل میکنم
که حس داشتنت
پناهگاهی است همیشگی
در اوج سختیهایم
و غرق غرورم میکند
خدایا شکرت که هستی
🍊 @baharnarenj251
🌸 پا به پای همسرم بودم
بخشهایی از صحبتهای سرکار خانم "سعدا حمزهای"
همسر آقای امیر سعیدزاده و راوی کتاب #عصرهای_کریسکان
👇 در پست بعدی بخوانید👇
⬅️ متن تقریظ رهبر انقلاب بر این کتاب، هفته قبل منتشر شد.
#معرفی_کتاب_رمان
🍊 @baharnarenj251
🌸 پا به پایِ همسرم بودم
🧕من در شهر بانه متولد شدم و در ۱۴ سالگی با آقای امیر سعیدزاده ازدواج کردم. بعد از یکسال از ازدواجمان، خدا به ما دختری داد که اسمش را لیلا گذاشتیم. لیلا تقریباً یک سالش تمام نشده بود که همسرم اسیر کوملهها شد.
💧 تقریباً یک هفته قبل از بمباران، کارتی پخش کردند که روی آن نوشته بود احتمالاً شیمیایی بزنند و آمادگیاش را داشته باشید. حالا نمیدانم این کارتها از کجا آمده بود. البته من در مورد همه چیز احتیاط میکردم. همهی بچهها را به حمام فرستادم و چند تشت و کوزهی آب هم آماده کردم که اگر شیمیایی زدند، بچهها را بشویم. وقتی بمب شیمیایی زده شد، همهی آبها را روی بچهها ریختم و یک نایلون روی سرشان کشیدم. آن موقع سه بچه داشتم و مصطفی را باردار بودم. آقای سعیدزاده هم نبودند؛ چون امدادگر بود و همان جای اصلی که بمب زده بودند، داشت به مردم کمک میکرد و اصلاً به فکر بچههای خودش نبود. بچهها را برداشتم و به سر بام بردم. پشت خانهمان یک کوه بلندی بود و آنجا نشستیم تا بمب را خنثی کنند و هوا عوض شود.
✅ بعد از اسارت {همسرم} خیلی سخت گذشت. به همین خاطر خودم مشغول بهکار شدم و با سواد کمی که داشتم، به بچهها در درسهایشان کمک میکردم. وضعیت برایم خیلی سخت بود، امّا چون برای وطن و کشورم بود و مرام و عقیدهی شوهرم را دوست داشتم، بیشتر علاقهمند شدم.
❌ در طول دوران اسارتِ شوهرم، هرگز آرایش نکردم. در هیچ جشن و مجلس شادی شرکت نکردم. حتی به عروسی برادرم هم نرفتم. دو دست لباس مشکی داشتم که چپ و راست میپوشیدم و عوض میکردم.
📌 اسارت سعید از چهار سال گذشت. خبر دادند قرار است اعدام شود. اطلاعات دلداریمان داد و گفت: «هرکاری لازم باشه برای آزادیاش انجام میدیم. هرکسی را بخوان میدیم تا مبادله انجام بگیره. چندین زندانی داریم که میتونیم با سعید مبادله کنیم. غصه نخورین، اینجوری میخوان روحیهی شما را بشکنن.» بعضیها هم به شایعات دامن میزدند و میگفتند: «امکان نداره دموکرات سعید را آزاد کنه.» افراد بانفوذ قول همکاری و سفارش به دموکرات را میدادند، ولی کاری از دستشان برنمیآمد.
👌 پروندهی ما در کمیتهی امداد بسته شد و حقوق و مزایامان به بنیاد شهید منتقل شد. مستمری اطلاعات قطع شد. کمیتهی امداد هم خدماتش را قطع کرد. همهی ارگانها پذیرفتند که سعید اعدام میشود. دیگر هیچکس امیدی به آزادیاش نداشت. برابر شواهد و قراین پذیرفتیم احتمال اعدام قوت گرفته و کاری هم از دست کسی بر نمیآید. معمولاً پروندهی شهدا را به بنیاد شهید انتقال میدادند. ما هم باورمان شد سعید به کاروان شهدا پیوسته است.
😔 {بعضی از مردم} خیلی اذیت می کردند. همسایهمان آمد و گفت تلفن با تو کار دارد. خانمی بود و با فحش و ناسزا گفت شوهرت مرده و تو در خانه راحت نشستی! بدون مقدمه گفت شوهرت را کشتند و من بیهوش شدم.
❤️ یک ثانیه هم در خدمتکردن به شوهرم شک نکردم و پابهپایش بودم؛ چون برای مملکتم و ایشان بود. من واقعاً ایشان را تحسین میکنم که اینقدر به نظام و وطنش علاقهمند است. من اصلاً حرف و اعتراضی برای گفتن نداشتم. واقعاً با من مهرباناند و ثانیههایی که با هم زندگی کردیم، خیلی خوب بودند. من هرچه دارم، از ایشان دارم. چطور ممکن است که از ایشان گله کنم!؟
#معرفی_کتاب_رمان
#عصرهای_کریسکان
🍊 @baharnarenj251