تو اون کادو خوشگله ای که...
خدا واسم فرستادتت:) ♡
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
شاهد خوندن خطبه عقد عشقم باخواهرم شدم😭💔
مادرم از خوشحالی روپاهاش بند نبود دائم کل میکشید و عروس زیبا و خوشبخت اونشب رو میبوسید و بهش تبریک میگفت، انگار نه انگار منم دخترش بودم😔✋💔
درسته بخاطر یه اشتباه، الان من باردار بودم ولی من بی گناه بودم مادرم نباید پشتمو خالی میکرد،با حس خیس شدن پیرهنم،با درد روی زانو هام خم شدم،وقتش بود،اما هیچکس و نداشتم...😭
با چشمای اشکی خواستم بلند بشم و خودمو به بیمارستان برسونم که همون لحظه با صدای مردی که پشت سرم اومد برگشتم اما با دیدنش رنگ از رخسارم پرید...😱🔥❤️🔥
ادامه ماجرا...❤️🩹🚷👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3366912753Cce784e395e
لیلا دختر پرورشگاهی بوده که بعد از فوت شوهرش علی،
برای اینکه بتونه پیش ب.چ.ه اش بمونه ،
مجبور میشه با #برادرشوهرش ازدواج کنه....
https://eitaa.com/joinchat/2809398055Cfb9e5406d7
#فووووولعاشقانه 🤧🤧🤧🤧
تو چشمهاش زل زدم عصبی گفتم
_ شما خجالت نکشیدی رفتی به همه گفتی که من به خواستگاریتون جواب مثبت دادم!
متعجب نگاهش بین چشمهام جابجا شد و بیخبر از همه جا گفت
_ من!
_ بله خودم از زبون آقا سهیل شنیدم
دستی به گردنش کشید جلوی خندهش رو گرفت و گفت
_ من این حرفو نزدم!
وا رفته نگاهش کردم سهیل دروغ گفته یا این برای اینکه من رو ضایع کنه یه همچین حرفی میزنه
دخترو ضایع کرد🤣❌
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
یکی به دروغ تو دانشگاه گفته عرفان به همه گفته نامرد کردید
دختره بیچاره هم باورش شده رفته بهش میگه من زنت نمیشم🤣🤣
پسره هم رکگفت... فقط جواب عرفان🙈
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
پُست گل
مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی بخرد برای مادرش و سفارش دهد تا
پست شود
وقتی از گلفروشی بیرون آمد دختر کوچکی را دیدکه کنار خیابان نشسته و هق هق گریه میکرد
مرد از او پرسید دختر کوچولو چرا گریه میکنی؟
کودک گفت میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم اما فقط 32 سنت پول دارم گل رز 5دلار است.
مرد لبخندی زد و گفت با من بیا من برای تو یک شاخه گل رز میخرم تا به مادرت هدیه دهی..مادرت کجاست؟؟؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت آنجا... آن قبرستان.
مرد به همراه دختر و یک شاخه گل رز به قبرستان رفتند کنار یک قبر تازه....
مرد دلش گرفت به گلفروشی باز گشت و گفت ... دسته گلم را پست نمیکنم خودم میبرم
و 950 مایل رانندگی کرد... تا به مادرش برسد.
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
🔴 اعتیاد همه زندگیتو ازت گرفته ☝️
⚫️ از ترک دوباره میترسی ؟🚬
⚫️ بعد ترک دوباره لغزش داری؟🚬
اینجا با روش اصولی و ریشه ای برای همیشه درمان شو و ترک بدون درد و خماری رو تجربه کن 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1385366200Cd96b777803
تنها شانس ترکتو از دست نده! همین الان دنبال کن ☝️
📲09052076419
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
🔺همراهان گرامی
کانال خوبیه برای ترک اعتیاد
اگه کسی رو میشناسید که اعتیاد داره
میتونید بهشون معرفی کنید 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1385366200Cd96b777803
بهار🌱
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 #پارت165 کوتاه نیومد. دستهاش رو به صورتم رسوند و دو طرف لبم رو کشید. صورتش رو ج
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀
#پارت166
-حالا کرده یا نکرده، تو شرعا و عرفا زنشی.
برای لحظهای ساکت موندم و گفتم:
-نازنین دارم دیوونه میشم، هیچ کسم جواب سوالامو نمیده، چرا بابام راضی شده به این کار، اگر قصدش محرمیت بود، میتونست وکالتی و یه ساعته یه صیغه محرمیت بخونه برای من و کامران خان، اینطوری من به دو تا پسرش محرم میشدم، اونم تا ابد.
-نمیشدی.
-اونجوری من حکم مادر خونده ...
-برای محرمیت زن به پسرای مرد، باید یه رابطه بینشون شکل بگیره، یه رابطه زناشویی، میفهمی؟ با وجود یه صیغه تو به پسرخالههات محرم نمیشدی. ولی منم یه سوال برام پیش اومده، بابات میگفته چهار ساله، ولی پدر سیروان گفته نود و نه، این نود و پنج سال اضافی، چه نفعی براش داشته، بابات چرا کوتاه اومده؟
دستم رو گرفت.
چشم ریز کرد و گفت:
-بیا برو قیمت این سوالا رو بده جوابشونو بگیر.
دستم رو از دستش کشیدم.
حرصی کنار گوشم گفت:
-خب مگه چی میشه، یه ماچ بده بزار بگه دیگه.
-اگه به ماچ راضی میشد که خوب بود. دیشب خودش رفته حموم، اومده نشسته جلو من میگه نو نمیری.
