eitaa logo
سرداران شهید باکری
487 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
434 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
ما خالی کردیم و آنها هنوز گردنشان است... 😔 🌷 همرآه ما باشید👇👇👇 ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
﷽ سلام فرمانده از چه غمگینی سردار دلها؛ از یارانت ؟!به چه می اندیشی اینگونه در فکر .... @bakeri_channel
خورشید در دستهایشان بود و ڪوه پشت سرشان کوه‌ها لرزیدند ، اما آنها نه ... ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
4_5974344395439211763.mp3
3.13M
🌬ـهَوایـِ بارونـ🌧ـ دارَم 🌬ـهَوایـِ حَـرَم[] یھـ قلبـ♥️ِمجنونـ دارم⇇برایـِ حَـرَم[] ♡ ♡ ♡ 🌸 همراه ما باشید👇👇👇 ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
هرگـاه شب جمعه را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد آقا اباعبدالله(علیه السلام) یاد می کننـد. @bakeri_channel
🌹شهیدحمید طباطبایی‌مهر: فقط #دم زدن از شهـدا افتخار نیست باید زندگــیمان حرفـمان نگاهمان لقمه‌هایمان رفاقتمان #بـوی شـــــهدا را بدهد. @bakeri_channel
غریبه ی مشهد رضای عاشقان، آمدنش نسیمی بهاری و رفتنش عطری ماندگار بر سرزمین سوخته ی #دهلران می باشد. کلماتی هر چند قاصر را تقدیم به تنها فرمانده شهید سپاه شهرستان دهلران سردار عبدالصالح امینیان که خراسان را عاشقانه برای دفاع و پاسداری از انقلاب اسلامی به مقصد #غرب می پیماید.  #سردارشهیدعبدالصالح‌امینیان #تولد:۱۴ مهر۱۳۳۸ مشهد #شهادت:۱۰مرداد۱۳۶۲عملیات والفجر۳_مهران @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
غریبه ی مشهد رضای عاشقان، آمدنش نسیمی بهاری و رفتنش عطری ماندگار بر سرزمین سوخته ی #دهلران می باشد.
یکی از همرزمان شهید می گوید: «وقتی شهید امینیان می خواست در حمله ها شرکت کند، اول نزدیک روحانی می رفت و قرآن به دست او می داد و می گفت: می خواهم استخاره بگیرم. همیشه «خیلی خوب» می آمد و او می رفت. یادم می آید قبل از عملیات والفجر 3 ، که عبدالصالح در آن به رسید ( با مسئول عملیات ) پیش روحانی آمد و درخواست استخاره کرد و می گفت: مسئول می خواهد که او در عملیات شرکت نکند. وقتی روحانی قرآن را باز کرد، سوره محمد (ص) آمد که: (هر پرچمی از دست سرداری بیفتد، سرداری دیگر آن را برمی دارد). خیلی خوشحال شد و با دیگر رزمندگان به منطقه شتافت.»  🌹 ایلام از دیار مشهدمقدس @bakeri_channel
✅خاطره ای از بعد از شش سال از آغاز جنگ، قلاویزان تازه آزاد شده بود، در حال گذر از کنار بسیجی نوجوانی بودم که داخل سنگری کوچک در لب پرتگاههای قلاویزان نشسته و مشغول نگهبانی بود، همچنان که قنداق سلاحش بر زمین و لوله ی سلاح در دستش بود، قرآنی جیبی را نیز با انگشتانش گرفته و مشغول قرائت قرآن بود، بسیار حالتی ملکوتی داشت، به او گفتم "التماس دعا" با حجب و حیا پاسخ داد " محتاجیم " چند متری از او فاصله گرفته بودم که ناگهان صدای صوت خمپاره ای آمد، سریع دراز کشیدم، گلوله ی خمپاره در پشت سر من فرود آمد و منفجر شد.. چند لحظه بعد بلند شدم و پشت سرم را نگاه کردم، گلوله ی خمپاره درست در میان سنگر آن بسیجی نوجوان فرود آمده بود، آمدم سمت سنگر..هرچه نگاه کردم اثری از آن برادر بسیجی نبود، گرد وغبار که کم کم داشت می خوابید خوب که نگاه کردم، دیدم که خمپاره مستقیما به آن بسیجی اصابت کرده و از بدن مطهر ایشان چیزی باقی نمانده بود.. فقط در کف سنگر دو دست کوچک از مچ و قرآنی کوچک و جیبی خودنمایی میکرد...😔 @bakeri_channel
