May 11
May 11
زمستان امسال حسرت برف بازی را بر دلمان گذاشت ... یه نامه ی قدیمی بخونید
از یه برف قدیمی ....
" بارش برف یک متر !!! "
این ساعتی که نامه مینویسم به اندازه ی یک متر برف آمده که برای رفتن مسجد
و آمدن کرج به سختی میشود رفت و آمد کرد از ساعتی که نامه ی شما آمده تا به
حال ساعت به ساعت بچه ها منتظرند که ماشین کرج بیاید و شما و ....
باشید امیدوارم که برای ماه اسفند فروردین که این برف ها برداشته شود ...
چشم ما روشن فرمایید یکی از ناراحتی های ما فعلا به این برف و باران ...
( گردآوری : احمد فرهادی پور)
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارت پستال های قدیمی یادشون بخیر . چقدر زیبا و رویایی بودند .
گرد آوری و تدوین : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
به نظرتون اگه " فقر " با " قناعت " ازدواج کنند ، بچه شون چیه ؟ چه شکلیه ؟ ... منم مث شما درست نمیدونم . اما این یه " مدادگیر" ه . فکر کنم یه چیزی توی این مایه ها باشه !!! ... کیا از اینا داشتند ؟
https://eitaa.com/bamdademehr
احمد فرهادی پور
" رنگ زندگی " پلاستیکی بودند ! بوی خوش هم نداشتند ! قیمتی هم نبودند ! اما سرشار بودند از رنگ زندگی .
عکس : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کارتون خیلی قدیمی براتون آوردم ..." فانتیک " ... آب ... آب ... آب ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی از حمام های قدیمی . حمام های عمومی .
( مهردشت - روستای دماب )
کلیپ : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" طرحی نو " ارتباط بین نسل ها ، از ضروریات رها شده ی اجتماع کنونی من !
عکس : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
" آقایون ! خانوما ! بفرمایید شام ! "
کلیپ : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" مقارنه ی دو تاریخ ! "
یک برگه با 2 سر برگ ، : شیر و خورشید + جمهوری اسلامی
این سند کمیاب ، دقیقا مرز دو تاریخ بزرگ در کشور ایران است . پایان 2500 سال شاهنشاهی و آغاز جمهوریت
گردآوری : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" چه زود ، ناگهان بزرگ شدیم . افسوس ! "
https://eitaa.com/bamdademehr
کلیپ : احمد فرهادی پور
ختنه سوران.mp3
14.32M
" بنام خداوند بخشنده مهربان - بدینوسیله مجلس جشن ختنه سوران نور چشمی ... را به اطلاع عالی میرساند "
ختنه ، یکی از وقایع پیچیده ، اما ، پذیرفته شده برای پسرکها !
گردآوری : احمد فرهادی پور
" کاش می شد که یکبار دیگر ترا می دیدم نشسته بر این سکو با همان چارقد سپید و چادر گلدارت . کاش ! "
عکس : زرین شهر - احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
" شب و روز " یک کاردستی و نوعی اسباب بازی قدیمی که بچه ها خودشون درست میکردند . با نخ و میخ و قرقره ، هم سرگرم بودند و هم مهارت بدست می آوردند . به جابحایی نخ سیاه و سفید ، حین حرکت دادن قزقزه دقت کنید .
کلیپ : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" چه زود همه چیز گذشت ! "
کلیپ : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" کتابت "( رونویسی از کل کتاب )
صفای بچه های قدیمی که گاهی مجبور بودند کل ِ کتاب را رونویسی کنند !
در دهه ها گذشته ، گاهی دانش آموزان مجبور بودند کل کتاب را رونویسی کنند حتی نقاشی هایش را هم بکشند . آنهم با جوهر و خودنویس و یا قلم نی . که کاری بسیار دشوار و سخت بود . به این کار کتابت میگفتند .این دفتر یک نمونه مستند است از دهه 40می باشد . آیا دانش آموزان امروزی حاضرند یک صفحه از یک کتاب را با خودنویس و جوهر رونویسی کنند ؟
کلیپ : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" کسی دلتنگی های مرا باور ندارد ، کسی تنهایی های مرا نخواهد دید ، کسی مرا به میهمانی جشن خرمن نخواهد برد . روزگار مرا اینگونه برانگیخت ! . "
عکس و نوشته : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" Monopolization "
این عکس را سال 1388 گرفتم . حوالی نطنز . اونچه برای من ِ هنرمندِ عکاس ، در این منظره جالب توجه بود ، این دیوارکشی ِ دراز ، تا ، رسیدن به این سپیدارها بود ... نمیدونستم اسم این عکس را چی بذارم . خیلی فکر کردم که چه عنوانی داشته باشه که بتونه حس منو که پشت ِ عکس بود را بهتر بگه .... تا اینکه تنها واژه ای که به ذهنم رسید ، : " Monopolization "
عکس : احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
" راز یک عکس ! "
( یک خاطره ی جالب و مرموز یک عکس از سریال سلطان و شبان در سال 1364 )
احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr
راز یک عکس ! " "
یک خاطره ی جالب و مرموز یک عکس از سریال سلطان و شبان در سال 1364 ) )
شاید اگه حالا شما این عکس را ببنید براتون خیلی عادی باشه . اما این یه عکس عادی نیست ! حداقل برای من ! این عکس بطور کاملا حرفه ای از تلوزیون گرفته شده ، اونم درست در زمان پخش سریال !!! یعنی سال 1364 . چرا میگم یه عکس عادی نیست ؟ چونکه : اولا اون سالها مردم عادی بندرت دوربین حرفه ای داشتند . دوما اگرم کسی دوربین حرفه ای داشت ، گرفتن عکس بر روی نگاتیو از صفحه ی تلویزیون ، کار هر عکاسی نبود ! سوما بفرض که یه نفر دوربین حرفه ای داشته و قادر هم بوده با دوربینش از صفحه تلویزیون عکس بگیره ( روی فیلم نگاتیو ) ، باید تلویزیون رنگی هم داشته باشه چون اونموقع ها تلوزیون رنگی هم کم بود . چهارما ، این شخص باید وقت کافی هم برای اینکار داشته بوده ، چرا که این سریال در یه روز و یه ساعت مشخص پخش میشد و تکرار هم نداشت ویدئو هم نبود که بشه ضبط کرد و بعد سر فرصت پخشش کرد و عکسش را گرفت . پس باید از نظر زمانی هم برای اینکار وقت میذاشته ... بگذریم .