اولش فقط نگاهم کرد ولی یهو زد زیر خنده و گفت:
-خب حتما بو گند میدادی گفته بهت برو حموم.
خندهام گرفت و گفتم:
-بو که میدادم، سه روز بود حموم نرفته بودم اونم با اون بلاها که سرمون اومد. ولی شکل گفتنش ترسناک بود، شانس اوردم خالهام اومد، منم بهانه کردم دلم واسش تنگ شده، به یاد بچگیهام و این جور حرفا از کنارش تکون نخوردم.
با دستم سرم رو گرفتم و گفتم:
-موندم با این قضیه چی کار کنم. عمهامم معلوم نیست کی بیاد، بیادم نمیدونم چطوری تو چشماش نگاه کنم. از طرفی هم سیروان با این کاراش.
سرم رو رها کردم و گفتم:
-تو مطمئنی اون قضیه محرمیتو؟
-آره بابا، موبایلتو در بیار سرچ کن.
-موبایلم کجا بود، دیشب افتاد تو استخر.
-پس دو دقیقه پیش گفتی با سیروان حرف زدم!
از توی جیبم موبایلی که سیروان صبح بهم داده بود رو در آوردم و گفتم:
-اینو صبح از یکی از همسایهها گرفته داده بهم که بتونه باهام تماس بگیره.
موبایل قدیمی رو با خنده از دستم گرفت و گفت:
-از اینا هنوزم هست؟
-مال صابخونهاشه.
کلیدهاش رو فشار داد و به صفحه کوچیکش نگاه کرد.
میخندید.
-حالا اینو داده که حرفای عاشقانه بزنید بهم؟
پشت پلک نازک کردم و گفتم:
-صبح رسوندم، گفت کلاست تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت، الان زنگ زد گفت کی تمومه، گفتم یازده و نیم.
-ایول پسر خاله زورو! غیرتشو عشقه.
موبایل رو به سمتم گرفت و گفت:
-حالا واقعا با شال و روسری جلوش گشتی؟ خالهات نگفت در بیار؟
بهار🌱
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 #پارت166 -حالا کرده یا نکرده، تو شرعا و عرفا زنشی. برای لحظهای ساکت موندم و گفتم
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀
#پارت167
موبایل رو از دستش گرفتم و گفتم:
-همون اول تا اومدم بجنبم کشید از سرم، بعدم دیگه نداد.
نازنین چشمهاش برق زد.
سوالم از سیروان بعد از اون لبخندی بود که به زور و با کشیدن لبهام ازم گرفته بود.
-برای چی مامانت همچین قولی ازت گرفت؟
دستش سمت شالم رفت و من تا به خودم بجنبم شال رو کشید.
جنبیدم و شال رو یک دستی گرفتم.
اون دستکش مسخره اگر دستم نبود به شرایط مسلطتر بودم ولی با وجود اون نمیشد.
یه طرفش دست من بود و سر دیگهاش دست سیروان.
-ولش کن.
-مگه جواب سوالتو نمیخوای؟ قیمتش اینه.
-نه دیگه نمیخوام، ولش کن.
شال رو یهو کشید.
سرم به سینهاش خورد و سریع صاف نشستم.
خندید.
-بودی حالا!
شال رو کشیدم و اون گفت:
-شالو میخوای چی کار؟ تازه الان مامان بیاد مجبوری همینطوری جلوش باشی.
-اون موقع فرق داره.
شال رو یهو کشید.
-اصلا اینو خودم خریدم، برو مال خودتو سر کن.
به ساک لباسهام نگاه کردم.
دستکش رو در آوردم و تا خواستم از جام بلند شم، جست زد و ساک رو توی اتاق انداخت و درش رو بست.
با لبخند جلوم ایستاد و گفت:
-کوتاه بیا. دو دقیقه پیش تو بغلم بودی، الان یه شالو میخوای بندازی سرت که چی.
لبخندش حرصم میداد ولی زورم بهش نمیرسید.
عقب نشینی کردم.
نه اینکه کوتاه بیام، واقعا قدمهام رو به عقب برداشتم و ازش فاصله گرفتم.
حالم رو که دید، اون لبخند لعنتیش رو از روی صورتش برداشت و گفت:
-چته؟
با صدای نازنین نگاهش کردم.
-ولی فکرشو بکن بنفشه، اگر بدون اینکه تو بگی زن سیروانی، یا مثلا همون لحظه که گفتی زن سیروان، سیروان میزد زیرش و اون عکسا میرسید دست داداشت ... چی میشد؟
شونه بالا داد و گفت:
- اون وقت الان جنابعالی شیراز بودی، یه چند تا چک و لگدم نوش جان کرده بودی، ممنوع الخروجم شده بودی اونم تا اخر عمر. هیچ وقتم فرصت نمیکردی در مورد قیمت جواب سوالات با سیروان چونه بزنی.
نسکافه توی لیوانش رو سر کشید و به نسکافه من اشاره کرد.
به محتویات لیوان نگاه کردم و گفتم:
-فکر نکنم اینطوری میشد...
#پارازیت 🌀🌀🌀🌀🌀🌀
اونایی که دوست دارن یهو تا پارت 335 رو بخونن و بعدم روزی سه چهار تا پارت دستشون بالا
ویایپی که میگن اینه😉
قیمت ورودی ویای پی ۵۰ هزار تومنه.
شماره حساب برای واریز و ادمینی هم که باید بهش پیام بدید و باقی شرایطم تو کانال زیر میتونید بخونید.
https://eitaa.com/joinchat/1463615611Cff0e7ec6ca
راستی...اونجا گروهم داریم برای چت و نقد و نظر😍