هدایت شده از سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 گمشده هور 7⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی هزینه ی قرارگاه بالا بود و تمام نیازها را باید خودمان مستقیما برطرف میکردیم. گرفتن بودجه خودش کار مشکلی بود. هر بار که ما پول می خواستیم چون مقدار زیادی بود با دردسر مواجه میشدیم. این پولها را هم از بند هشت به ما می دادند که مربوط به امور خاص و سری است. قرارگاه از هدایایی که مردم برای جبهه می فرستادند، محروم بود. کسی که ما را نمی شناخت اگر هم می شناخت چون از هر شهری آدم اینجا هست ما شامل هدایای هیچ کدام از استانها نمی شدیم. یک روز از سپاه سوسنگرد تماس گرفتند و گفتند: «علی یک آقایی از چالوس با یک سری پتو، کلاه و... برای جبهه آمده و اصرار دارد که حتما نامه ای بگیرد و ما در آن نامه قید کنیم که این اقلام را از فلانی تحویل گرفتیم. فکر می کنیم قصد سوء استفاده دارد». ما به این هدایا احتیاج داشتیم و نامه نوشتن و اینها هم که مرسوم نبوده و نیست. گفتم: «همه ی جنس ها را بگیرید، نامه هم لازم نیست بدهید بفرستید راننده را برود و بعد وسایل را خرد خرد بیاورید اینجا در هوره آنها هم همین کار را کردند. حالا نمی دانم به شهر رفته و چه گفته است. اما کلاهها و لباس ها به دردمان خورد، خدا خیرش بدهد. ما حتی بچه های خودمان را می فرستادیم تا از بوشهر قایق بخرند. خودشان هم بار می زدند و شبانه اینجا می آوردند و خالی می کردند. نیروهای نصرت هم راننده اند، هم شناسایی، هم عملیات، هم باربر و... بچه ها یاد گرفته اند کارهای بزرگ را در گمنامی انجام دهند. برای همین است که دوستشان دارم و آنها هم با من غریبگی نمی کنند. ما برای این عملیات که تا چند ساعت دیگر قرار است شروع شود، نیاز داشتیم تعدادی پل داخل جزیره بزنيم تا نیروها بتوانند در بعضی قسمت ها خیلی سریع از روی آن بگذرند و ارتباط با عقبه همچنان برقرار باشد. چند ماه پیش هزینه ی زیادی کردیم و پایه پل های فلزی را زدیم اما به دلیل موقعیت خاص و زمین مردابی اینجا کار معطل ماند و پل های فلزی و سنگین جواب نداد. رفتم و به بچه های مهندسی که حالا اسمشان مهندسی امام حسین علیه السلام است گفتم که ما یک پل میخواهیم. آنها هم نشستند و فکرهایشان را روی هم ريختند. تعدادی کاتالوگ از پل هایی که در کشورهای مختلف ساخته شده بود آوردیم. در بین آنها پلی بود که در هندوستان ساخته بودند، شناور بود و قابلیت نصب یک کیلومتر را داشت. بچه ها روی ساخت چنين پلی تمرکز کردند. بعد از چند مدت که صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم که دو گروه شروع به کار کنند. یک عده داخل قرارگاه طرح و ایده ی اولیه را بدهند، یک عده هم بروند و از شرکت های بیرون کمک بگیرند.
