🦋🌹
🥀
🍀 گذری بر زندگی دوست عزیزم
🥀 شهید«محسن حاج رضایی»
💐 اعلی اللّه درجتة
♦️بخش (۱)
💐 ۱-«پرستوهای مهاجر»🦋🌷🦋🌹🦋🥀
♦️شایان ذکراست مقدمتاً متذکر شوم ؛ از آنجا که این بنده روسیاه؛
" ابوالفضل فیروزی"(نی نوا) بنابر رابطه مودّتی که با شهید «محسن حاج رضائی»داشتم ونیز عقد اخوتی که در عیدغدیر سال۱۳۵۹ بستیم وسالها به اصطلاح«رفیق خانه وگرمابه وگلستان یکدیگر بودیم!» وگاهی دربرخی جبهه ها وعملیاتها نیز با ایشان همراه وهمسنگربودم.
ودرسال آخرعمرشریفشان نیزاین رشته مودّت بنابر پیشنهاد آن شهید به قرابت سببی وپیوند ازدواج با یکی از خواهر زادگانشان(که قرابت اعتقادی وسیاسی باهم داشتند) منجرشد واین رشته الفت مستحکمترگردید.
به همین جهت بنده ازآن شهید عزیز خاطرات جالب تلخ و شیرینی دارم و برخود فرض میدانم که برخی نکات، مشاهدات وخاطرات او را - علیرغم چندان مشغله - به قلم قاصر خویش درحوصله مجال فضای مجازی فاش نمایم ،که گفتهاند؛
«بهتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید درحدیث دیگران»
تا که قبول افتد وکه درنظر آید!
🌹شهیدحق«محسن حاج رضایی»فرزند مرحوم حاج «میرزا محمد»درسال ۱۳۴۲درخانوادهای مذهبی در شهرستان "محلات" دیده به جهان گشود.
وی پس از طی دوران کودکی،تحصیلات خود را در همین شهر ادامه گذرانید وموفق به اخذ دیپلم در رشته «فلزکاری» گردید.
با شروع جنگ تحمیلی او نیز مانند دیگر خیل جوانان غیرتمند دفاع از وطن ودین خود را برخویش فرض دانست وبرای ادا این تکلیف الهی، نخستین بار ازطریق سپاه پاسداران شهرستان«محلات»به جبهه غرب(مهاباد کردستان) عزام گردید.
در دومیّن بار پس ازعزیمت به همان منطقه ، مورد اصابت ترکش فرار گرفته ومجروح شد وپس ازمدتی بستری شدن در بیمارستان بهبودی یافت ومرخص گردید.
به محض بازگشت به موطن خویش محلات، به عضویت رسمی سپاه پاسداران محلات در آمدند وبرای خدمت به استخدام این نهاد مقدس درآمد.
دو سال عضو سپاه پاسداران محلات بود و در این مدت گاه وبیگاه درمواقع ضروری عازم جبهه حق علیه باطل میشد.
درعملیات فتح المبین(۲/ ۱/ ۱۳۶۱)
برادرعزیزش پاسدار«مهدی» به شهادت رسید واین مصیبت عزم او را برای حضور فعال ومستمر درجبهه های حق علیه باطل بیشتر جزم کرد.
بعد ازآن نیز مصیبت شهادت رفیق شفیقش«مسعود قائنی» وی را سخت متاثر ومتألم نمود!چنانکه برای ملحق شدن به او دیگر آرام وقرارنداشت!
گرچه قبل از شهادت او تمایل داشت باخواهر آن شهید ازدواج نماید ولی بدلیل مخالفت وعدم رضایت مرحوم والده محترمشان ،متاسفانه! این ازدواج صورت نگرفت!
از آنجا که فضای نظامی چندان با روحیهاش سازگار نبود، پس از دو سال خدمت مخلصانه در سپاه،از آن انصراف داد وبرای فراگیری علوم دینی وارد حوزه علمیهٔ قم گردید.
وی طی چهار سالی که درحوزه علمیه مشغول تحصیل بودند، در مواقع ضروری چندین بار جبهه رفت و درعملیاتهایی مهمی چونان؛«خیبر» «بدر» و...شرکت کرد تابلاخره در عملیات سنگین واستراتژیک«والفجر ۸»(۶۴/۱۱/۲۳) درمنطقه ٔ«فاو» عراق ،بعد از رزمی بی امان، دراثر اصابت ترکش به پیکر پاکش ، روح بلندش به ملکوت اعلی پرکشید.
در اواخر جنگ یعنی مرداد سال ۶۸درعملیات«مرصاد»برادر کوچکترش طلبه شهید«علی»به دست منافقین متاسفانه بطرز فجیعی به شهادت رسید!
لازم به ذکر است؛ بردار ارشد وناتنی ایشان مرحوم حاج«محمدرضا رضایی»که شغلش خیاطی بود وخود نیز پدر خلبان رشید شهید«غلامعلی رضایی»است.
از برادران تنی ایشان یکی پاسدار جانباز حاج«حسین»نام دارد، که ازنظر سنی از محسن کوچکتراست.
او نیز در سالهای دفاع مقدس درجبهه خدمت کرده ومسوولیتهای خطیری مانند اطلاعات عملیات، وتخریب را به عهده داشته وچندبار نیز درجبهه مجروح شده است. وی اینک چندین سال است بازنشسته شده ومدتیست در حوزه علمیه قم به تحصیل علوم دینی مشغول است.
همچنین کوچکترین بردار ایشان حجت الاسلام حاج شیخ «حسن» نام دارد واینک امامت جمعه وجماعت شهر نیمور هستند.
درآخرین روزهای دفاع مقدس پس از شهادت طلبه شهید«علی»که درعملیات مرصاد(۶/ ۵/ ۶۷)متاسفانه! به طرز فجیع به دست گروهک منافقین درعملیات مرصاد به شهادت رسید.
بنده که در آن زمان وآن منطقه عملیاتی توفیق حضور داشتم، به اتفاق برادرشان حاج حسین پس از تفحص وجستجوی زیاد، جنازه آن شهید را درحواشی شهر اسلام آباد غرب درچاهی پیدا شد.
درضمن بنده در رثای این شهیدو برادران شهیدش ،سروده هایی دارم که به پیوست میآورم.
یکی از آنها رباعی ذیل است که در رثای این سه برادر شهید، پس ازشهادت«علی»سرودهام ،که با اندکی تفاوت بر سنگ مزار او حک شده؛
🌷«در پای توصد سرو سهی آوردیم
یک باغ گل محمدی آوردیم
درمسلخ عشق تو هزار اسماعیل
چون مهدی ومحسن وعلی آوردیم»
💐رحمة الله علیهم رحمة واسعه وحشرهم الله مع الشهدا والصدیقین بحق محمد وآله الطاهرین.
ادامه دارد...⏪
❤️ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
#دفاع مقدّس #شهید
🗓۱۴۰۰/۶/۱۲
🆔 @banavayeneynava
🦋🌹
🥀
💐سیرهٔ «شهید محسن حاج رضائی»
♦️ بخش(۲)
🦋۲-«سیمای محسن»
سالک طریق وطالب تحقیق، شهیدسعید ورفیق شفیق «محسن»ابن حاج میرزا محمد«حاج رضایی»(ره) جثهای نحیف وسیمایی دلنشین وجذاب داشت.
اوعمر قلیل وشریف خود را در بندگی حق سپری کرد.
وبراستی ازمصادیق بارز«رهبان باللیل واسدّ فی النهار» «وحاسبوا قبل آن تحاسبوا وموتوا قبل آن تموتوا»بود. وتداعیگر این فراز خطبه متقین علی(ع)؛
«اگرنبود اجل معینی که خدا برای هرکس قرار داده ،از شوق ثواب وبیم عذاب، چشم بهم زدنی جان در کالبدشان قرار نمیگرفت!»
وبراستی اوچنین بود واز شوق لقاءالله وزیارت اولیاءالله سرازپا نمی شناخت،بالاخص بعد ازشهادت رفیق شفیقش«مسعود قائنی» قرار وآرام نداشت.
وبه مصداق شریفهٔ«کونوا دعاة الناس بغیر السنتهم» بیش وپیش ازآنکه به زبان امربه معروف وناهی ازمنکر باشد خود به معاریف عامل بود واز منکرات پرهیزمیکرد.
ازویژگیهای بارز اخلاقی او «تولی وتبری»وجاذبه و دافعه»اش بود! یعنی نسبت به فاسقین بخصوص ضد انقلابیون و معاندین اسلام ودشمنان ولایت فقیه ،بهشدت دافعه داشت وآنهایی که قابل هدایت نبودند ،حتی اگر ازخویشانش بودند،طرد میکرد!
نسبت به حزباللهی ها ارادت میورزید. امابه راحتی با هرکسی مأنوس نمیشد.
دربرخی عملیاتهای مهم حضور داوطلبانه داشت و به موجب این موهبت الهی،ازکسانی بودکه مشمول لطف واردات خاص امام راحل(ره) بود وبارها برملکوت دست وبازوی توانمند او نشان پرافتخار «بوسه روح اللهی»خورده بود وهمین بساست ورا صحبت صغیر وکبیر!
روحی لطیف وقلبی سلیم داشت،
همواره تمیز بود وغالبا معطر ، اهل ذوق و ادب وهنر بود.
زمانی آواز وموسیقی سنتی گوش میکرد
در خیاطی نیز-که شغل مورثی پدرش بود- مهارت داشت.
خوبمینگاشت وخطی خوش داشت
واندکی هم طبع شعر، گاهی سرودههایش رابرایم میخواند واز بنده- بخاطر دستی که در فنون شعرداشتم- نظرم را جویا میشد.
بعد شهادتش برخی ازسرودههایش همراه وصیتنامه اش، بهضمیمهٔ کتابچه دعایی چاپ ومنتشرشد.
حافظه قوی وهوش ونبوغ سرشاری داشت ومطالب عمیق را زودمیفهمید، درسهایش راخوب میخواند وبا اینکه بیشتر دوران تحصیلش را درجبهه میگذرانید از درسهایش عقب نمی افتاد.
