هدایت شده از محمدتقی عارفیان
.
#سرچشمۀ_خورشید
خون حسین علیهالسلام و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا، راه قبله را مینُمایاند.
اگر نبود خون حسین، خورشید سرد میشد و دیگر در آفاق جاودانۀ شب، نشانی از نور باقی نمیماند!
حسین سرچشمۀ خورشید است، و بدان که سینۀ تو نیز آسمان لایتناهی است با قلبی که در آن خورشید میجوشد، و گوش کن که چه خوش ترنّمی دارد در تپیدن: "حسین، حسین، حسین".
آن شراب طهور که شنیدهای بهشتیان را میخورانند، میکدهاش کربلاست و خراباتیانش این مستاناند، که اینچنین بی سر و دست و پا افتادهاند. آن شراب طهور را که شنیدهای تنها به تشنگان راز مینوشانند، ساقیاش حسین است؛ حسین از دست یار مینوشد و ما از دست حسین.
عالم همه در طواف عشق است و دایرهدار این طواف، حسین است؛ اینجا در کربلا، در سرچشمۀ جاذبهای که عالم را بر محور عشق نظام داده است.
شیطان اکنون در گیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست میخورد: از خون عاشق، خون شهید.
✍️ #شهیدسیدمرتضی_آوینی
#یا_حسین
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴
هدایت شده از دفاع مقدس و شهیدان
.
بگذار اغیار هرگز درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر میکند و سر ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمیشناسد. بگذار اغیار هرگز درنیابند.
چه روزگار شگفتی! تاریخ آیندۀ کرۀ ارض بارور حوادثی بس شگفت است؛ حوادثی که مجد و عظمت جهانگیر اسلام را درپی خواهد داشت؛ و اینهمه را تنها کسی در مییابد که منتظر است و بوی یار را از فاصلهای نهچندان دور میشنود و هر لحظه انتظار میکشد تا صدای "انا المهدی" ازجانب قبله بلند شود و او را بهسوی خویش فرا خواند.
راهیان کربلا را بنگر که چگونه بهمقتضای انتظار عمل کردهاند و به جبههها شتافتهاند.
آری، این مقتضای انتظار است.
✍️ #شهیدسیدمرتضی_آوینی
📚 روایت فتح، مجموعۀ اول، حضور الحاضر.
#یاد_شهیدان
#هفتۀ_دفاع_مقدس
#دفاع_همچنان_باقی_است
🎋
هدایت شده از دفاع مقدس و شهیدان
✍️ بخشی از زندگینامۀ خودنوشت شهید سیدمرتضی آوینی
من بچۀ شاهعبدالعظیم هستم و در خانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که در هر سوراخش که سر میکردی به یک خانوادۀ دیگر نیز برمیخوردی.
اینجانب اکنون ۴۶ سال تمام دارم. درست ۳۴ سال پیش یعنی، درسال ۱۳۳۶ شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدایی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند، و بنده هم بهعنوان یک پسر بچه دوازده، سیزدهساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی، یک روزی روی تختهسیاه نوشتم: "خلیج عقبه از آن ملت عرب است". وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تختهسیاه دید پرسید: "این را که نوشته؟" صدا از کسی درنیامد؛ من هم ساکت، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.
ناگهان یکی از بچهها بلند شد و گفت: "آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته"، و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سروصدا کرد و خلاصه اینکه: "چرا وارد معقولات شدی؟" و در آخر گفت: "بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه". البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد!
بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گندهگنده و سؤالات قلمبهسلمبه میکردیم معمولاً به زبانهای مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً یادم است که در حدود سالهای ۴۵ـ۵۰ با یکی از دوستان به منزل یک نقاش که همهاش از انار نقاشی میکشید، رفتیم. میگفتند از مریدهای عنقاست و درویش است. وقتی دربارۀ عنقا و نقش انار سؤال میکردیم با یک حالت خاصی به ما میفهماند که به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد!
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم؛ خیر! من از یک راه طیشده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام؛ به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارۀ چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب "انسان تکساحتی" هربرت مارکوز را ـ بیآنکه آن زمان خوانده باشمش ـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: "عجب! فلانی چه کتابهایی میخواند! معلوم است که خیلی میفهمد"...
اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که "تظاهر به دانایی" هرگز جایگزین "دانایی" نمیشود، و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با "تحصیل فلسفه" حاصل نمیآید. باید در جستوجوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس بهراستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.
و حالا از یک راه طیشده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم؛ اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایۀ تعهد اسلامی بهدست میآید ولاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام؛ اگرچه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی ـ اعم از کتاب یا مقاله ـ به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم.
هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. بهفرمودۀ خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی رحمةاللهعلیه
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خداراشکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست ـ همۀ هنرها اینچنیناند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست ـ اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعایی ندارم اما سعیم بر این بوده است.
🌷 #شهيدسيدمرتضى_آوينی
🕊 #سالروز_شهادت
🗓 #بیستم_فروردینماه
#شادی_روح_بلندپرواز_شهیدآوینی_صلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم