eitaa logo
بهارانه اشعار ناب
181 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
958 ویدیو
0 فایل
مانند بَنان، الهه‌یِ نازِ منی... آری به خدا همیشه دلتنگِ تواَم...🍃 آیدی مدیر در ایتا.. @Matinp198 https://eitaa.com/joinchat/877724074C00e564207a
مشاهده در ایتا
دانلود
به دور از غم؛ میانِ جمعی و خوشحال و خندانی تو از یک آدمِ بی‌همدمِ تنها چه می‌دانی ؟    اگر چه تلخ می‌گویی و دورم می‌کنی، اما؛ به چشمانت نمی‌آید که قلبی را برنجانی   به هر کس می‌رسم ؛ نامِ تو را با ذوق می‌گویم شبیهِ اولین تکلیفِ یک طفلِ دبستانی !   چه رازی عشق دارد با خودش، تا حرف قلبت را_ نمی‌گویی پشیمانی و می‌گویی  پریشانی؟!   کسی که عزم رفتن کرده ؛ با منّت نمی‌ماند نمی‌گویم بمانی ! چون که می‌دانم نمی‌مانی!   خیالِ خامِ من این بود پنهانت کنم، اما؛ نمی‌دانم چرا از پشتِ هر شعرم نمایانی  
بی‌وفا جان دوستت دارم هنوز اما برو هر چه از من دورتر باشى برایت بهتر است @bahr_asheghi🌿
چه بايد كرد با چشمت كه در تكرار اين لذت جدايى مى شود افسوس و ماندن مى شود عادت بيا عهدى كنيم امروز، روزِ اول ديدار اگر رفتيم بى برگشت، اگر مانديم بى منت .... تو بايد سهم من باشى اگر معيار دل باشد ولى دق داد تا دادت به من تقدير بى دقت ... جوانى رفت و در آغوش تو من تازه فهميدم چه مى گويند وقتى مى كنند از زندگى صحبت .... خودت شايد نميدانى چه كردى با دلم اما دل يك آدم سر سخت را بردى، خدا قوت
از عشق، از جدایی چیزی سرم‌ نمی‌شد مى‌گفت ماندنى نيست من باورم نمى‌شد تا صبح گریه کردم دریاچه شد اتاقم سدی حریف سیل چشم ترم نمی‌شد یک در میان ما بود، یک در به نام قلبم می‌خواستم که از آن در بگذرم نمی‌شد من سنگ بودم او رود، او‌ شعله بود و من دود باید که می‌گذشتم، چون لاجرم نمی‌شد شاید که دور باشم از او صبور باشم هم در شکنجه باشم هم محترم، نمی‌شد @bahr_asheghi🌿
به یادِ آن کسى که چشم‌هایش برده جانم را تفأل می‌زنم هر شب مَفاتیحُ الجَنانَم را... من آن آموزگارم که، سوال از عشق می‌پرسم ولیکن خود نمی‌دانم جوابِ امتحانم را... کمى از دردها را با بُتم گفتم مرا پس زد دریغا که خدایم هم نمى‌فهمد زبانم را... به قدرى در میانِ مردمِ خوشبخت بدنامم که شادى لحظه‌اى حتى نمى‌گیرد نشانم را... تو دریایى و من یک کشتى بى‌رونقِ کُهنه که هى بازیچه می‌گیرى غرورم، بادبانم را... شبیهِ قاصدک‌هاى رها در دشت می‌دانم لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را... دلم مى‌خواهد از یک رازِ کهنه پرده بردارم امان از دستِ وجدانم که مى‌بندد دهانم را... @bahr_asheghi💐
در چشم ِ همه، روی لبم خنده نشاندم در حال ِ فرو خوردن ِ بُغضی سرطانی آیا شده از شدت ِ دلتنگی و غصه هِی بُغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی..؟
علی‌رغم تمنای من و اصرار بسیارم مرا لایق نمی دانی، نمی‌آیی به دیدارم اگر‌چه سخت دلتنگم ولیکن از تو دلگیرم اگر‌چه دوستت دارم ولیکن از تو بیزارم چرا دلتنگی و شب‌گریه‌هایم را نمی‌بینی از این دوری ببین دارد به کوری می‌کشد کارم تو‌ هم یک روز می‌آیی و شادی برنمی‌گردد بیا، اما بدان که من به غم‌هایم وفادارم نمی‌دانم چه خواهم کرد تا روزی که می‌آیی اگر ماندم که بدبختم، اگر رفتم که ناچارم...