خاطره ای که من از این عکس دارم اینه که :
در همون روزای پخش این سریال از تلوزیون ، یه روز صبح زود که رفتم دبیرستان ، یکی از همکلاسی هام اومد سراغ منو یواشکی گفت : این فیلم از سلطان و شبانه . ( منظورش از فیلم ، همان نگاتیو فیلم عکاسی بود ). من نگاتیو را جلو نور خورشید گرفتم و دیدم آره از سلطان و شبانه . با تعجب ازش پرسیدم : از کجا اوردی ؟ با کمی مِ ن و مِ ن گفت : جلوی در مدرسه پیداش کردم .
حالا اینکه چرا یکراست اومد سراغ منو به من نشونش داد ، علتش این بود که اونروزا من توی کارهای هنری مشغول بودم و یه ارتباطی هم با صدا و سیمای مرکز اصفهان داشتم . نگران بود که مبادا کسی بفهمد . آخه اینجور چیزا اونروزا توی مدارس بنوعی ممنوع بود . من ازش خواستم که نگاتیو را به من بدهد تا من برم بدم چاپش کنند . کمی میترسید و تاکید کرد که کسی نفهمه . به سختی مقداری پول جور کردم و نگاتیو را بردم دادم به تنها لابراتوار نجف آباد ، گلرنگ ، . دو سه روز بعد که رفتم عکسش را بگیرم مسئول لابراتوار ، که او هم از قضا مرا میشناخت و میدانست که در کارهای هنری هستم ، عکسها را که تحویلم داد سری از شگفتی تکان داد و گفت : " خیلی قشنگ افتاده ". منظورش این بود که این عکس خیلی خوب و حرفه ای گرفته شده . فکر کرد که کار خودمه . من چون به همکلاسیم قول داده بودم که در باره ی بدست آوردن نگاتیو چیزی به کسی نگم ، حرفی نزدم و عکسها را گرفتم و فردایش بردم مدرسه . یک عدد رایگان دادم به همکلاسی ام و یکی هم برای خودم برداشتم . اون نگاتیو را هم به من بخشید . این عکس تا سالها در آلبوم من بود . سالها گذشت و تجارب هنری و عکاسی من زیاد شد و من کم کم فهمیدم که گرفتن این نوع عکس کار هر کسی نبوده ... اینجا بود که کم کم این سوال برای من پیش اومد که چه کسی اونسال این عکسها را بطور حرفه ای گرفته بود ؟ و بعد هم اونا جلوی دبیرستان ما انداخته بود و رفته بود ؟ ... کم کم باور کردم که پیدا کردن نگاتیو جلوی دبیرستان یک دروغ بوده . خب پس همکلاسی ام نگاتیو را از کجا آورده بود ؟ خودش را که مطمئن بودم نه دوربینش را داشت نه اهل عکاسی بود نه تلوزیون رنگی داشت و نه ... پس او هم از جایی آورده . اما از کجا ؟؟؟ چرا نمیخواست کسی از این ماجرا چیزی بفهمد ؟ او میخواست عکس آن نگاتیو را داشته باشد اما میترسید خودش آنرا برای چاپ ببره لابراتوار ، برای همین اینکار را به من واگذار کرد . اون نگاتیو را هم به بخشید تا از شرش رها بشه .... اینها قطعات پازلی بود که سالها طول کشید تا جور شد . و بعدها هم که جور شد ، قطعاتی از آن همچنان ناقص موند ، : این نگاتیو حرفه ای را چه کسی گرفته بود و چطور بدست همکلاسی من رسیده بود ؟ بعد از پایان سال تحصیلی دیگر هرگز او را ندیدم و این پرسش همچنان مثه یه راز ، بی پاسخ مانده .
احمد فرهادی پور
https://eitaa.com/bamdademehr