eitaa logo
سرداران شهید باکری
484 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
469 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ راوی : همرزم شهید حاج مهدی فرمانده قرارگاه حما اومد دو روز بود تو عملیات بودیم😕. از دفتر آقا گفته بودند ڪه رزمنده های مدافع تو عملیات روزه نگیرن🙂. عملیات تموم شده بود. شاهد نه ده تا تپه بود ڪه تنها شاهراه دمشق و حلب بود ڪه این تپه ها تامین جاده بودن ڪه تا تپه ۸ دست ما بود😊ولی دوتای دیگری دست داعشی ها شاهد ۹ خیلی حیاتی بود رو گرفته بودیم😀 حاج مهدی اومد –شیخ هلال ...جواد چه خبر اوضاع چطور؟ ( بچه ها پای قبضه سلاح خوابیده بودن) جواد با اون لحن شیرین اصفهانیش گفت : حاج مهدی میگم چی میشد آقا این ماه رمضونو واسه رزمندگان مدافع حرم آزاد میڪرد؟😉 حاج مهدی گفتن: خب جواد جان اگه سختتونه روزه نگیريد،تو این گرما آتیش خمپاره و گلوله حرجی نیس. جواد گفت: حاج مهدی من با این روزه سر خدا منتی میزارم ڪه اون سرش ناپیدا😄...و ساعتی بعد جواد با لبی عطشان به دیدار ارباب خود حضرت سیدالشهدا پر ڪشید....😭 شهادت: ۱۱ماه مبارڪ رمضان ١۶ خرداد ۱۳۹۶ 🕊 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
سرداران شهید باکری
جای خالی بعضی ها را هیچ چیز پر نمیکند نه سفر نه اشک😢 نه حتی فراموشی💬... #شهید_مهدی_عسگری🌷 🌹🍃🌹🍃 @b
🌷 💠شهیدی که گلوله بر رویش اثر نداشت ✍همسر 🍃🌹 ابتدا این را بگویم که همه از شهید عسگری کردند؛ مهدی با این قدرت شهید بشود؟! حتی برادران ایشان شهادت را غیرممکن می‌دانستند. آقا مهدی در عملیات ایضایی شهید شدند. فرمانده ایشان می‌گفت شهادت آقا مهدی مرا کرد. 🍃🌹شهید عسگری در سه گروه  10 نفره و در نوک پیکان در شرکت می‌کنند و در عملیات در گرفتار می‌شوند. ایشان در بیسیم صحبت‌هایی را بیان می‌کنند که همه ثبت شده است و منطقه را توصیف می‌کند. یکی از همرزمان شهید زمانی که بر بدن شهید اصابت می‌کند در کنار شهید عسگری بودند. 🍃🌹شهید مهدی عسگری در منطقه شمال روستای معراته به شهادت رسیدند. اول یک تیر به پای ایشان اصابت می‌کند. شهید به‌گونه‌ای از لحاظ بدنی بودند که حتی دوستان و همرزم‌های شهید عسگری به می‌گفتند گلوله در بدن آقا مهدی اثری ندارد. گلوله بعدی به دست شهید عسگری اصابت می‌کند و زخم گلوله با همان چفیه خودش توسط بسته می‌شود و تیر سوم به قلب مهدی برخورد می‌کند. 🍃🌹پیکر شهید مهدی عسگری توسط جبهه النصره از منطقه خارج می‌شود. من خانه خواهرم بودم و یکشنبه ساعت 7 صبح گفتند یک در فضای مجازی منتشر شده که نشان می‌دهد که مهدی شده است. من بلافاصله گفتم:  آقا مهدی زخمی یا اسیر نمی‌شود و فقط تنها و تنها می‌شود . 🍃🌹همواره آقا مهدی می‌گفت دعا کن  پیکرم باز نگردد چون زیادی دارد. تا سه روز اطرافیان می‌گفتند که مهدی عسگری زخمی است ولی من همش گفتم مهدی شهید شده است.  شهید مهدی عسگری در عکس نشان می‌داد که شهید شده است. 🍃🌹من دیدم که آقا مهدی دو ماه از رفتن به سوریه به آغوش رفته است و شهید عسگری شش ماه خواب آرام نداشت. خداروشکر می‌کنم آقا مهدی شهید شد و از (س) طلب شهادت کردم تا مهدی آرامش پیدا کند 🌷 🍃🌹🍃🌹 @bakeri_channel
