هدایت شده از ⊹𝐍𝐨𝐫𝐚 𝐀𝐫𝐭|نورا⊹
مسابقه بزرگ سین زنی رز مخملی شروع شد ☁️🌱!
•با کلی هدیه های ✨خفن و پینترستی!𓍼
جایزه های خفن دخترونه 🌱🎀
𝑱𝒐𝒊𝒏:https://eitaa.com/joinchat/1198523479C3ec0e2873c
مگه مسابقه به این خفنی هم هست آخههه🕯🥺
🖇کد :4
بهار🌱
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 #پارت276 نگاهش روی من متوقف شد. اخمهاش رو تو هم کشید و انگشتش رو به سمتم گرفت.
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀
#پارت277
چند دقیقهای بود که هیچ حرکتی نمیکرد و حرفی هم نمیزد.
بیحرکت مونده بودم تا خوابش عمیقتر بشه و بتونم از حصارش فرار کنم.
پتو رو آروم کنار زدم.
صدای نفسهاش آروم شده بود.
دست و پاش هم که از حرکت ایستاده بود.
آهسته و آروم کمی ازش فاصله گرفتم.
دستش رو از روی شکمم بلند میکردم که تو یه حرکت ناگهانی، همون دست مثل یه افعی دورم پیچید.
-کجا؟
نفسم رو سنگین بیرون دادم.
این دومین فرار نافرجامم بود.
این چرا نمیخوابید؟
تو حلقه دستش چرخیدم.
چشمهاش باز بود و با لبخند نگاهم میکرد.
چشمهام رو بستم و تو دلم چند تا فحش نثار اون چشمهای باز کردم.
میون ابروهام رو بوسید.
-نگفتی کجا؟
چشم باز کردم.
-تو خسته نشدی از سر شب همین طوری هی به من توک میزنی؟
خندید و گفت:
-بی تربیت مگه من خروسم که توک بزنم.
حلقه دستش رو محکم کرد.
-من عقابم که به چنگت آوردم طلایی.
ابرو بالا دادم.
- اینقدر هی طلایی طلایی به نافم نبند، گول نمیخورم.
-بچه که بودی خوشت میومد، زودم گول میخوردی.
-بچه که بودم خیلی چیزا فرق داشت، مثلا جنابعالی سیروان نبودی، سهیل بودی.
تکون ریزی خوردم تا بلکه حلقه دستش رو شل کنه.
سرش رو تا گوشم آورد و لب زد:
-بچه که بودیم ...
نفسش که به گوشم خورد قلقلکم اومد.
سرم رو کج کردم و با خنده گفتم:
-گفتم نکن این کارو.
سرش رو کشید.
-پس چی کار کنم لامصب؟ این کارو نکن اون کارو نکن. میدونی چند ساله که منتظر این لحظهام.
-کمتر از دو سال. خودت گفتی قبلش فقط عدد چهار بودم آقا سهیل.
دستش رو شل کرد و گفت:
-دیگه نگو بهم سهیل، سهیل واسه سهیلا بود، من برای تو فقط سیروانم.
بهار🌱
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 #پارت277 چند دقیقهای بود که هیچ حرکتی نمیکرد و حرفی هم نمیزد. بیحرکت مونده بو
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀
#پارت278
دست روی پیشونیم گذاشت و گفت:
-تبت قطع شدا ... به لطف من و روشهای توک زنیم.
کارم به التماس کشید.
-سیروان دارم خفه میشه، تو رو خدا ولم کن، نمیرم، هیچ جا نمیرم.
دوباره بهم توک زد ولی به حرفم گوش داد و رهام کرد.
به محض اینکه رهام کرد، نشستم.
دستش رو روی پام گذاشت.
-گفتی نمیری!
کلافه کش موهام رو باز کردم و گفتم:
-بخوام برمم روم نمیشه برم، دیوارا اینجا به قول خاله پنح سانتم نیست، اینقدر سر و صدا کردی که روم نمیشه پامو بزارم از اتاق بیرون.
