در آن بتخانهی چشمت خداوندی به پا کردی
نگاهِ نامسلمان را... مُطیع و مبتلا کردی!
همه مست تماشایت ، پریزادان و مهرویان
از آن وقتی که مویت را نبستی و رها کردی
عجب دست هنرمندی دو ساقت را تراشیده
چه الماس درخشانی میانِ سینه جا کردی
نوازشهای دستانت چه عطر مبهمی دارد
گمانم رازقی های بهشتی را جدا کردی!
غزلبانوی احساسم، هراسان چه هستی تو؟
امیرِ لشکر عشقم... به قلبم اقتدا کردی؛
تمام قصر آغوشم گرفته بوی شالت را...
منم آن پادشاهی که گرفتار و گدا کردی
شدم محتاج لبهایی که صدها حاجتم داده
تُرا پیوسته میبوسم، که نامم را دعا کردی
حریصان سیه سیرت اسیر صورت ماهت
بتابان نور پاکت را که ایشان را فنا کردی
چه زیبایی در آن لحظه که با تکرار آهسته
خدای مهربانم را کنار من صدا کردی...
#محمد_امیری
@bahr_asheghi🌿
ماجرایِ بین ما پنهان بماند بهتر است
رازِ ما نزدِ خدا پنهان بماند بهتر است
با طنینِ بوسه ها غوغا نکن زیبای من!
عشق بازی بیصدا.. پنهان بماند بهتر است
چشمِ شورِ حاسدان در انتظار فرصتیست
خنده هایِ ما دوتا پنهان بماند بهتر است
تا تَبر با دست کینه زل زده بر ریشه ها...
غُنچهیِ اندیشه ها پنهان بماند بهتر است
حق بده گاهی اگر با تو غریبی می کنم ؛
این غریبه آشنا پنهان بماند بهتر است
"موشهای لعنتی" در پُشتِ دیوار و به گوش
نامِ تو وقتِ دعا پنهان بماند بهتر است
عشقِ بیحَدّ مرا از شوقِ چشمانم بخوان
من که میخواهم تُو را؛ پنهان بماند بهتر است
#محمد_امیری