حکایت خواندنی و پندآموز👇
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند.
ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد با اینکه وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند ولی با این وضع از سرما یخ زده می مردند ازاین رو مجبور بودند برگزینند:
یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین محو گردد ...
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند.
آموختند که با زخم های کوچکی که از همزیستی بسیار نزدیک با کسی بوجود می آید کنار بیایند و زندگی کنند چون گرمای وجود آنها مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند.
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنان را تحسین نماید..!
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ
ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ میگردیم.
✍ ژان پل سارتر
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
داستان واقعی 👇
میگویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری های تهران و اطراف پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّر الدین شاه و مادرمرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازاریان پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد
یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید: پدر سوخته چرا مغازه ات را بسته ای؟ مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم،امروز روز قتل(شهادت)حضرت مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست دراین روز عرق بفروشم. رضاشاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آنوقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:
در این مملکت یک مرد واقعی داریم, آنهم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است...!!!
سالهای سال بعد شاعره بزرگ ایران خانم پروین اعتصامی در وصف این ماجرا این چنین سرود:
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت،هم کلید زندگیست
گفت: "زین معیار اندر شهرما،
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست"!
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
با سلام و تحیت خدمت همراهان عزیز کانال انتشارات بهار اندیشه و تشکر و سپاس از حسن توجه شما نسبت به مطالب و محتوای کانال انتشارات.
خیلی خوشحال خواهم شد نظرات شما را در خصوص کم و کیف متون بارگزاری شده جویا شده، و از راهنمایی های دوستان فرهیخته بهره ببرم.
کانال انتشارات لطفا به دوستانتان معرفی بفرمایین.
در سال پیش رو برای شما آرزوی بهترین ها دارم .
لیست کتاب های منتشر شده در سال ۱۴۰۲ تقدیم حضور میکنم.
امیدوارم با معرفی انتشارات بهار اندیشه و کانال انتشارات به سایرین در پایان سال ۱۴۰۳ شاهد لیست بلند بالایی از کتاب های منتشر شده توسط بهار اندیشه باشیم.
۱-شوق دیدار
۲-سند مسائل اولویت دار استان
۳-پسری که تا آسمان رکاب زد
۴-حفظ موضوعی سبک زندگی اسلامی
۵-گل واژه های حجاب
۶-پرسش و پاسخ های دینی
۷-سیگار بکشیم
۸-ساحل رود ارس
۹-نوای نی
۱۰-بانوی مهر
۱۱-مرد نکونام
۱۲-تلاش ماندگاری
۱۳-عوامل موثر بر رضایت زناشویی
۱۴-کرگزها نمی میرند
۱۵-مرا بنویس زن
۱۶-مد یریت و روش شناسی فرهنگی
۱۷-دیکته اول ابتدایی
۱۸-آموزش موتور یونیتی از صفر تا صد
۱۹-استخاره با قرآن
۲۰-از رابطه سمی تا رابطه قلبی
۲۱-پرسش و پاسخ درباره اسلام و بزرگان
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
نه خانی آمده و نه خانی رفته
این ضربالمثل در مواردی به کار میرود که شخصی از انجام کار یا تعهدی و یا از پیگیری کاری که آرزو و قصد انجامش را داشته پشیمان میشود.
در امثال و حکم دهخدا از شخصی فقیر میگوید که در آرزوی ثروتمند شدن بوده و خربزهای میخرد تا برای شادی همسرش به خانه ببرد و در جای دیگر میگویند هوس خربزه کرده و به جای ناهار برای خودش خربزهای میخرد که مورد اول به نظر صحیحتر باشد. در هر حال نکته اصلی خرید خربزه و آرزوی ثروتمند شدن است.
وی پس از خرید خربزه بین راه زیر سایه درختی مینشیند و نمیتواند به وسوسه خوردن خربزه و همزمان آرزوی زندگی مثل ثروتمندان و خانها غالب شود.
با خود میگوید بهتر است برشی از خربزه بخورم و باقی را بر سر راه بگذارم تا رهگذران ببیند و تصور کنند خانی از اینجا گذشته و باقی خربزه را برای رهگذران باقی گذاشته.
پس از خوردن برشی از خربزه با خود میگوید بهتر است کل خربزه را بخورم و پوستش را رها کنم تا رهگذران تصور کنند خانی که اینجا بوده ملازمانی هم داشته.
بعد از خوردن کل خربزه هر چه میکند نمیتواند به وسوسه خوردن پوست خربزه غالب شود و با خود میگوید بهتر است پوست خربزه را هم بخورم تا رهگذران بیندیشند که خان اسبی هم داشته است.
دست آخر تخمها و هر چه باقی مانده را هم میخورد.
وقتی میبیند چیزی از خربزه باقی نمانده میگوید:
حالا "نه خانی آمده و نه خانی رفته".
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
مردی متوجه شد گوش همسرش سنگین شده و شنواییش کم شده است.
به نظرش رسید همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.
دکتر گفت برای این که بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است آزمایش ساده ای وجود دارد.
ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را بگو و بعد در فواصل ۳ و ۲ متری تکرار کن تا جواب بگیری.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه مشغول تهیه شام بود و خود او در اتاق نشیمن بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما ۴ متر است وقتشه امتحان کنم.
با صدای معمولی پرسید: عزیزم شام چی داریم؟ جوابی نشنید. رفت جلوتر و دوباره پرسید، باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و از فاصله ۲ متری پرسید: عزیزم شام چی داریم؟ باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و سوال را تکرار کرد. باز هم جوابی نیامد.
این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چی داریم؟
زنش گفت: مگر کری؟ برای پنجمین بار می گویم: خوراک مرغ...!
نتیجه اخلاقی: مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر می کنیم در دیگران نباشد و عمدتا در خود ما باشد!
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
📚حکایت کشک ساب
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد
شیخ بهائی رفت
و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود
و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود
و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل
و پیاله ای میخرد شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد.
بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید:
«تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
📓ضرب المثل زیر آب زدن
زیرآب، در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت.
زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز میکردند.
این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض میرفت و زیرآب را باز میکرد
تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود.
در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند.
برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز میکردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد.
صاحب خانه وقتی خبردار میشد خیلی ناراحت میشد چون بی آب میماند.
این فرد آزرده به دوستانش میگفت: «زیرآبم را زده اند.»
این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است.
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
شهیدان زنده اند الله اکبر،
تلفن میزنند الله اکبر !!!
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره ای که خواهید خواند مربوط است به خانم «مینا نظامی» که وی در دوران دفاع مقدس از جمله پرستارانی بودند که به مجروحان و رزمندگان رسیدگی می کردند.
خانم نظامی خاطره یکی از آن روزها را این گونه تعریف می کند: « ما مجروحی داشتیم که اهل نهاوند بود. این رزمنده روی مین رفته بود و دچار فراموشی شده بود و گذشته و مشخصاتش را به یاد نمی آورد. از طرفی به خانواده او گفته بودند که فرزندشان شهید شده است. ما با او خیلی صحبت می کردیم، بلکه به حرف آید و از کسالت در بیاید. گاهی که به مجروحان دیگر سر کشی می کردم او را با خودم می بردم تا دیگران هم با او حرف بزنند. من نام «علی» را برایش انتخاب کرده بودم و جالب اینکه بعدا فهمیدم نامش علی است. البته نامش «علی محمد» بود که علی صدایش می کردند. کم کم او یک شماره تلفن یادش آمد و گفت: «شماره مغازه است. بگویید همدم خانم –مادرش- بیاید.»
شیفت عصر و نزدیک اذان مغرب بود که رفتم و شماره را به اپراتور دادم و خواهش کردم بگیرد. به سختی ارتباط برقرار شد و صحبت کردم. فهمیدم چند روز قبل مراسم چهلمش را هم برگزار کرده اند! وقتی گفتم از بیمارستان تهران زنگ می زنم و مریضی با این مشخصات دارم و اسم مادرش همدم است، مغازه دار شوکه شده، با عجله رفت تا مادرش را صدا کند. از پشت گوشی صدای یک خانم با لهجه روستایی به گوش می رسید که می گفت: «می دانم که می خواهند بگویند که پسرت شهید شده.» بعد با عصبانیت شروع به صحبت کرد. هر چه می گفتم، انگار صدایم را نمی شنید. مرتب می گفت:«علی محمد من شهید شده!»
به او گفتم: «مگر نمی گویند شهیدان زنده اند الله اکبر ... واقعا پسر تو زنده است، می خواهی با او صحبت کنی؟»بعد علی گوشی را گرفت و یکی، دو کلام که حرف زدگوشی را به من داد. گوش دادم. مادرش با خوشحالی فریاد می زد: «شهیدان زنده اند الله اکبر، تلفن می زنند الله اکبر...» و جالب تر اینکه اطرافیان او هم این شعار را تکرار می کردند.»
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
بزرگمهر وزیر دعوی دانستن زبان حیوانات می کرد و انوشیروان منتظر فرصتی بود
تا صدق آن را معلوم کند.
تا روزی که با هم برای گشت و گذار رفته بودند و پادشاه بر کنگره خرابه ای دو جغد کنار هم نگریست و با تمسخر از وزیر خواست که برود و ببیند چه می گویند.
بزرگمهر نزد جغدها رفت و بعد از لحظاتی برگشت و گفت:
قربان یکی از جغدها پسری دارد و نزد جغد دیگر که دختر دارد به خواستگاری آمده.
جغد صاحب دختر صد خرابه مهریه طلبید و جغد صاحب پسر به او گفت:
اگر زمانه چنین و سلطان زمان نیز همین باشد به عوض صد خرابه،
هزار خرابه پشت قباله دخترت اندازم.
گر مَلک این باشد و این روزگار
زین ده ویران دهمت صد هزار
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی
اول اردیبهشت ماه در تقویم ملی ایرانیان همزمان با سالروز تولد شیخ اجل سعدی كه فرهنگوران او را بهعنوان استاد سخن میشناسند،روز سعدی نام گرفته است.
به همین مناسبت یکی از غزل های استاد سخن که خودم با این غزل حال و هوای خاصی را تجربه کرده ام به دوستان و اعضائ محترم کانال انتشارات تقدیم میکنم.
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
وان که را دیده در دهان تو رفت
هرگزش گوش نشنود پندی
خاصه ما را که در ازل بوده ست
با تو آمیزشی و پیوندی
به دلت کز دلم به در نکنم
سختتر از این مخواه سوگندی
یک دم آخر حجاب یک سو نه
تا برآساید آرزومندی
همچنان پیر نیست مادر دهر
که بیاورد چون تو فرزندی
ریش فرهاد بهترک می بود
گر نه شیرین نمک پراکندی
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی
چه کند بنده ای که از دل و جان
نکند خدمت خداوندی
سعدیا دور نیک نامی رفت
نوبت عاشقیست یک چندی
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
بیسکویت
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بودتصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.او یک بسته بیسکویت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت،متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد ، زن خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت پیش خود فکر کرد بهتر است ناراحت نشوم، شاید اشتباه کرده باشد.
ولی این ماجرا تکرار شد ،هر بار که او یک بیسکویت بر می داشت ،آن مرد هم همین کار را می کرد .این کار او را حسابی عصبانی کرده بود،ولی نمی خواست واکنشی نشان دهد.وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود ،پیش خود فکر کرد حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خو اهد کرد؟
مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصف آن را خورد،این دیگر خیلی پرویی میخواست ؛زن جوان حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست،آن زن کتابش را بست وسایلش را جمع کرد و نگاه تندی به مرد انداخت و از آنجا دور شد وبه سمت دروازه مورد نظر رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلی نشست ،دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را درون آن بگذارد که ناگهان با کمال تعجب ديد جعبه بیسکویتش آنجاست....باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد! از خو ش بدش آمد ...یادش رفته بود که بیسکویتی را که خریده داخل ساکش گذاشته بود.آن مرد بیسکویت هایش را با او تقسیم کرده بود،بدون آن که عصبانی و بر آشفته شده باشد! در صورتی که خودش آن موقع که فکر می کرد آن مرد دارد از بیسکویت هایش می خورد ، خیلی عصبانی شده بود.مناسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت خواهی نبود.
همیشه به یاد داشته باشیم که چهار چیز است که نمی توان آن ها را دوباره باز گرداند:
سنگ.....پس از رها کردن
سخن .....پس از گفتن
زمان........پس از گذشتن
موقعیت.......پس از پایان یافتن
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612پ
ایمیل اشتباه
مردی اتاق هتلی را تحویل گرفت ، در اتاقش یک کامپیوتر بود،بنابراین تصمیم گرفت ایمیلی به همسرش بفرستد.ولی به طور تصادفی ایمیل را به آدرس اشتباه فر ستاد.
