دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی است
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی است!
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست!
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست!
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدرکه گرم است زمینم کافیست!
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست!
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مراخوب ترینم ! کافیست...!
#محمدعلی_بهمنی
@bahr_asheghi🌿
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که میبینم
کسی انگار میخواهد زمن، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که میبیند چه میخواهد؟
همانی را که میخواهم، تو را وقتی که میبینم
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده میجویند تسکینم.
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق میبینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم..
#محمدعلی_بهمنی
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که میبینم
کسی انگار میخواهد زمن، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که میبیند چه میخواهد؟
همانی را که میخواهم، تو را وقتی که میبینم
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده میجویند تسکینم.
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق میبینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم..
#محمدعلی_بهمنی
من همینقدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچهی شعر بچینم کافیست
#محمدعلی_بهمنی
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
#محمدعلی_بهمنی
یخ کرده ام ! اما نه از سوز زمستان !
اما نه از شب پرسه های زیر باران
یخ کرده ام یخ کردنی در تب ، تبی که
جسمم نه دارد باورم می سوزد از آن
یخ کرده ام اما تو ای دست نوازش
روح یخی را با چنین شولا مپوشان
گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد
یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان
یخ کرده ام چون قطب آری این چنین است
وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان
یخ کرده ام ! یخ کرده ام ! ها … جان پناهم !
مگذار فریادت کنم در کوهساران
#محمدعلی_بهمنی
یادم نمیآید که شاعر باشم اما
یادم نخواهد رفت او شاعر ترم کرد
#محمدعلی_بهمنی
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاهگاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها هَمزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
#محمدعلی_بهمنی
مینوشمت که تشنگیام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعلهور شود
آنگاه بیمضایقهتر نعره میکشم
تا آسمانِ کر شده هم باخبر شود
آنقدرها سکوت تو را گوش میدهم
تا گوشم از شنیدنِ بسیار کر شود
تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»
آرامشم همیشه مرا رنج داده است
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟
#محمدعلی_بهمنی
"خرچنگهای مردابی"
#حبیب
شعر: #محمدعلی_بهمنی
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا بحال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز " انا الحق" نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنمخاری ست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست
امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر
تا هرکجا که میبردت بال و پر ببر
تا ناکجا ببر که هنوزم نبردهای
این بارم از زمین و زمان دورتر ببر
اینجا برای گمشدن از خویش کوچکاست
جایی که گم شوم دگر از هرنظر ببر
آرامشی دوباره مرا رنج میدهد
مگذار در عذابم و سوی خطر ببر
دارد دهان زخم دلم بسته میشود
بازش به میهمانی آن نیشتر ببر
خود را غزل، به بال تو دیگر سپردهام
هرجا که دوست داریام امشب ببر ببر
#محمدعلی_بهمنی
گلهای نیست من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی است
#محمدعلی_بهمنی