زاهد وقانع بود ودرخوراک و پوشاک ومعیشت زندگی با اندکی که حفظ آبرو شود قناعت میورزید وخود این مسأله را گاهی که درحجرهاش بیتوته داشتم یابه منزل ما میآمد،به عینه شاهد بودم.
با
اینکه مدتها در حوزه تحصیل میکرد حقوق و شهریهای را نمیگرفت.
از نظرتحصیلات حوزی با اینکه درسش را تا حدی خوانده بود که میتوانست ملبس به لباس روحانی شود،از درآمدن در کسوت روحانیت اجتناب میکرد.
وقتی از او سوال میکردی که چرا لباس روحانی را نمی پوشی!؟
پاسخ میداد«این لباس مقدّسی است وهرکس نمیتواند با اندکی تحصیل، ملبس به این لباس گردد!»
اهل جمعه وجماعت بود وبا اینکه تنهایی را ترجیح میداد، حتی الامکان بیشتر فرائض را به جماعت ادا کند.
اهل سیر وسلوک ،ذکر وفکر ،صَمت وصُمت ،سَهَر وعزلت ،دعا واستغفار، تهجّد ونافلهٔ شب بود.
دعای کمیل،مناجات شعبانیه وزیارت عاشورایش معمولا ترک نمی شد.وگاهی توفیق میشد به اتفاق هم از محلات یا قم به تهران میآمدیم، تا درمراسم دعای کمیل که در مهدیه تهران شرکت نماییم.
چونان حضرت ابوذر ،غالب عبادتش
سکوت وتفکر بود وگاهی چنان درخود فرومیرفت واندوهیگن میشدکه از اطرافیان غافل میگشت،چنانکه اگر کسی که او را خوب نمی شناخت به او گمان بد میبرد.
ازحرف لغو وبیهوده وشوخیهای مبتذل پرهیزمیکرد،چنانکه بارهاخود شاهد بودم، کسانیکه را که سخن لغو می گفتند ویا غیبت میکردند، نهی مینمود ودراین مورد با احدی رودربایستی نداشت!
در تشییع جنازه شهداومراسم دفن وترحیم آنها ودرصحنه های تظاهرات وراهپیمائیهای دوران انقلاب و بعداز آن شرکت میکرد.
درکتابخانهٔ محقرش بیشتر کتب درسی حوزوی و وتفسیری و روایی ومذهبی وعرفانی وشاعران عارف مسلک بود.
چنانکه اشاره شد بنده بعد انقلاب با وی توفیق آشنایی وبعد دوستی پیدا کردم ودر سال عیدغدیر سال ۱۳۵۹ برای ابد عقد اخوت ومودّت بستم وسپس در اواخر عمر شریفشان با یکدیگر قرابت سببی پیدا نمودم ، تازمان شهادتش، شاهدتحولات روحی وسلوکیش بودم واز او خاطرات تلخ وشیرینی جالبی درسفر وحضر به ویژه در زمان دفاع مقدس دارم که بعضاً به آنها اشاره خواهم کرد.
البته قبلا برخی ازآنها را درمحافل نقل کردهام ویادر مطبوعات چاپ ومنتشر گردیده واگر توفیق شد، برآنم که انشاالله درمجموعهٔ خاطراتم ازسالهای دفاع مقدس همراه باعکسهایی که باهم درجبهه انداختهایم، چاپ ومنتشر سازم.
درخاتمه ازآنجا که بیش ازاین سخن درباره شخصیت والای او دراین مقال نمیگنجد.انشاالله ،در مجال بعدی به بیان گزیدهای ازخاطراتش خواهم پرداخت!
«شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار! تاوقت دگر»
⏪ادامه دارد
❤️ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
#دفاع مقدّس
🗓۱۴۰۰/۶/۱۲
🆔@banavayeneynava
2⃣م
🍀یاد ایٌام
الف-۳-خاطرهای ازدوست شهیدم
محسن حاج رضائی(ره)
🌼«نماز با بهجت»
در اوان طلبگی دوستم عزیزم شهید «محسن حاج رضایی»سفری به قم داشتم وچند شبی را میهمان او در حجرهاش بودم.
سحرگاهی به اتفاق وی پس از تشرف به حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) و زیارت آن حضرت برای اقامه نماز صبح به مسجدی که آیت الله بهجت درآن امام جماعت بودند، مشرف شدیم ودر صف دوم ولی پشت سر معظم له جایی برایمان بازشد ونماز را به ایشان اقتدا کردیم.
در سجده دوم رکعت آخر، ناگاه صدایی شبیه صیحهای سوزناک که بسختی میشد فهمید، صدای آدمیست! مرا به خنده واداشت!
محسن نیز که درکنارم، درحال سجده بود متوجه قضیه شد وچندباری با دستش به من ضربه زد، تا مثلا ادامه ندهم!
ولی از آنجا که دراین مواقع نفوس ضعیف، بیشتر تحریک میشوند، کنترلم را از دست دادم وناخودآگاه صدای خندهام بلند شد ونمازم شکست ویاطل شد!