با این وجود در نقطه دیگری از دنیا بیوه ای از مراسم خاکسپاری شوهرش بازگشته بود.زن بیوه تصمیم گرفت ایمیل های همدردی اقوام و دوستانش را چک کند و بخواند.پس از خواندن اولین پیام ، از هوش رفت .پسرش به اتاق آمد و مادرش را کف اتاق ديد.
او روی صفحه کامپیوتر ابن را خواند:
به همسر دوست داشتنی ام
موضوع: من رسیدم
تاریخ دوم می ۲۰۰۰۶
می دانم از این که خبری از من داشته باشی خوشحال می شوی.آن ها این جا کامپیوتر داشتند و ما اجازه داریم به کسانی که دوستشان داریم ایمیل بزنیم.من تازه رسیده ام و اتاقم را تحویل گرفته ام،می بینم که همه چیز آماده شده که فردا برسی.به امید این که فردا صبح تو را ببینم.😊
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
کتاب_بانوی_کرامت.pdf
2.69M
💠دانلود کتاب بانوی کرامت
🔸حضرت فاطمه معصومه(س) دختري در اوج قله تعالي انساني است، تا نشان دهد زن بودن چه گوهر و فضيلت گرانبهايي است كه مايه فخر و مباهات و افتخار است.
وچه نيكو زادروز اين بانوي آسماني به عنوان روز دختر نامگذاري شده تا اسوه حسنهاي باشد براي دختران و بانوان امت اسلام.
به بهانه اين فرخنده زادروز و روز دختر و شروع دهه پربركت كرامت شمّهاي از فضايل و كرامات اين بانوي جليلالقدر را تقديم دختران و بانوان سرزمين آفتاب ميكنيم تا چراغ راهي باشد فراروي زندگي صاحبان مهر و عاطفه.
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
✅ حکایت فواید علیاکبر بودن
یه زمانی ...
علیاکبر هاشمی رفسجانی رئیس جمهور بود
علیاکبر ناطق نوری رئیس مجلس
علیاکبر ولایتی هم وزیر خارجه
علیاکبر محتشمی وزیر کشور
بعضی خارجیها فکر میکردن «علیاکبر»، یه لقب دولتی هست که به سران ایران اعطا میشه!
بعد من میخواستم برم ترکیه، توی مرز پاسپورتم رو دادم، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت به بقیه گفت این آقا علیاکبره!
همه پا شدند، رییسشون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم، بقیه همسفرها که هاج و واج مونده بودند پشت سر من میدویدند و بدون بازرسی هر چی داشتند مثل تریاک و سکه و دلار و قاچاق، از مرز رد کردند.
📚 رویاهای شیرین من - خاطرات علی اکبر زرندی
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
📚سر و کیسه کردن
این ضربالمثل که در زبان عامیانه "سرکیسه کردن" گفته میشود، کنایه از این است که همه موجودی و دارایی کسی را از او گرفتهاند.
در روزگار گذشته که وسایل نظافت و آرایش تا این اندازه وجود نداشت، کیسهکشی و سرتراشی در حمامهای عمومی انجام میشد. یعنی دلاک حمام نخست سر حمام کننده را میتراشید، او را کیسه میکشید و سپس صابون میزد تا همه موهای اضافی و چرکهای بدن او به کلی زدوده شود و شستشوی کامل انجام بگیرد.
از این رو سر و کیسه کردن (یعنی اصلاح کردن موی سر و کیسه کشیدن بدن) نزد مردم شستشوی کامل به شمار میرفت و هر کس این دو کار را با هم انجام میداد، آن چنان پاک میشد که به گمان خودش مدتها نیاز به نظافت دوباره نداشت.
امروزه اگر چه عمل "سر و کیسه کردن" دیگر مورد استعمال ندارد، ولی معنی استعارهای آن باقی مانده است و در مورد کسی به کار میرود که دیگری چیزی برای او باقی نگذاشتهاند.
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
ضرب المثل :
(هِر را از بِر تشخیص نمی دهد!)
درمیان چوپانان صدای "هِر"
برای طلبیدن گوسفندان و "بِر"
برای جلو راندنشان استفاده میشد،
و اگر چوپانی آن را نمی دانست
یعنی از اصول پرت بود.
به همین دلیل میگفتند
هِر را از بِر تشخیص نمیدهد!
