👑 #شعر 👑
ـ دل من عــــــاشق زارست ،ڪمی راه بیا
نفس ات بـــــوی بهارست، ڪمی راه بیا
زندگی بی تو برایم غم دل خوردن و بس
سر من بی تو به دار است ، ڪمی راه بیا
چه جهانی،چه زمانی،همه اش دلهره است
خنده ات عشق و قرار است ڪمی راه بیا
تو عزیزی، تو طبیبی ، تو سراسر عشقی
قلب من بی تو دچار است ڪمی راه بیا
همه عمرم شده پاسوز دو چشمت گل من
ناز ڪردن به چه ڪار است؟کمی راه بیا
شده زندان همه ی دار و نـــــدارم بی تو
دل مـن فڪر فـــرار است ڪمی راه بیا
چــه ڪنم از غم تـــو راهی میخانه شدم
تو گلی، قهر تــو خار است، ڪمی راه بیا
خوش بحالش که ندید است نگاهت هرگز
برق چشمان تــــــو نار است ڪمی راه بیا
دگـــــرم نیست دلی تــــا ڪه به دریا بزنم
زدنش بی تـــــــو قمار است ڪمی راه بیا
نڪند حــــــــرف رقیبان شنوی،دور شوی
حـرفشان ڪینه ی مــار است کمی راه بیا
#محمد_دری_صفت
.
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
شاید که دلداری دهی رانندهای را
وقتی شکایت میکند از راهبندان
میآوری تا کوپه کیف مادری را
که ناتوان راهی شده سوی خراسان
شاید صدامان کردهای با نام کوچک
در غربت یکریز شهری نامسلمان
شاید تو را یک صبح جمعه دیده باشیم
که چای میریزی برای ندبهخوانان
گاهی میاندیشم در این سرما کجایی؟
شاید کنار آتش یک مرد چوپان
شاید تو را هر جای دنیا دیده باشیم
در زیر باران...زیر باران... زیر باران...
#شعر #اعظم_سعادتمند
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
شاید هنوز بندهی خاکم که گنبدت
من را به آستان تو دعوت نمیکند
مولا نگو که این پر و بال شکسته را
باران مرهم تو شفاعت نمیکند
دیگر کبوتر دل من آب و دانه را
جز با کبوتران تو قسمت نمیکند
آخر بدون مرحمت چشمهای تو
این خسته را خدا هم اجابت نمیکند
خواندی مرا، وگرنه بدون اشارهات
قلبم چنین هوای زیارت نمیکند
#محبوبه_بزم_آرا #شعر #امام_رضا #چهارشنبه_های_امام_رضایی
🔮 #شعر 🔮
كاش میشد که شبی عقده ی دل باز کنم
غم ِ دوری ِ تو را بر لب ِ خود ساز کنم
تکیه بر شانه ی دیوار زنم با دل ِ خون
در خیالات خودم چشم ِ تورا ناز کنم
غم دل ، جسم و روان را بکشاند به قفس
بال ِ پرواز کجا هست که پرواز کنم...؟
همنشین ِدل تنگم شده یک بغض ِ کبود
ناله را از سرخط باز هم آغاز کنم
روح و جسمم همه در گیر خیالت شده است
روز و شب یاد ِ تو ای دلبر ِ طناز کنم
نغمه عشق تو را دل به چه سازی بزند ؟
بی تو دل را نتوانم دل ِ دلباز کنم
قلمَم هم ننوشت از غم جانسوز دلم
به چه نحوی غم دل را به تو ابراز کنم!؟
لحظه ی راندن ِ من از دل ِ خود یادت هست! ؟
چه کسی را پس از این جای تو همراز کنم
پشت این پنجره در راز و نیازم همه شب
تا که با سجده ی درگاه تو اعجاز کنم
✨✨✨✨✨✨✨✨
🧊 #شعر 🧊
من دلم دیگر برای این همه غم ، جا ندارد
بیخ گوشم خنده ای از دلخوشی نجوا ندارد
تکه های زخمی اش با اشک چشمانم زدم بند
خسته ام یارب ! برایم زندگی معنا ندارد
می کشم بر دوش خود سنگینیِ بار غمم را ؛
شانه ام هم طاقتش کم گشته اصلا نا ندارد
بارها بر سر شده خاک عزیزانم خدایا ؛
سیرم از این نیمه جانم ارزشی دنیا ندارد
بر زمین افتاده ام از روزگار بی مروت ؛
بی سر و سامانی ام را عاشقی رسوا ندارد
چون نباشد زندگی سهمم ، کجا باید روم ؟
رنگِ بی رنگی گرفتم قصه ام فردا ندارد
زیرِ باران مصیبت ها ببین کِز کرده جانم ؛
شاهراهِ بی کسی های دلم ، زیرا ندارد
مثل خاری در بیابان بی نصیب از قطره باران