ازخجالت بسرعت جماعت را ترک کردم ودر انتهای صفوف نمازم را دوباره اقامه کردم.
پس از نماز محسن -درحالیکه میخندید- پیشم آمد وگفت؛ اخوی نزدیک بود نماز ما را هم باطل کنی!
به او گفتم؛ مگر تو آن صدای عجیب را نشیدی!؟
راستی این صدا چی واز کی بود!؟
گفت؛ بله! شنیدم، نالهٔ جانسوز آقای بهجت بود!
مگرچنین حالی تاکنون از ایشان در نماز ندیده بودی!؟
با تعجب گفتم؛ نه!...واقعاً؟
با تبسّمی گفت؛ بله!
ومن که تا آنوقت چنین حالی از آقای بهجت ندیده بودم وهر چیزی را تصور میکردم،جزاینکه صدا ازسوی ایشان باشد!
وتازه متوجه قضیه شدم واستغفار کردم واین بیت در ذهنم آمد؛
«میان عاشق ومعشوق حالیست
چه داند!؟ آنکه اشتر میچراند!»
البته بنده شناخت اجمالی از آقای بهجت داشتم ،ولی درآن زمان واقعا باحالات عرفانی ایشان آشنایی نداشتم ،ضمن اینکه معظمله درآن وقت مانند اواخر عمر شریفشان برای عوامی چون من، چندان معروف نبود!
ولی ازآنجا که ارادتی وافر به دیدار علمای ربّانی داشتم، چندباری توفیق زیارتشان دست داده بود وحتی یکی دوبار نیز در نمازجماعت ایشان شرکت کرده بودم،ولی خب تاآن روز واقعاً چنین حالتی از ایشان مشاهده نکرده بودم!
گاهی که به شهرها سفر میکردم، در مجالاتی که پیش میآمد به زیارت علما وعرفای آن سامان می شتافتم، ویا اگر تصادفاً به یکی از این بزرگان برخورد میکردم،از او میخواستم که در دفتر مخصوصی که غالبا همراه داشتم نظرشان را نیز بیادبود بنویسند.
دراین رهگذر برخی ازعلما وحتی مراجع عظامی مانند ؛ آیتالله مرعشی، علامه جعفری و همچنین برخی علمای محلّات، ازجمله حاج آقا سید طه مقدسی، حاجآقا حسن انصاری (رحمه الله علیهم) این دفتر را به خط خویش، مزیّن کردهاند وبرای هریک ازآنها خاطره دارم که اگر انشاالله توفیقی شد، درجای خود خواهم گفت!
ولی دراینجا خاطرهای را که مدتی قبل ازاین اتفاق با آیت الله بهجت(رض) برایم رویداد، نقل نمایم؛
یکبار که ازجبهه مرخصی آمده بودم وباز قصد برگشت ازمسیر قم به جبهه را داشتم ومصادف با شب جمعه بود توفیقی شد درحرم مطهر حضرت معصومه(س)بیتوته کنم، تا پس از نمازصبح با قطار عازم جبهههای جنوب شوم.
سحرگاه حضرت آقای"بهجت" به حرم مشرف شدند ودر مسجد بالاسر حضرت وجنب قبور مراجع عظام نافله شب را اقامه کردند وسپس به تعقیبات پرداختند.
بنده نیز حین دعا ایشان را زیر نظر داشته ومترصد بودم که چون فارغ شوند، ضمن دست بوسی، دستور ذکر وسلوکی از ایشان گرفته واز وی نیز بخواهم که برگی ازآن دفترکذایی را بهخط خویش مزیّن سازند، ولی چون وقت اذان شد، برخاستند تاجهت اقامه نمازجماعت به مسجدشان بروند، بلافاصله جلو آمدم وبعد سلام وعرض ارادت! ضمن سؤالاتی ازایشان استدعا کردم که نظر مبارکشان را درباره انقلاب بنویسند.
چون حقیقتاً درباره مواضع ایشان نسبت به انقلاب شایعاتی شنیده بودم، که درآنزمان که در اوج شورانقلابی وعنفوان جوانی بودم، برایم قابل هضم نبود!
ایشان در پاسخ فرمودند؛«که الان وقت ندارند ومعذورند!»
اما چون اصرارکردم، فرمودند«پس از نمازصبح به مسجدشان بیایم تا آنجا به سؤولاتم پاسخ دهند»
ولی چون بلیط داشتم ومعذور! وقصدداشتم بعد نمازصبح حرکت کنم تا به ساعت حرکت قطار برسم،اصرار کردم، اگر ممکن است،عجالتاً درحد چند خط دفتر ما را مزین کنند!
وایشان حدیثی ازحضرت باقرالعلوم(ع)بدین مضمون انشا فرمودند؛
«مَنْ عَمِلَ بِمَا یعْلَمُ عَلَّمَهُ اللَّهُ مَا لَمْ یعْلَم- هرکس عمل کند به آن چه میداند، خداوند به او میآموزد آن چه نمیداند!»
وسپس مرا سفارش به نافله شب فرمودند.