خندید و گفت:
-مامانمه اشکال نداره.
نشست.
دست لای موهام برد و تارهاش رو بین انگشتهاش گرفت.
نگاهش رو تو صورتم چرخوند، لبخند زد.
ابرو بالا دادم و گفتم:
-بهم توک نزنیا، همه پوست صورتم از دستت داره گز گز میکنه.
- دارم عاشقانه نگات میکنم ضد حال، چرا میزنی تو ذوقم!
-سر جدت فعلا به من عاشقانه نگاه نکن، بزار نفس بکشم.
-پس اگر عاشقانه نگات نکنم باید سین جیمت کنم.
چشمم رو تو حدقه چرخوندم و لب زدم:
-یا خدا، باز چی شده؟
-چیز جدیدی نیست، قدیمیاست که حل نشده ... یکیش اینکه با این مرتیکه شاهرخ چطوری آشنا شدی؟
دستم رو بالا آوردم و گفتم:
- صبر کن صبر کن، اول تو خودت جوابگو باش جناب عقاب، بعد سوالاتو ردیف کن ... من نمیدونستم یه شوهر یواشکی دارم، تو که میدونستی من هستم چرا داشتی با سهیلا مینشستی سر سفره عقد؟ اگه سهیلا اونجوری بهت نگفته بود لابد دو تا دو تا میخواستی عاشقانه نگاه کنی، هان؟
دستش رو از لای موهام کشید و گفت:
-چرا میخوای حال منو بگیری؟
-اول تو شروع کردی، من که فقط گفتم ولم کن یکم نفس بکشم، تازه فقط اینم نیست، قضیه کژالم هست، اون عروسک بنفشه که انداختیش بیرون ولی ننداخته بودی، ژاکته و دستبندی که قراره خواهر نوید بیاد گردن بگیره و ...
-خیلی خب!
به نیم رخش نگاه کردم.
حالش گرفته شده بود و من همچنان نگاهم روی صورتش بود که حالا فقط نیم رخش رو میدیدم.
تو روشنایی کم اتاق نمیتونستم خیلی وارد جزییات بشم ولی قوز بینیش رو کشف کردم.
چرا تا حالا متوجه این قوز نشده بودم؟
همیشه فقط ته ریشش تو ذهنم بود و موهای قهوهای رنگ و حالت دارش که الان حسابی به هم ریخته بود.
چشمهام بازیگوشیشون گرفت و روی نیم تنه بالاییش که بیرون از پتو بود چرخید.
وقتی شاهرخ با یه مایو مردونه روبهروم ایستاد، تمام حواسم به این بود که نگاهم از صورتش پایینتر نره.
خب اون نامحرم بود و افکار پلید تو سرش داشت، ولی سیروان خواسته ناخواسته محرمم بود.
حتی پدرمم موقع حیاتش این محرمیت رو جایز دونسته بود که راضی به اون محرمیت نود و نه ساله شده بود.
پس اشکالی نداشت.
مرزها رو برداشتم و به نگاهم اجازه پیشروی دادم.
🎓 ثبت نام دیپلم تا دکتری بدون_آزمون
(غیرحضوری + اقساط)
دانشگاههای موردتأیید وزارت علوم 🎓
✅ برنامهریزی انعطافپذیر
✅ ثبتنام رسمی سازمان_سنجش
⏳ ظرفیت محدود
فرم مشاوره رایگان:
https://mat-pnu.ir/4/
ایدی پشتیبانی:
🆔 @hamrahanfarda_admin
برای پاسخ دهی سریع تر , لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند🙏
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
با صدای داد و هوار بابا از خواب پریدم
ظهر شد پاشو ببینم مگه دیشب منوچهر نگفت صبح میاد دنبالت؟ پا میشی یا خودم بیام بیدارت کنم؟
صدای خواب آلود منصوره به گوشم خورد
.بابا... تو رو خدا بذار بخوابیم
به تو کاری ندارم با اون نره خرم که شوهرش میخواد بیاد دنبالش گرفته خوابیده
منصوره پتوی منو تکون داد
زهره جان... زهره ،پاشو بذار بابا ساکت شه ما بخوابیم
پتو رو کنار زدم با صدای آهسته گفتم
منصوره جان بذار منوچهر بیاد من یه دقیقه ای آماده میشم ساعت ۷ صبح آخه کی میره بازار؟
اگه برم تو اتاق بابا مغزم رو میخوره اعصابشو ندارم
بابا هنوز داشت بلند بلند صدام میزد
زهره... پاشو لنگ ظهر شد
بابا چرا نمیذاری بخوابیم آخه؟
مثل همیشه طلبکار گفت....
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
بهار🌱
با صدای داد و هوار بابا از خواب پریدم ظهر شد پاشو ببینم مگه دیشب منوچهر نگفت صبح میاد دنبالت؟ پا می
زهره دختری که به اجبار پدرش نامزد کرده...❌❌
قراره ظهر با نامزدش بره خرید ولی باباش از صبح زود بیدارش کرده چون.....🤔
زهره هم لج کرده و...😉😉
عاشقانه ای ماندگار از بانو حبیب الله(لواسانی)
#برگرفتهازواقعیت
به قدری داستانش قشنگه که کل ایتارو ترکونده 👌👌
قبل از اینکه لینک کانال پاک بشه بزن روی پیوستن و بقیه شو بخون 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
🛑استخدام ادمین برای کار پاره وقت بدون سابقه کاری، و کار در منزل فقط نیاز به ی گوشی هست.🛑
با حقوق بالا💵
جهت اطلاعات کافی تو این چنل جوین شین :
👇👇
@.Admin_Kanal
@.Admin_Kanal
⛔️ ظرفیت ۷۵ نفر 👆
.
📌 کار در منزل
این چند روز خیلی ها پیام دادند که یه شغل کار در منزل بهمون معرفی کن که کار توی خونه باشه باحقوق بالا
از الان لینکش براتون میزارم
👇👇👇
Daramad halal bala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┄┄┅┅𑁍🧡𑁍┅┅┄┄┄
اگر می خوای راحت زندگی کنی
و اضطرای کمتری داشته باشی
این چندتا نکه رو رعایت کن
· · ───── ·𖥸· ───── · ·
.
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی رادین
من بهارم
دانشجوی سال اول پزشکی!
دو سال پیش نامزدیم با مردی که دوستش داشتم بهم خورد و من به فردی گوشه گیر و منزوی تبدیل شدم.
بعد از یه سال با کمک مشاور تونستم خودم رو جمع و جور کنم و درسم و ادامه بدم.
بعد از کلی تلاش و پشتکار، حالا توی بهترین دانشگاه تهران پزشکی قبول شده بودم.
توی کلاس بودم و منتظر استاد، استاد بالاخره وارد شد، نگام به کفش و کیف ست و چرمش افتاد که احتمالا خدا تومن براش هزینه داده بود، بوی ادکلن مدهوش کننده به محض ورودش توی فضای کلاس پیچید، هوشم و از سرم پروند.
وقتی سرم و بالا آوردم، چشمام گشاد و دهانم از تعجب باز مونده بود، چون استادم همون نامزد سابقم بود که از هم جدامون کرده بودن!
https://eitaa.com/joinchat/538050827C44c9a6330b
دانشجوی سال اول پزشکی بودم.
استادم وقتی وارد کلاس شد، کَفَم برید.
چون اون نامزد سابقم بود، یه خوشتیپ خفن که الان بهترین پزشک قلب تهران بود....
https://eitaa.com/joinchat/538050827C44c9a6330b
اینجا خبری از بنر فیک نیست.
پارت اول رمان بهارِ استاد رو بخون😍👆
تازه شروع شده، به قلم خانم صالحی