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
4_5784950060106127015.mp3
12.49M
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
🏴 فرازهایی از ترجمه ی زیارت «ناحیه مقدسه»، سوگنامه تأثرانگیز و مرثیه سوزناک امام مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) برای جد بزرگوارشان حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام):
🏷 (بخش اول)
سلام بر حسین که جانش را تقدیم نمود،
سلام بر آن کسی که در نهان و آشکار خدا را اطاعت نمود،
سلام بر آن کسی که خداوند شفا را در خاکِ قبرِ او قرار داد،
سلام بر آن کسی که (مکان) اجابتِ دعا در زیرِ بارگاه اوست،
سلام بر آن کسی که امامان از نسل اویند،
سلام بر فرزندِ خاتم پیامبران،
سلام بر فرزند سرور جانشینان،
سلام بر فرزند فاطمه زهراء،
سلام بر فرزند خدیجه کبری،
سلام بر فرزند سدره المنتهی،
سلام بر فرزند جنّه المأوی،
سلام بر فرزند زمزم و صفا،
سلام بر آن آغشته به خون،
سلام بر آنکه (حُرمت) خیمه گاهش دریده شد،
سلام بر پنجمینِ اصحاب کساء،
سلام بر غریب غریبان،
سلام بر شهید شهیدان،
سلام بر مقتول دشمنان،
سلام بر ساکن کربلا،
سلام بر آن کسی که فرشتگان آسمان بر او گریستند،
سلام بر آن کسی که خاندانش پاک و مطهرند،
سلام بر پیشوای دین،
سلام بر آن جایگاههای براهین و حجج الهی،
درود بر آن پیشوایانِ سرور،
سلام بر آن گریبآنهای چاک شده،
سلام بر آن لبهای خشکیده،
سلام بر آن جآنهای مستأصل و ناچار،
سلام بر آن ارواحِ (از کالبد) خارج شده،
سلام بر آن جسدهای عریان و برهنه،
سلام بر آن بدنهای لاغر و نحیف،
سلام بر آن خونهای جاری،
سلام بر آن اعضا قطعه قطعه شده،
سلام بر آن سرهای بالا رفته (بر نیزه ها)،
سلام بر آن بانوانِ بیرون آمده (از خیمه ها)،
سلام بر حجت پروردگار جهانیان،
سلام بر تو و بر فرزندان شهیدت،
سلام بر تو و بر خاندان یاری دهنده ات (به دین الهی)،
سلام بر تو و بر فرشتگان ملازمِ آرامگاهت،
سلام بر آن کشته مظلوم،
سلام بر برادر مسمومش،
سلام بر علی اکبر،
سلام بر آن شیر خوار کوچک،
سلام بر آن بدنهای برهنه شده،
سلام بر آن خانواده ای که نزدیک (و همراه سَرورشان) بودند،
سلام بر آن به خاک افتادگان در بیابانها،
سلام بر آن دور افتادگان از وطنها،
سلام بر آن دفن شدگان بدون کفن،
سلام بر آن سرهای جدا شده از بدن،
سلام بر آن حسابگر (اعمال خویش برای خدا) و شکیبا،
سلام بر آن مظلومِ بییاور،
سلام بر آن جای گرفته در خاک پاک،
سلام بر صاحب آن بارگاه عالی رتبه،
سلام بر آن کسی که رب جلیل او را پاک و مطهر گردانید،
سلام بر آن کسی که جبرئیل به او مباهات مینمود،
سلام بر آن کسی که میکائیل در گهواره با او تکلم مینمود،
سلام بر آن کسی که عهد و پیمانش شکسته شد،
سلام بر آن کسی که پرده حُرمتش دریده شد،
سلام بر آن کسی که خونش به ظلم ریخته شد،
سلام بر آنکه با خون زخم هایش شست و شو داده شد،
سلام بر آنکه از جامهای نیزهها جرعه نوشید،
سلام بر آن مظلومی که خونش مباح گردید،
سلام بر آنکه در ملا عام سرش بریده شد،
سلام بر آنکه اهل قریهها دفنش نمودند،
سلام بر آنکه شاهرگش بریده شد،
سلام بر آن مدافع بییاور،
سلام بر آن محاسن بخون خضاب شده،
سلام بر آن گونه خاک آلوده،
سلام بر آن بدن جامه به غنیمت رفته،
سلام بر آن دندانهایی که با چوب خیزران زده شده،
سلام بر آن سر بالای نیزه رفته،