به ایشان عرض کردم، اگرگاهی به دلیل خستگی ویا معذورات،دیگر چنین توفیقی نداشتیم، دستوری هست که جایگزین شود!؟
ایشان با اندکی تأمل ونگاهی ژرف به بنده فرمودند؛
«قبل ازخواب برقرائت دوآیهٔ آخر سوره مبارکه بقره، مداومت داشته باش!»
وسپس بادعائی وداع نمود وبسرعت از حرم خارج شدند.
رحمهالله علیهم رحمة واسعه!
❤️ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
#دفاع مقدّس
🆔@banavayeneynava
3⃣م
🦋🥀
🌷
🌷۵-«نماز مجنون»
در آغازین روزهاي بهاری ۱۳۶۳ به منطقه عملياتي خيبر اعزام شدیم ،تا در پدافندی عمليات سترگ واستراتژی خیبر- که تصرف جزایر مجنون شمالی وجنوبی بود- مستقر شویم.
گردان ما(المهدی شهر محلّات ویکی ازگردانهای لشکرعلی ابن ابیطالب استان مرکزی) نیز که مدتی برای این امرآماده شده بود، شبانه همراه با دیگر گردانها از ساير لشكرهای پياده از طريق پل۱۳ کیلومتری معلق ومعروف خيبر به جزيره شمالي وازآنجا به جزيره جنوبي اعزام شديم.
پس از دو روز حرکت وتوقف، در دل شب به خط مقدم جنگ در ضلع جنوب غربي جزيره رسیدیم.
نيروهاي قبلي نیز با تحويل خط مقدم به ما، منطقه را ترك كردند وما در سنگرهاي کمین از پيش احداث شده آنان مستقر شديم.
در نخستین شب، بنده که«کمک آرپیجی» شهید«محسن حاج رضایی»بودم ،باهم دریک سنگر مسقف کوتاه بسیار محقر دونفره جاگيرشديم.
معمولا وقتی ما دو به دو بودیم، برای اینکه ثواب جماعت برده باشیم ،محسن مرا به اجبار اصرار پیش میکشید ونمازش را به این کمترین اقتدا می نمود.
ولی این بارچون اقامه نمازجماعت آن هم در سنگر میسور نبود! به محسن پیشنهاد دادم که در سنگرمان نوبتی نمازمان را نشسته بخوانیم!
محسن گفت«نه! شما راحت باش! ودر همان سنگر نمازت را بخوان ومن هم بیرون کنار سنگر نمازم را اقامه می کنم»
وبعداز سنگر خارج شد وكنارسنگرمان که درحاشیه جادهای بود که دوطرفش آب و نيزار و باتلاق بود، جای نمازش را آماده ميكرد كه من بهش اعتراض كردم وبا يادآوري دستورفرماندهی لشکر(شهید مهدي زين الدين)كه به نيروهاي اعزامي تاكيد كرده بود كه نمازتان حتماً داخل سنگر بخوانند! گفتم؛
« حفظ جان واجبه عزیزم!چرا نمازت را داخل سنگر نمیخوانی!؟»
با آرامش ولحني شوخي آميز توام باخنده ملیحی گفت:
«نمازخواندن در سنگر برشما واجبه و برمن مباح!»
وسپس اذان واقامه گفت وتکبیر نماز را داد وبه نماز ايستاد.
با خودم گفتم، خب مگه تو چه فرقی با دیگران داری!؟
و این خطوه شیطانی در ذهنم خطور کرد که او تصور میکند مثلا خیلی عارف است! وما عامی!
با اینحال از سنگر بيرون آمدم وغافلگیرانه! نمازمغرب را به او اقتدا نمودم.
درمیانه نماز كه رسيديم، برق دهانه توپ یا خمپاره دشمن روشن شد واین یعنی دشمن ما را دیده وبه اصطلاح گرای ما گرفته ودقایقی بعد آن توپ یا خمپاره بر سرمان یاحداقل درنزدیکیمان فرو خواهد نشست!
هنوز دراین فکر وخیال بودم ،که حدسم درست در آمد و صفیر خمپاره ۸۱ زوزه كشان سينه افق را شكافت و در چندگامی مان منفجرگردید. قامت نماز را شكستم و زمينگير شدم. پس از اینکه ترکشها در اطراف ما فرو بارید! وگرد وغبارمعرکه فرو نشست! ترکشی به ما اصابت نکرده بود و محسن نیز همچنان با آرامش وطمأنیهای خاص به تکرار این آیه شریفهٔ سوره حمد مشعوف بود«ایّاک نعبد وایّاک نستعین!»
ومن مات و مبهوت برخاستم تا نماز را ادامه دهم که دوباره صدای غرش توپ دو زمانه فرانسوی دشمن، آسمان جزیره را درید وچنان غرشش را عنقریب احساس کردم که باخود گفتم دشمن گرای ما گرفته واین بار با این توپ برسرمان خواهد نشست!