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 گمشده هور 8⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی گروه دوم که سیامک هم جزو آنان بود، به یک شرکت کشتی سازی در بوشهر رفتند و در آنجا با یک مهندس طراح صحبت کردند و گفتند: «ما یک مکعبی می خواهیم که وزنش کم و ابعادش m ۱۷۱ باشد و بتوانیم n تا از روی آن بسازیم و به هم وصل کنیم. در ضمن سطح، هم شناور است و قرار است نیرو روی آن مستقر شود». مهندس هم پرسیده بود: «عمق؟» . _گفته بودند: «دومتر»، - آب شیرین یا شور؟ - شیرین. - موج داریم یا نه؟ - كجا رو می خواهید بگیرید در خلیج فارس که هر چه فکر می کنم چنین جایی نداریم. - تو چه کار داری کارت رو بكن. ممكنه بخوایم از اون به عنوان پل هم استفاده کنیم و نفرات دستشون بگیرند و حمل کنند. مهندس همینطور مانده بود و دست آخر گفته بود: «باشه من یک نمونه درست می کنم. شما دو هفته دیگه بیاین سر بزنيد». بچه ها که دو هفته دیگر رفته بودند بعد از سلام و علیک مهندس گفته بود: «من هر چه فکر کردم و نقشه ایران و عراق رو بررسی کردم دیدم دو جا بیشتر نیست که این شرایط رو دارد. یکی آب گرفتگیه بین ایران و عراقه. حالا اونجا دست ماست یا عراقی ها؟» بچه ها هم گفته بودند: «دست ما نیست دست عراقه». او هم با تأسف گفته بود: «حیف شد اگر دست ما بود میتونستیم عراقی ها رو دور بزنیم». مهندس یک طرح داده بود اما به درد ما نخورد. بیشتر از اینکه به پل فکر کند به هدفش فکر کرده بود و این به سود ما نبود. باید در حفاظت کامل کار را جلو می بردیم. بعد از آن تصمیم گرفتیم دیگر به دنبال شرکت های بیرون نرویم. بچه ها طرح این پل را دادند که از فوم ساخته شده و روی آب می ماند و وزن سنگین را هم آن طور که ما امتحان کردیم تحمل می کند. نیروها هم هر کدام میتوانند دستشان بگیرند و با خودشان جابه جا کنند. در کارخانه های تهران و اراک انبوه دادیم از روی آن ساختند. خدا کند در این عملیات آن طور که ما فکر کردیم به کار بیاید. برای این کار و برنامه های دیگر ما پول می خواستیم، شریف زاده را صدا کردم و یک کاغذ دادم دستش و گفتم: «این کاغذ رو ببر و پول بگیر بیار» شریف زاده کاغد را نگاه کرد و گفت: «علی با این پول نمیدند این خیلی کوچیکه، هیچ نشانه ای هم نداره فقط نوشته ای "برادر محسن رضایی به برادر شریف زاده یک میلیون پول بدهید" روی یک کاغذ بزرگتر بنویس و زیرش حداقل یک امضایی بكن». . خندیدم و گفتم: «برو میدند این کاغذ خودش امضاست». او هم کاغذ را برداشت و پیش آقا محسن برد. آنجا هم به آقا محسن گفته بود: «شما که می خواهید برای آقای رفیق دوست بنویسید حداقل روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید». آقا محسن هم یک کاغذ ۱۰۷۷ برداشته بود و گفته بود: «بزرگی کاغذ خوبه؟» این بیچاره هم گفته بود: «والله نمی دونم) روی آن برای آقای رفیق دوست نوشته بود و با همان یک میلیون تومان گرفت و آورد. وقتی من را دید گفت: «باورم نمی شد با این کاغذ اینقدر پول بدهند. با این وجود می خواستیم خودکفا باشیم. نیروهای بومی که کار شناسایی می کردند برای خودشان ماهی می گرفتند و می فروختند. تعدادی از نیروهای ما هم شروع کردند به ماهیگیری. یک نفر را مسئول کرده بودم برود و ماهی ها را بفروشد. پول خوبی در می آمد که میشد هزینه ی بعضی کارها را مستقل درآورد. همراه باشید .
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 گمشده هور 9⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی تقریبا دو ماه پیش حجم کار خیلی زیاد شد. زمان کم بود و باید به تمام امور سر و سامان می دادیم. کارهای کلیدی و حساس را به نیروهای قدیمی و مورد اعتماد سپردم و برای کارهای دیگر نیاز به نیروی جدید داشتیم. به اقتصاد که مسئول جذب نیرو بود گفتم: «اردو بگذار و نیرو جذب کن» عده ای آمدند. عبدالرضا به اقتصاد گفت: «حالا که این عده جمع شده اند برای اینکه از دستشان ندهیم بگو ما یک هفته ای شما را جذب می کنیم». اقتصاد هم گفته بود: «اینکه اصلا در گزینش سپاه امکان نداره من چنین حرفی نمی زنم». بحثشان بالا گرفت و پیش