سلام بر آن بدنهای برهنه و عریانی که در بیابانها (یِ کربلا) گرگهای تجاوزگر به آن دندان میآلودند، و درندگان خونخوار بر گِرد آن میگشتند،
سلام بر تو ای مولای من و بر فرشتگانی که بر گِرد بارگاه تو پر میکشند، و اطراف تربتت اجتماع کردهاند، و در آستان تو طواف میکنند، و برای زیارت تو وارد میشوند،
سلام بر تو
من به سوی تو رو آوردهام، و به رستگاری در پیشگاه تو امید بسته ام،
سلام بر تو، سلام آن کسی که به حُرمت تو آشناست، و در ولایت و دوستی تو مخلص و بیریا است،
و به سبب محبت و ولای تو به خدا تقرب جسته، و از دشمنانت بیزار است،
سلامِ کسی که قلبش از مصیبت تو جریحهدار، و اشکش به هنگام یاد تو جاری است،
سلامِ کسی که دردناک و غمگین و شیفته و فروتن است،
سلام کسی که اگر باتو در کربلا میبود، باجانش (دربرابرِ) تیزیِ شمشیرها از تو محافظت مینمود، و نیمه جانش رابه خاطر تو بدست مرگ میسپرد، و در رکاب تو جهاد میکرد، و تو را علیه ستمکاران یاری داده، جان و تن و مال و فرزندش را فدای تو مینمود، و جانش فدای جان تو، و خانواده اش سپر بلایِ اهل بیت تو میبود،
اگرچه زمانه مرا به تأخیر انداخت، و مُقدَّرات الهی مرا از یاریِ تو بازداشت، و نبودم تا با آنانکه با تو جنگیدند بجنگم، و با کسانی که با تو اظهار دشمنی کردند خصومت نمایم، (درعوض) صبح و شام بر تو گریه و شیون میکنم، و در مصیبت تو بجای اشک، خون میگریم، از روی حسرت و تأسّف و افسوس بر مصیبت هائی که بر تو وارد شد، تا جائی که از فرط اندوهِ مصیبت، و غم و غصّه شدّتِ حزن جان سپارم.
...
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#عاشورا
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
09153160373
⭕️وقایع روز عاشورا_ قسمت اول
🔹صبح عاشورا امام حسین(ع) پس از اقامه نماز صبح، صفوف نیروهای خود که۳۲ تن سواره و ۴۰ تن پیاده بودند را منظم کرد. سپس برای اتمام حجت، سوار بر اسب شد و همراه با گروهی از یاران به سوی لشکر دشمن پیش رفت و آنان را موعظه نمود.
🔸پس از سخنان امام، زهیر بن قین آغاز به سخن کرد و از فضایل حسین(ع) گفت و به موعظه پرداخت. قبل از آغاز جنگ حر بن یزید ریاحی از لشکر عمر بن سعد جداشد و به اردوگاه حسین(ع) پیوست.
🔻سپس با فرمان عمر بن سعد حمله به لشگر امام حسین علیه السلام با تیرباران کردن اصحاب آغاز شد. طبق بعضی روایات تاریخی، تا ۵۰ تن از یاران امام، در این حمله به شهادت رسیدند. پس از آن، یاران امام به صورت فردی و یا دو نفری به مبارزه رفتند.
🔺اصحاب اجازه نمیدادند کسی از سپاه دشمن به حسین(ع) نزدیک شود. ظهر عاشورا و در بحبوحه تیرباران دشمن حضرت نماز ظهر را به جماعت برگزار کردتد. پس از شهادت یاران غیر بنی هاشم امام حسین(ع) در صبح و بعداز ظهر عاشورا، یاران بنیهاشمی امام برای نبرد پیش آمدند.
♦️اولین کسی که از بنی هاشم از حسین(ع) اجازه میدان طلبید و به شهادت رسید، علی اکبر بود. پس از او دیگر خاندان امام نیز به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. پس از شهادت بنیهاشم، امام حسین(ع) عازم نبرد شد اما از سپاه کوفه تا مدتی کسی برای رویارویی با آن حضرت پا پیش نمینهاد.
✅علیرغم تنهایی حسین(ع) و زخمهای سنگینی که بر جان و بدن او وارد شده بود، امام بیمهابا دشمن را تارومار میکرد، تا آنکه از شدت جراحات بی رمق از اسب بر زمین افتاد .