ولذا به سرعت مجدداً زمینگیرشدم وشهادتینم را میگفتم که ناگهان انفجاری عظیم با صدایی مهیب درکنارمان رخ داد! چنانکه موج انفجارش به شدت مرا تکان داد و درخشش وحرارت ترکشهای سنگین وآتشین آنرا کاملا حس میکردم! چون دود ودم وترکش ها فرود نشست! بلافاصله سربلند کردم تا ببینم محسن درچه حالیست! دیدم همچنان به نماز ایستاده و با شوروحال وآهنگی خوش، مترنم به ذکر رکوع است وچنانکه گویی تمام اشیاء اطرافمان حتی ترکشهای خمپاره با او همآوا با او میگویند؛
«سبحان ربیّ العظیم وبحمده!»
ومن بهت زده، شرمسار دست از پا درازتر! سینه خیر به داخل سنگر غلطیدم ودراین اندیشه بودم که نکند محسن تیر و ترکشی خورده! ولی حرمت نماز را نگه داشته وان را نشکسته است!؟
ولذا سرک کشیدم تا اورا رصد نمایم.
اما بحمدالله! ترکشی نصیبش نشده بود و همچنان مشعوف به اقامه نماز بود!
همچنان مضطرب ومترصد بودم تا زودتر نمازش تمام شود وداخل سنگر بیاید!
آمّا عجیب آنکه تا انتهای نمازش، دیگر انفجاری درنزدیکی ما رخ نداد! گویا تمام توپ وخمپاره ها برای تنبه من بسیج شده بودند!
چندی بعد محسن وارد سنگر شد
من بهت زده درحالیکه درچشمانم اشک حلقه زده بود به او خیره شده بودم
واو با آرامش ولبخندی ملیح چنانکه گویا اتفاقی نیفتاده! گفت؛ شماخوبی!؟
پس ازمکثی به اوگفتم؛محسن! گرچه ازتو دروغی نشنیدهام، ولی خب ممکنه کتمان سرّ نمایی! واقعا راست بگو! آنوقت که نماز میخواندی، متوجه اصابت توپ وخمپاره درنزدیکمان شدی؟ و حرمت وادب نماز را نگه داشتی؟ ویا اصلاً چیزی متوجه نشدی!؟
اوگفت؛ «چی ؟!»
ومن پاسخم راگرفتم ودیگرحرفی نزدم!
وبه یاد این بیت حافظ افتادم
«در نمازم خم ابروی تو ، دریاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد»
❤ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
#دفاع مقدّس
🗓۱۴۰۰/۶/۱۲
🆔@banavayeneynava
4⃣م
♦️بهمناسبت سالروز عملیات«مرصاد»
🔻#رباعی»#برادرانشهید»(۱)
🌷در پای تو صد سرو سهی آوردیم
صد باغ گل محمّدی آوردیم
🥀در مسلخ عشق تو هزار اسماعیل؛ چون«مهدی» و«محسن» و«علی»آوردیم
♥️#ابوالفضلفیروزی_نینوا
🔻تذکر؛
۱- رباعی مزبور را پس از شهادت سومیّن برادر شهید«حاجرضایی» با اندکی تفاوت در مدح و رثای برادران دلاور و شهید حاج رضایی از اهالی شهرستان«محلات» سرودم . و سپس بر سنگ مزار او حک شد.
🔸البتّه بعدا به شکل مزبور در کتابچه «آیینه دارخدا» توسط اداره کل ارشاد اسلامی استان مرکزی چاپ و منتشر گردید.
🔹لازم بهذکر است که این سه برادر ارجمند وسعادتمند با مشخصات اجمالی ذیل به ترتیب ذیل در جبهههای نبرد حق سالهای دفاع مقدّس به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
ذلِكَ الْفَضْلُ اللَّه یوتیه مَن یَشاء
وَطُوبیٰ لَهِم و حَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا
🌹 پاسدار شهید«مهدی حاجرضایی»
🌷 تولد؛ ۱۳۴۲/۱/۱
🥀 شهادت؛ ۱۳۶۰/۱/۲
♦️ عملیّات فتحالمبین - شوش اهواز
🌹 طلبه شهید«محسن حاجرضایی»
🌷 تاریخ تولد؛ ۱۳۴۲/۵/۳۰
🥀 تاریخ شهادت؛ ۱۳۶۴/۱۱/۱
♦️ عملیّات والفجر(۸) - فاو عراق
🌹 طلبه شهید«علی حاجرضایی»
🌷 تاریخ تولد؛ ۱۳۴۸/۱/۲۹
🥀 تاریخ شهادت؛ ۱۳۶۵/۵/۶
♦️ عملیّات مرصاد - اسلام آباد غرب
☘رحمهالله علیهم رحمة واسعه
ورحم الله لفرح اروحهم و والدینهم
من قراءالفاتحة مع الاخلاص والصّلوات
🗓 ۱۳۶۷
🆔 @banavayeneynava
👆جزیرهٔ مجنون
🔹 از راست به چپ؛
🌸 بسیجی ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🌺 سرباز وظیفه بختیار فیروزی
🌷🌦🌷۴-«به مجنون شدم عشق باریده بود!»🌹⛈🌷
🔻۴-۱) قسمت اول...◀️
اوایل اسفند ۱۳۶۲ همراه با گردان«المهدی»
-که متشکل از نیروهای سپاه وداوطلب بسیجی شهرستان محلات وحومه بود - بعد از آموزشهای فشردهٔ رزمی با چند مینی بوس به جبهه اعزام شدیم.