وادیِ غمنامه ی من ساحل و دریا ندارد
بس که در طوفان غمها دست و پای دل شکست
لمسِ آرامش در این غمخانه هم مأوا ندارد
آش ناخورده دهانی سوخته از شادی ام ، دل؛
با خودش هم قهر کرده ، چانهٔ دعوا ندارد
مُهر غم خورده به روی سینه ام داغش گران است؛
رفتنم نزدیک باشد ، کوچ جان حاشا ندارد
میسپارم بعد از این خود را به دست مرگِ خاموش
جسم و روح خسته ام از مردنش پروا ندارد
"پونه"ای عریانم از بادِ خزانِ سرد و بی رحم؛
این بلاتکلیفی ام را ، بوته ی صحرا ندارد
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🧊 #شعر 🧊
من دلم دیگر برای این همه غم ، جا ندارد
بیخ گوشم خنده ای از دلخوشی نجوا ندارد
تکه های زخمی اش با اشک چشمانم زدم بند
خسته ام یارب ! برایم زندگی معنا ندارد
می کشم بر دوش خود سنگینیِ بار غمم را ؛
شانه ام هم طاقتش کم گشته اصلا نا ندارد
بارها بر سر شده خاک عزیزانم خدایا ؛
سیرم از این نیمه جانم ارزشی دنیا ندارد
بر زمین افتاده ام از روزگار بی مروت ؛
بی سر و سامانی ام را عاشقی رسوا ندارد
چون نباشد زندگی سهمم ، کجا باید روم ؟
رنگِ بی رنگی گرفتم قصه ام فردا ندارد
زیرِ باران مصیبت ها ببین کِز کرده جانم ؛
شاهراهِ بی کسی های دلم ، زیرا ندارد
مثل خاری در بیابان بی نصیب از قطره باران
وادیِ غمنامه ی من ساحل و دریا ندارد
بس که در طوفان غمها دست و پای دل شکست
لمسِ آرامش در این غمخانه هم مأوا ندارد
آش ناخورده دهانی سوخته از شادی ام ، دل؛
با خودش هم قهر کرده ، چانهٔ دعوا ندارد
مُهر غم خورده به روی سینه ام داغش گران است؛
رفتنم نزدیک باشد ، کوچ جان حاشا ندارد
میسپارم بعد از این خود را به دست مرگِ خاموش
جسم و روح خسته ام از مردنش پروا ندارد
"پونه"ای عریانم از بادِ خزانِ سرد و بی رحم؛
این بلاتکلیفی ام را ، بوته ی صحرا ندارد
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#شعر
باز دل تنگ تو شد کاش خدا رحم کند؛
وقت باریدن اشکم ، نم باران بزند
باز در پرسه خیابانِ دلت ، دربدرم !
زیرِ باران غزل ، چترِ صدایت ببرم
شیشهٔ بغضِ پریشان به گلو می شکند
تا که از کوهِ غمت ، تکّه ی جانم بکَند
گریه ام کاش صدایش به رقیبم نرسد
قهر و دوریِ تو هم کاش ، درازا نکشد
برگ ریزان دلم بود که می رفتی و من!
ریختم اشک جداییِ تو را ، بر دامن
پهن کردم وسط کوچه ، ببندم گذرت
مرثیه خوانِ غزل را که بیفتد ز سرت ؛
رفتن و ترکِ من و ، خانه تنهاییِ دل !
تا که شاهد نشوم بر شبِ رسواییِ دل
قلبم از سنگ نشد ، بعد تو و رفتنِ تو
لحظه ی کوچِ نگاه و چمدان بستن تو
مثلِ دیوانه در این شهر به دنبال توام
مضطرب ، دل نگرانِ تو و احوالِ توام
من هنوز از بُنِ جانت به تو نزدیک ترم
از همین فاصله با عشق تو را می نگرم
شاخه ی پیچک احساس مرا دست نزن
کورسویی هم اگر مانده به بن بست نزن
یادِ مستی و غزلخوانی و بیداری و شب
ساغر و ساقی و پاییز و جنون و من و تب
یادت آور که چه شب های عزیزی تو و من
تنگ آغوش هم از عشق و وفا بود ، سخن
ثانیه ثانیه احوال تو را ، شعر شدم
گفتی اشعار و غزل های تو را من بلدم
آسیابِ غزلت ، چرخش هر انجمن است
مصرع چَشم و هجاهای تو دندان شکن است
سینه در جوشش اشعار جدید است بیا
خسته از شعر شدن از تو بعید است بیا
شانه در پیچ و خمِ کوچه ی یادت نرود
بی تو دستم وسطِ بقچه ی عادت نرود
دستم از پنچره ی باغ نگاهت شده دور
چشمم از بس که نزد پلک به راهت شده کور
نگْذر از آن همه شیدایی و دیوانگی ات !