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#دهم_محرم
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
۰۹۱۵۳۱۶۰۳۷۳
⭕️وقایع روز عاشورا_ قسمت دوم
🔹پس از آن ذوالجناح بر بالین او آمد و به دور پیکر امام میچرخید و او را میبویید. سپس پیشانیاش را به خون بدن امام حسین آغشته کرد و در حالیکه پاهایش را بر زمین میکوبید و شیهه سر میداد به سوی خیمهگاه رفت .
♦️وقتی که اهل بیت امام حسین ذوالجناح را به آن حال دیدند از خیمهها بیرون آمده و دور ذوالجناح گرد آمدند و دست بر سر و صورت و پای او میکشیدند. ام کلثوم دو دست خود را بر بالای سر خویش گذاشت و گفت: وامحمداه واجداه وانبیاه
🔸پس از شهادت حسین(ع)، سپاه دشمن به خیمهها هجوم بردند و آنچه بود به غنیمت گرفتند. آنان در این امر بر یکدیگر سبقت میرفتند. شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع) همراه گروهی از سپاهیان، وارد خیمهگاه شدند که زینب(س) مانع این کار شد.
🔻به دستور عمر بن سعد و برای اجرای فرمان ابن زیاد، ده نفر داوطلب از سپاهیان کوفه، با اسبانشان بدن امام حسین(ع) را لگدکوب کردند و استخوانهای سینه و پشت آن حضرت را درهم شکستند.
🔺عمر بن سعد در همان روز سر حسین(ع) را به همراه سر شهدای کربلا که 72 سر بود با شمر و خولی و روانه کوفه کرد. امام سجاد(ع) که بیمار بود، به همراه حضرت زینب(س) و بقیه بازماندگان، به اسارت گرفته و به کوفه نزد ابن زیاد و سپس به دربار یزید در شام فرستاده شدند.
💠به دستور عمر بن سعد اجساد لشکریان کوفه دفن شدند؛ اما پیکرهای حسین(ع) و یارانش بر زمین ماند. سه روز بعد جماعتی از بنیاسد که در نزدیکی کربلا منزل داشتند، بر امام حسین(ع) و یارانش نماز گزاردند و آنان را دفن کردند.
#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#دهم_محرم
انتشارات بهار اندیشه
🏴 عرض تسلیت عزای سیدالشهدا(ع) از زبان امام محمد باقر(ع):
«أعظَمَ اللهُ اجورَنا بمُصابِنا بِالحُسَینِ، وَ جَعَلَنا و ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَع وَلیّهِ الامامِ المَهدیِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ (صلواتاللَّهعلیهم)»
➖ کامل الزّیارات، ج۱، ص۱۹۳
▪️کسی که عشق تو دارد، دگر چه کم دارد
▪️بدون عشق تو عالم، کجا بها دارد
▪️تو همچو من سر کویت هزارها داری
▪️ولی ببین که گدایت فقط تو را دارد
◼️فرازی از ندبه صاحبالعصر(عج) خطاب به سیدالشهداء (ع) در زیارت ناحیه مقدسه:
«الَسَّلامُ عَلَيْکَ، سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِکَ الْمُخْلِصِ في وِلايَتِکَ الْمُتَقَرِّبِ إِلَي اللّهِ بِمَحَبَّتِکَ الْبَريءِ مِنْ أَعْدائِکَ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِکَ مَقْرُوحٌ ودَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِکَ مَسْفُوحٌ، سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزينِ الْوالِهِ الْمُسْتَکينِ، سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بالطُّفُوفِ لَوَقاکَ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّيُوفِ، وَبَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحَتُوفِ وَجاهَدَ بَيْنَ يَدَيْکَ وَنَصَرَکَ عَلي مَنْ بَغي عَلَيکَ، وَفَداکَ بِرُوحِهِ وَجَسَدِهِ وَمالِهِ وَوَلَدِهِ، وَرُوحُهُ لِرُوحِکَ فِداءٌ، وَأَهْلُهُ لاَِهْلِکَ وِقاءٌ.
فَلَئِنْ أَخَّرَتْني الدُّهُورُ، وَعاقَني عَنْ نَصْرِکَ الْمَقْدُورُ، وَلَمْ أَکُنْ لِمَنْ حارَبَکَ مُحارِباً وَلِمَنْ نَصَبَ لَکَ الْعَداوَةَ مُناصِباً فَلاََنْدُبَنَّکَ صَباحاً وَمَساءً وَلاََبْکِيَنَّ لَکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً، حَسْرَةً عَلَيْکَ، وَتَأَسُّفاً عَلي ما دَهاکَ وَتَلَهُّفاً، حَتّي أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ، وغُصَّةِ الاْکْتِيابِ...»
سلام بر تو، سلام آن کسي که به حرمتِ تو آشناست، و در ولايت و دوستيِ تو اخلاص ميورزد و به سببِ محبّت و ولاي تو به خدا تقرّب مي جويد و از دشمنانت بيزار است؛
سلام کسي که قلبش از مصيبت تو جريحه دار، و اشکش به هنگام ياد تو چونان سيل، جاري است؛
سلام کسي که ـ در عزاي تو ـ دردمند و غمگين و سرگشته و بيچاره است؛
سلام کسي که اگر با تو در کربلا مي بود، با جانش در برابرِ تيزيِ شمشيرها از تو محافظت مي نمود، و نيمه جانش را در دفاع از تو به دست مرگ مي سپرد، و در پيشگاه تو جهاد مي کرد، و تو را عليه ستم کنندگانِ بر تو ياري مي داد و جان و تن و مال و فرزندش را فداي تو مي نمود، و جانش فداي جان تو و خانواده اش سپر بلايِ اهل بيت تو مي بود.
پس اگرچه زمانه مرا به تأخير انداخت و مقدّرات الهي مرا از ياريِ تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو جنگيدند بجنگم و با کساني که با تو دشمني ورزيدند به ستيز برخيزم، در عوض، از روي حسرت و تأسّف و اندوه بر مصيبت هايي که بر تو وارد شد، صبح و شام نالانم و به جاي اشک براي تو خون گريه مي کنم، تا زماني که از سوزِ مصيبت و گلوگيري حزن و اندوه، زندگي ام به پايان رسد.»
➖ بحارالانوار، علاّمه محمّد باقر مجلسي، بيروت، مؤسسه الوفاء، ج ۹۸، ص ۳۱۷ / المزار الکبیر، ج۱، ص۵۰۰ و ۵۰۱
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
4_5834555639589769530.mp3
10.62M
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
#قطعه_از_از_کتاب
#داستانک
در یک حکایت قدیمی ژاپنی آمده است: روزی یک جنگجوی سامورایی از استاد خود میخواهد که مفهوم #بهشت و #جهنم را برایش توضیح دهد.
استاد با حالتی اهانت آمیز پاسخ میدهد: «تو آدم نادانی بیش نیستی و من نمیتوانم وقتم را با افرادی مثل تو تلف کنم.»
سامورایی که غرورش جریحه دار شده است برافروخته و خشمگین میشود، شمشیرش را از نیام بیرون میکشد و میغرد:«میتوانم تو را به خاطر این گستاخی بکشم.»
استاد در جواب به آرامی میگوید: «این جهنم است.»
سامورایی با مشاهدهی این حقیقت که چطور برای لحظهای اسیر خشم شده بود در خود فرو میرود، آرام میگیرد، شمشیرش را غلاف میکند، در برابر استاد خود سر تعظیم فرو میآورد و از او به خاطر این بصیرت تشکر میکند.
استاد بلافاصله میگوید: «این همان بهشت است.»
هوشیاری سریع سامورایی در مورد آشوب و اضطراب درونی خود، به خوبی تفاوت اساسی میان اسیر بودن در یک احساس و آگاه بودن از آن را نشان میدهد. #سقراط هنگامی که میگوید: «خودت را بشناس» به این نکته کلیدی در #هوشیاری_عاطفی اشاره دارد که باید به احساس خود در همان زمان که در حال ابراز آن هستیم، #آگاهی داشته باشیم.
کتاب: هوش عاطفی
نویسنده: دنیل گلمن
مترجم: حمیدرضا بلوچ
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
در سال 1264 قمری، نخستین برنامهی دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبلهکوبی میکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واکسن بزنند.. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان میشود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله میکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، ....
پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همهی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده میشود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمیگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور میکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هایهای میگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچهی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع میکنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612
#داستانک
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند ، تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.
روزی دریک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم ، زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم.
انتشارات بهار اندیشه
محسن صدیق
ارائه کلیه خدمات چاپ و نشر کتاب
تلفن: 09153160373
@mohsensedigh49
آدرس صفحه اینستاگرام
entesharat_baharandishe
ایتا
https://eitaa.com/bahr12612