با طی مسافت شهرهای خمین ، اراک ،ملایر ، همدان وخرّم آباد وارد استان خوزستان شدیم و با عبور از اندیمشک و اهواز به سه راهی دارخوئن رسیدیم و درحوالی آنجا در انرژی اتمی(که معمولا مقرّ لشکر علی ابن ابیطالب-ع- بود)مستقر شدیم.
بعد چندی ما را از آنجا به چادرهای نظامی در حوالی دارخوین انتقال دادند ،تا با آموزشهای ویژه برای عملیات آمادگی ورزیدگی بیشتر پیدا کنیم ، معمولا صبحگاهانمان به نرمش و ورزش میگذشت و شبانگاهان گاه به پیاده روی ویا رزم شبانه وساعات فراغت را به امور شخصی سپری می شد و مترصد بودیم؛ کی شب حمله فرا میرسد!
تا اینکه خبر شدیم که عملیات سترگ خیبر آغاز شده ، به همین جهت ما را برای پدافندی وحضور درخطوط مقدم به حوالی مجمع الجزایر مجنون انتقال دادند.
...ادامه دارد ⏪
❤️ ابوالفضل فیروزی (نی نوا)
#دفاع مقدّس
1⃣ ۱۳۷۶
🆔@banavayeneynava
🦋🥀
🌷
🌦🦋🌷۴-«به مجنون شدم عشق باریده بود!»🌹🦋⛈
🔻۴-۲) قسمت دوّم ؛ ادامه خاطره... ⏪
...گرچه از این خبر سترگ غافلگیر شده بودیم ولی بخاطر این فتح عظیم بسیارخوشحال بودیم ، ولی از جهتی دیگر غبطه می خوردیم و معترض بودیم که چرا از شرکت در این عملیات وشب حمله محروم شدهایم!؟
اما با توجه به اینکه بچه هایی که در عملیات حضور داشتند، غالبا خسته و زخمی شده بودند ونیاز به نیروهای تازه نفس بود. برای پدآفندی در منطقه عملیاتی لحظه شماری میکردیم. که ناگاه فرمان رسید که همه باید آماده شویم تا دفع پاتک های دشمن و برای پدافندی عملیات در خطوط مقدم جبهه مجهزو آماده شویم.
به سرعت همه مهیّا ومجهز شدیم وبا وسایل نقلیه به «منطقه طلائیه» انتقال یافتیم ، تا از آنجا در وق مناسب به «مجمع الجزایر مجنون» انتقال یابیم .
به محض رسیدن به منطقه نزدیک طلائیه و پیاده شدن نیروها دستور دادند که جهت استقرار خود مشغول کندن و ساختن سنگر و سرپناهی برای خود شویم.
علیرغم کمبود بیل وکلنگ مناسب گونی و دیگر وسایل سنگرسازی ، بچه ها موفق شدند با تلاش پیگیر و بی وقفه در مدت کوتاهی سنگرهای محل استقرار خود را آماده کردیم.
نزدیکی غروب آفتاب بود ، تازه دست از کار کشیده بودیم وهنوز عرق ما خشک نشده بود که از فرماندهی دستور آمد؛ « نیروها به صف شوند!»
بچهها با اینکه بسیار خسته بودند و تازه داشتند نفسی تازه می کردند ، بلافاصله به صف شدند.
پس از فرمان خبر دار! وآزاد باش! فرمانده گردان گفت؛
« بچهها قراره همین حالا جهت پدافندی به جزیره مجنون برویم ، بنابر این برای گرفتن مهمات وتجهیزات لازم ومربوطه خود به مسئولین تدارکات و مهمات مراجعه نموده و خود را آماده کنید تا مقارن با غروب آفتاب به طرف جزیره حرکت کنیم.»
بچهها به ترتیب و براساس دسته رزمی و مسئولیت خود جهت تجهیز به مسئول مهمات و تجهیزات مراجعه کردند
من نیز که «کمک آرپیجی» دوستم صمیم « محسن حاج رضایی» بودم (طلبه ای فاضل که بعد در عملیات فاو شهید شد) و مانند سایر بچه ها سلاحهای رده رزمی خود که ، همراه با او، جهت گرفتن مهمّات و تجهیزات خود که شامل یک قبضه اسلحهٔ «آرپی جی»وچند موشک ویک قبضه «کلاشینکف»وسرنیزه ، وتعدادی نارنجک دستی ونیز قمقمه بود به مسوول توزیع مهمات وتجهیزات مراجعه نمودیم. طولی نکشید که همه بچه های گردان ،مهمّات مربوطه خود را گرفتند و آماده اعزام شدند، و همگی سوار بر وانتهای «تویوتا»شده و به سوی« مجمع الجزایر مجنون» حرکت کردیم.