آن همه عشق که بود از تب پروانگی ات
از همین فاصله برگرد و ببین حالِ مرا
قهوه ای تلخ گشاید ، گره ی فالِ مـرا
ریسه بر ریشه ی امیدِ دلت می بندم
بر تپش های بلند دل خود می خندم
باز کن سمتِ دو چشمم درِ دروازه ی عشق
گره ای کور بزن ، رشته ی شیرازه ی عشق
گوشهٔ باغچه ، "گلپونه" نگاهش به در است
مدّتی هست که از حال دلت بی خبر است
#افسانه_احمدی_پونه
خود را ز برای خویش غمناک مدار
بردار نظـر، ز خــاک و بر خـاک مدار
چون قبلۀ تو جمـال معشوقۀ تست
رو سجده کن و زهیچکس باک مدار
#شعر #عین_القضات_همدانی
🎀 #شعر 🎀
می زند باران و من دارم هوایی می شوم
غرق این فکر پلیدی که کجایی می شوم
می زند باران به شیشه ، من پر از یاد توأم
غرق این جمله اگر دیگر نیایی می شوم
می زند باران و من دنبال دستان توأم
غرق چشمان قشنگ کهربایی می شوم
می زند باران و من گم می شوم در پشت مه
می شوم گم ، همنشین عطر چاپی شوم
غرق هر چه خاطره ، هر چه که بوده بین ما
غرق هر آرامشی یا هر دوایی می شوم
غرق این خانه که بعد از تو ندارد دلخوشی
غرق این بشقاب های لب طلایی می شوم
چکه چکه ، نم نم باران ، صدای عقربه
مثل مرغی در قفس دارم فدایی می شوم
این صداها بعد تو اینجا عذابم می دهند
می شوم تنها و غرق های هایی می شوم
آه گاهی خاطرات کهنه رنجت می دهند
فکر دیگر می کنم ، فکر رهایی می شوم
می روم یکبار دیگر فال حافظ می زنم
غرق این وهمی که شاید تو بیایی می شوم
می روی؟ دل می کنی؟ حتما جوابت مثبت است
می روم من هم کناری ، ماورایی می شوم
🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹ا����
���������
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را در این سخن، انکارِ کارِ ما نرسد
اگر چه حسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز
به یارِ یکجهت حقگزارِ ما نرسد
هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی
به دلپذیری نقشِ نگارِ ما نرسد
هزار نقد به بازارِ کائنات آرند
یکی به سکهی صاحبعیارِ ما نرسد
دریغ قافله عمر کآن چنان رفتند
که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد
دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش
که بَد به خاطرِ امّیدوارِ ما نرسد
چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را
غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصهی او
به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد
#شعر #حافظ
نشد یک لحظه از یادت جدا دل،
زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل
ز دستش یک دم آسایش ندارم،
نمی دانم چه باید کرد با دل
هزاران بار منعش کردم از عشق،
مگر برگشت از راه خطا دل
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد،
فلاکت دل، مصیبت دل، بلا دل
از این دل، داد من بستان خدایا
ز دستش، تا به کی گویم خدا دل
درون سینه آهی هم ندارم،
ستمکش دل، پریشان دل، گدا دل
به تاری گردنش را بسته زلفت،
فقیر و عاجز و بی دست و پا دل
بشد خاک و ز کویت بر نخیزد،
زهی ثابت قدم دل، با وفا دل
ز عقل و دل دگر از من مپرسید؟
چو عشق آمد، کجا عقل و کجا دل
تو لاهوتی ز دل نالی، دل از تو!
حیا کن، یا تو ساکت باش یا دل
#شعر #ابوالقاسم_لاهوتی
♨️ #شعر ♨️
بیـا بنشین قلم امشب ڪه میـل گفتگو دارم
شڪسته بغض سنگینے ڪه هرشب درگلو دارم
بیا تا پرده بردارم من از اسرار این سینه
هزاران حرف نـاگفته ، هزاران آرزو دارم
جواب خوبـے من را همیشه با بدے دادند
گله ازاین، گله ازآن، گله حتے از او دارم
سرسجاده ے غمها ، نمـاز درد میـخوانم
ڪه من با اشک چشمانم تمام شب وضو دارم. .
من آن شمشاد دیروزم ڪه از بخت بدم امروز
گل پژمرده اے هستم ڪه نه عطر و نه بو دارم
به طعنه آینـه میگفت جوانے پیـر مے بینم
نشان از موج غمهایم سپیدے هـاے مو دارم
نه روز آرامشے دارم، نه شب آرام میخوابم
امان از خـاطـراتے ڪـه همیشه روبرو دارم
پر از دردم، پر از غصه، منم سنگ صبورغم
نترسانم مرا از درد ڪه من با درد خو دارم