🌷 🌷 🌷 💠راوی: همسر محترمه شهید 🌹🍃ارادت خیلے زیادے بہ شهدا و خانواده هاشون داشت... یہ آرشیو ڪامل از خاطرات و سیره زندگے شهداے دفاع مقدس داشت... 🌼🍃یکی از تفريحاتش رفتن سر مزار شهدا بود هر موقع که توی زندگی به مشکلی برخورد میکرد دست به دامان شهدا میشد... ❤️🍃اگر تشییع پیڪر شهیدے میشد هر جورے بود خودش رو ميرسوند... زمان تشییع شهید قارلقي تا صبح بیدار بودند و در حال تدارڪ مراسم شهید... 🌸🍃وقتے ميرفتيم گلزار شهدا ،با حسرت بہ سنگ شهدایے ڪہ سن ڪمے داشتن نگاه میڪرد همیشه به حالشون غبطه میخورد، میگفت خوش بہ حالشون که تو سن پایین شهید شدند،من بهشون ميگفتم ولے خوبه آدم مثل حبیب مظاهر باشه تا آخرین لحظه پای رڪاب امام زمانش باشه آخرش شهید بشه،ايشونم همیشه میگفت اما لذت شهادت علی اڪبر ڪجا و حبیب بن مظاهر ڪجا...😔😔
#خاطرات_شهدا 🕊 #شهید_شوشتری با دیدن این عکس📸 گفت: عکس عجیبی است ... #نشسته‌ها پرواز ڪردند ، 🕊 ولی ما #ایستاده‌ها ، هنوز هم ایستاده‌ ایم ! کاشکی من هم توی این عکس آن روز می‌نشستم ، بلکه تا امروز #شهید شده بودیم!💔 📎 سردار شهید نورعلی شوشتری✨ نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر #یادشهداباصلوات
◽️بچه‌های سپاه خبر شهادت مهدی و مجید را آوردند و عکسهایشان را میخواستند برای چاپ اعلامیه و نصب روی تابوتشان.. ◽️آلبومها را زیر و رو کردیم؛ جای خالی عکسهای مجید نظرمان را جلب کرد. گویا آخرین باری که به خانه آمده بود تا توانسته بود عکسهایش را از آلبومها جمع کرده بود تا اسیر شهرت شهادت نشود و با خلوص بیشتری این بار آخر را به جبهه برود. راوی 👈 پدر شهید مهدی فرمانده لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب بود مجید هم فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب بود که هر دو ۲۷ آبان در سردشت به شهادت رسیدند
سرداران شهید باکری
📖 🔻 زمستان بود و دم غروب ڪنار جاده یڪ زن و یڪ مرد با یڪ بچہ مونده بودن وسط راه ، من و علی هم از منطقہ بر می‌گشتیم . تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون . پرسید : ” ڪجا  می‌رین ؟ “ مرد گفت : ڪرمانشاه . علی گفت : رانندگی بلدی ؟ گفت بلہ بلدم . علی رو ڪرد بہ من گفت : سعید بریم عقب .  مرد با زن و بچہ‌اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا . عقب خیلی سرد بود . گفتم : آخہ این آدم رو می‌شناسی ڪہ این جوری بهش اعتماد ڪردی ؟ اون هم مثل من می‌لرزید ، لبخندی زد و ... 👈 گفت : آره ، اینا همون ڪوخ نشینایی هستن ڪہ امام فرمود بہ تمام ڪاخ نشین‌ها شرف دارن . تمام سختی‌های ما توی جبهہ بہ خاطر ایناس .
سرداران شهید باکری
🔰يك روز ميلاد آمد پيش من و گفت: مادر دارم مي‌روم رزمايش و لباس نظامي بگيرم ، من متوجه شدم رفتنش جدي است و خودش برگشت به من گفت:: مادر چند جا ثبت نام كرده‌ام اسمم درنيامده است ، بايد تو برايم دعا كني كه اين دفعه مقدمات سفرم فراهم شود. 🔰خيلي خونش براي رفتن مي‌جوشيد. نهايتاً 22 آبان 94 اعزامش به سوريه از تيپ امام حسن مجتبي (ع) بهبهان فراهم شد. ميلاد ديد كه من با رفتن او خيلي بي‌تابی مي‌كنم، گفت: مادر شهادت هم بدون رضايت مادر مورد قبول واقع نمي‌شود و از تو مي‌خواهم براي رفتنم رضايت كامل داشته باشی. 🔰با خودم كنار آمدم خانواده‌هایی هستند که سه شهید و چهار شهید دارند من یکی از پسرانم را میخواهم فدای اسلام کنم. و توانستم راضي شوم ميلاد به سوريه برود و گفتم: مادر برو به سلامت. هرچه خدا خواست همان مي‌شود و اگر قسمت من باشي برمي‌گردي و اگر قسمتت شهادت است مباركت باشد و اين آخرين كلام من و پسرم در لحظه جدا شدن از يكديگر بود. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷
#خاطرات_شهدا هر وقت برای مرخصی می آمد ، همین که می رسید دم در خانه و مرا می دید، با خنده می گفت: سلام پدرِ شهید .... خوبی پدرِ شهید...؟!! با خنده دنبالش میکردم که نگو این حرف رو پسر ...! اما حالا که همه بهم میگن : سلام پدرِ شهید ... دیگه یوسفی نیست که بخوام دنبالش کنم شهادت دردرگیری با گروهک تروریستی پژاک 📌راوی : پدرشهید 💚 #شهید_یوسف_فدایی_نژاد #شهدا_را_یاد_کنید_با_یک_صلوات