من آمدند. گفتم: «بگو یک ماهه شما را جذب می کنیم» اقتصاد گفت: «نمی کنند، بعد برای ما بد میشه که این حرف رو زدیم). گفتم: «ما الآن به نیرو احتیاج داریم هر حرفی هم بین ما هست باید همین جا بمونه. گزینش سپاه و بقیه چیزها هم مسائل درون سازمانی است تو بهتره در این مقطع این حرف رو بزنی). اقتصاد هم ناراحت شد و رفت، به نیروها گفت: «ما سعی میکنیم در کمترین زمان شما رو جذب کنیم»، بعد از آن به خاطر اینکه بدقول نشده باشیم و بین بچه ها دلخوری پیش نیاید از طریق فرمانده قرارگاه کربلا پیگیری کردم که ما اسامی را بدهیم و آنها تشکیل پرونده بدهند. خیلی سریع کارها پیش رفت، حتی برای بچه ها پلاک تهیه کردیم که اگر اتفاقی افتاد حداقل تكلیف نیروها مشخص باشد و الآن بین نیروها پخش کرده ایم. نیروهای جدید را در شناسایی هایی که خیلی سری نبود با نیروهای قدیمی می فرستادیم تا زندگی در هور و آب راهها را یاد بگیرند. قایقرانی و کار با پارو و مردی هم از چیزهایی بود که زمان می برد تا به آن عادت کنند. در مدت زمان کوتاهی تجربیات خوبی به دست آوردند. در همین روزها بود که برای شناسایی "القرنه" و جاده اطراف آن و مواضعی که تازه در آن ایجاد شده بود، لازم بود دو نیروی شناسایی باتجربه و مطمئن را به شناسایی عمقی بفرستیم. از "سيدناصر" و "سالمي" که از نیروهای باتجربه شناسایی بودند، خیالم راحت بود. آنها تا به حال کارشان را خیلی خوب انجام داده بودند و همیشه دست پر می آمدند. همراه باشید.
🍂🌻🍂🌻🍂 همیشه ماندن، دلیل بر عاشق بودن نیست❗️ خیلے ها مےروند تا ثابت کنند که عاشـقـند...❤️ 🍂🌻🍂🌻🍂 ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
🔺مقام معظم رهبری: دستگاههای دولتی بجای باز کردن آغوششان بروی کسانی که انقلاب، نظام اسلامی و ارزشهای اسلامی را قبول ندارند، آغوش خود را بروی جوانهای مؤمن و انقلابی باز کنند(۹۵/۱/۱)
سرداران شهید باکری
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺🍃 🌺🍃🌺 🍃 🌺 🔹آغاز روز با سلامی بر شهدا... السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.🌹 ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
رفتید... چون یادمان بودید💞 ماندیم؛ پس یادتان هستیم✋ 🌾 🕊 ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
شــهید عــزادار نمے خـواهد شــهید رهـــرو مے خــواهـد. « شهیدحاج علیرضا موحد دانش» @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
شــهید عــزادار نمے خـواهد شــهید رهـــرو مے خــواهـد. « شهیدحاج علیرضا موحد دانش» @bakeri_channe
سالروز شهادت سرداری ست که در عملیات بازی دراز به عنوان جانشین عملیات حضور داشت؛ را به پیشگاه حق تقدیم کرد و پس از شرکت در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس بعنوان فرمانده گردان حبیب بن مظاهر به لبنان سفر کرد؛ ومدتی را در آنجا همپای برادران مسلمان به مبارزه با صهیونیسم پرداخت. . . ای با دست قطع شده؛ . از گردان حبیب بن مظاهر تا فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا در عملیات والفجر ۲ با وجود شدت زخم خود را به سنگر دشمن رساند و با دندان سیم ارتباطی آن‌ها با عقبه‌شان قطع کرد. و در نهایت در ۲۸ سالگی به رسید! : ۱۳ ۱۳۶۲ @bakeri_channel
🌷شهید علیرضا موحد دانش: مراقبت کنید، آنان‌که پیرو خط سرخ امام‌خمینی نیستتد، و به ولایت او اعتقاد ندارند، بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند... @bakeri_channel
🌸🍃 رفتےو نمانده هیچ از تـــــو اثرے از من‌چه بجامانده بِجُـز چشم ‌ترے گیرم که نگویم چِقـَدَر بـی تابم جانا! خودت کـہ از حال دلم باخبرے... 🌸🍃 💔 ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
هدایت شده از آقامحمودرضا
💠شهید جاویدالاثر بهرام تندسته : 🌷این را بدانید ! اگر شب و روز نماز بخوانید ولی از امام و ولیّ فقیہ زمانتان پیروی نکنید ، عبادتتان یڪ ریال هم ارزش ندارد . 🆔 @Agamahmoodreza
! بـی هیچ بہانہ‌ای دلـم گفتــ : روزم با ســلام بر بہـشـتیان آغاز شود بہ امیـد برگرفتن جـرعــہ‌ای از زلال یادت باشد که بہ فــلاح برسم