مشقم کن
وقتی که عشق را زیبا
بنویسی
فرقی نمی کند که قلم
از ساقه های نیلوفر باشد
یا از پر کبوتر ...
#حسین_منزوی
@bahr_asheghi🌿
🥀🕊
نازم به چشم یار که تیر نگاه را
بیجا هدر نکرد و به قلبم نشانه زد
جز در هوای عشق دگر پر نمیزنم
هرچند عشقم این همه آتش به لانه زد
#اخوان_ثالث
@bahr_asheghi🌿
چنان به گوش من از عشق بیملاحظه خواندی
که رفتهرفته مرا هم به دام عشق کشاندی
چقدر غنچه حسرت، چقدر خواب تمنا
که از لبت نربودم، که از سرم نپراندی
بدون آنکه بخواهی، خدای من شده بودی
بدون آنکه بدانی، مرا به شکر نشاندی
صدای دلهره بودم، چرا مرا نشنیدی؟
غبار خاطره بودم، مرا ز شانه تکاندی
مگر نگفتی از اول که پای عهد بمانیم؟
چه گویمت که بریدی! چه گویمت که نماندی!
#نفیسهسادات_موسوی
@bahr_asheghi🌿
میخواهم و میخواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحایی اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود
کدام شعرت را در یک صبح بارانی نوشتهای؟
بعد از آنکه انگشتان خیسِ ابر
آنقدر به شیشهی پنجره زد
تا بیدارت کرد،
همان را در گوش من زمزمه کند!
#لیلا_کردبچه
سلام صبح بخیر🌺🌺🌺
@bahr_asheghi🌿
مانند گلی،سرخ و سفید و زردی
دنیای مرا غرقِ تماشاکــــردی
صدشکر که هر کجای دنیا باشی
با رویشِ صبحِ تازه بر میگردی!
#صفيه_قومنجانی
@bahr_asheghi🌿
#حضرت معشوق
الا ای حضرت معشوق منوّر کن جهانم را ،
کدامین چشم میفهمد به جز چشمت زبانم را ،
به بوی گلشن وصلت چو فرمایی به سر آیم ،
که درد اشتیاق تو ، بُریده تابِ جانم را ،
مکن محروم چشمم را از آن چشمان مخمورت ،
که از مجنون وفرهاد است فراوان داستانم را ،
بیاور جرعه ای باده زِ ان لعل شکر بارت ،
از آنم خوشترش بنشان که خوش آید روانم را ،
به هر سویی که میبینم زِ دامت جان نخواهم برد ،
که تیر چشم مخمورت نشانست این نهانم را ،
چو نِی از بند بند من هزاران ناله میخیزد ،
بیا بشنو نوایم را که سوده استخوانم را ،
چه شیرین داستانی است مرا این داستان عشق ،
که پیچاندم به دست تو عنان جسم و جانم را ،
خوشا حال جنونم را که دل پیوسته میسوزد ،
تب این تشنگی سوزد حیات جاودانم را ،
چو پروانه همی گردم به گرد شمع رخسارت ،
چنان گردم چنان سوزم ندانند دودمانم را ،
چو آید بر درت #راحم به خون دل وضو سازد ،
نمی دانم چه سان گویم ، ندانم دیگرانم را ،
#راحم_تبریزی
@bahr_asheghi🌿