سرداران شهید باکری
‼️«دیوانه‌وار عاشق بود، نه فقط عشق زبانی. یک روز مادرم گفت: عباس می روی جبهه دلت برای بچه‌ها تنگ نمی‌شود؟ سرش را پایین انداخت و گفت: بیشتر دلم برای مادر بچه‌ها تنگ می‎شود. سر زایمانم خیلی اشک ریخت، دعا نوشته بود و داده بود دستم، می‌گفت همین کار را حضرت علی (ع) برای حضرت زهرا (س) کرده بود. ‼️مادرم شوخی می‌کرد که تو دیگر شور همه چیز را درآورده‌ای. واقعا برای زن‎ها ارزش قائل بود. از جبهه که برمی‌گشت همه فکر و ذکرش من و بچه‌ها بودیم. اهل دنیا و مال و منال نبود. دو هزار و 500 تومان حقوق می‎گرفت که 500 تومان را به حساب جبهه می‌ریخت، 500 تومان را برای بچه‌ها خرج می‌کرد و مابقی را به من می‌داد. ‼️با وجودی که می‌توانست ماشین داشته باشد اما با اتوبوس رفت و آمد می‌کرد. هر کار خوبی که انجام می‌داد ثوابش را به من و بچه‌ها هدیه می‌داد، اگر روزه مستحبی می‌گرفت ثوابش را به من هدیه می‌داد، همه شهدا از این ویژگی‌ها داشتند.» ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷
سرداران شهید باکری
💐 ‌نسبت به بد حجابــے خانم ها خیلی ناراحت میشد بعد از ازدواجمان کہ بہ بازار می‌رفتیم حس میکردم راحت نیست به من گفت: خانم میشہ من دیگہ بازار نیام؟! وضع حجاب خانم ها نامناسبه. از این شرایط ناراحت بود و میگفت: خانمها قرارِ با این پوشش بہ کجا برسن...
سرداران شهید باکری
#معرفی_شهید #شهید_حمید_تقوی_فر تاریخ تولد: ۱۳۳۸ محل تولد: اهواز محل شهادت: سامرا درجه: سرتیپ پاس
‼️وقتی فرزند کوچکم منا تصادف کرده بود حاج حمید خانه نبود. ما با عجله منا را به وسیله همان راننده ماشین به بیمارستان رساندیم. وقتی در بیمارستان منتظر آمدن حاج حمید بودیم، راننده ماشین بسیار اضطراب داشت و خیلی ترسیده بود که الان حاج حمید چه رفتاری خواهد کرد. خصوصاً این‌که فهمیده بود او نظامی است. ‼️وقتی حاج حمید سراسیمه وارد بیمارستان شد، حال منا را پرسید و متوجه شد حالش خوب است. راننده ماشین هم با عجله به طرف حاج حمید رفت تا هر کاری می‌تواند برای برای جبران این اتفاق ناگوار را انجام بدهد. ‼️حاج حمید پرسید شما راننده همان ماشینی هستید که با منا تصادف کرده؟ برو ما از شما شکایتی نداریم. راننده ماشین خیلی تعجب کرد، اما حاج حمید به جای این‌که وقت خود را صرف دعوا با او کند، در پی چگونگی احوال منا بود و وقتی فهمید حال منا خوب است و ضربه ناشی از برخورد ماشین یک تصادف سطحی بوده، آرام گرفت. ‼️راننده دوباره به سراغ ما آمد و گفت بگذارید من پول بیمارستان را حساب کنم، اما حاج حمید دوباره گفت الحمدلله حال دخترم خوب است و مشکلی نیست، شما بروید. ‼️بالاخره آن روز به خیر گذشت و ما منا را به خانه بردیم، اما آن راننده که شیفته اخلاق حاج حمید شده بود، مدام به خانه ما می‌آمد و با حاج حمید صحبت می‌کردند و اظهار شرمندگی از این اتفاق می‌کرد. حاج حمید هم همیشه با مهربانی پذیرای آن‌ها بود. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷
سرداران شهید باکری
هر وقت برای مرخصی می آمد ، همین که می رسید دم در خانه و مرا می دید، با خنده می گفت: سلام پدرِ شهید .... خوبی پدرِ شهید...؟!! با خنده دنبالش میکردم که نگو این حرف رو پسر ...! اما حالا که همه بهم میگن : سلام پدرِ شهید ... دیگه یوسفی نیست که بخوام دنبالش کنم شهادت دردرگیری با گروهک تروریستی پژاک 📌راوی : پدرشهید 💚