ازآنجا که از جهت امنیتی لازم بود ، هوا کاملاً تاریک شود تا دشمن متوجه نشود و ما به سلامت به «مجمع الجزایر مجنون» برسیم، ماشینها عمدا آهسته میرفتند.
من ومحسن و تعدادی از بچههای گروهانمان عقب یکی از همین وانتهای « توییتا» به صورت فشرده سوار شدیم ، بچهها در تنگاتنگ هم درحالیکه سرتا پا مسلح بودند نشسته بودند و با یکدیگر کپ می زدند، گاه شوخی می کردند و برخی نیز زیر لب ذکر می گفتند. محسن نیز در کنار من ذکر می گفت ، کم کم داشت آفتاب غروب می کرد ، وبا نزدیکی به خطوط مقدم بچه ها کم کم ساکت شدند. در هوای ابری وگرگ و میش غروب ، چهره مهتابی ومعصومانه نوجوانان سبز خطی که مشتاق حضور در خطوط مقدم جبهه بودند با آن کلاه خودهای آهنی که برسر بعضی شان بزرگ مینمود ، جلوه زیبا وجذابیت خاصی داشت!
نسیم ملایمی که بوی بهاری داشت و بشارت بهار را می داد به صورتمان را نوازش می داد وگاه خنکی دلپذیری را زیر پوستمان احساس می کردیم.
وگاهی نیر رعد وبرق آسمان همراه با غرّش ونور خمپاره ها وتوپها میادین نبرد از دور سکوت ویا هم همهٔ بچه را می شکست!
در این حال و هوا ، از رادیوی کوچک دستی یکی از بچهها که تنگ ما نشسته بود ،این ابیات قصیده بهاریه سعدی با لحن دلکش خانم مجری شنیده میشد؛
« بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار...»
📌ادامه دارد...⏪
❤️ ابوالفضل فیروزی (نی نوا)
#دفاع مقدّس
2⃣ ۱۳۷۶
🆔@banavayeneynava
🦋🌹
🦋🥀
🌷
🌦🦋🌷۴- «به مجنون شدم عشق باریده بود!»🌹🦋⛈
🔻 ۴-۳) قسمت سوّم ؛ ادامه خاطره...⏪
در این حال برخی بچه ها نیز زیر لب قرآن ویا دعا و ورد میخواند وگاه باهم در گوشی پچپچ میکردند! وبرخی نیز ساکت بودند! صدای رادیو نیز گاه در دست انداز مخدوش و یا کلّاً قطع می شد ، ولی ازآنجا که قبلاً آن حفظ کرده بودم ، ارتباط ذهنیم را با رادیو قطع نمی شد. هنوز ابیاتی از قصیده باقی مانده بود که ناگهان قطره خنکی در گرگ و میش هوا از چشم آسمان چکید وبا اشک گرم اشتیاق که بر گونههایم نشسته بود درهم آمیخت و مرا به خود آورد!
وسپس قطرات درشترو تندتر و بر سر و رویمان فرو می ریخت!
گویا آسمان گوهرهای درشت خود را نثار راهیان کربلا میکرد! و برحالشان اشک شوق و حسرت میافشاند! هوا نیز دیگر تاریک شده بود و ماشین ها بر سرعت خود میافزوند! هرازگاهی افق اطراف مان ، با آذرخش روشن میشد و لحظاتی بعد تسبیح رعد با غرّشی سهمگین گوشها را مینواخت! گویا آسمان لشکر خود را بسیج کرده بود! و با رجزهای آبدار و غرشهای مدام به طبل زمین میکوفت و از آسمان مانند ناودان باران فرو میریخت! دیگر سرتاپای ما خیس شده بود! حتی پتوهایی که روی سر خود انداخته بودیم نتوانست جلوی آبشار آسمان را بگیرد و آب و زیر پتو روی سر و صورت و بدنمان جاری میشد! چنانکه کف ماشین ،داخل کولهپشتی و پوتینهایی مان پر از آب شده بود!در این فکر بودیم که با این وضع چطور میتوانیم با دشمن روبهرو شدیم!؟
ناگاه ماشین هایی که بر آن سوار بودیم حرکتشان کند شد و کمکم ایستادند ، اول تصور کردیم که به مقصد رسیدهایم و باید از ماشینها پیاده شدیم که صدای برادری که پیاده با بادگیری به تن از کنار ماشینها میگذاشت، شنیده میشد که میگفت؛
« کسی پیاده نشه! از این به بعد وانت ها روی پل شناور حرکت میکنند! بچهها مواظب باشن ، در اطراف ما آب و باتلاقه! سکوت را رعایت کنن! تا دشمن متوجه تردد ما نشه! ...»
سپس وانتها با چراغ خاموش زنجیروار با حرکت هسته و لاکپشتی روی پل حرکت میکردند ، ما احساس میکردیم داخل قایق نشستهایم ،چون علاوه بر حرکت پل شناور ، با فرود آمدن توپ و خمپاره های دشمن ، بر شدت امواج آب هور افزوده می شد و بالا و پایین می رفتیم! بارش و توفان نیزه با هم تاخته بودند ، ظلمت فوق و ظلمت ! چشم چشم را نمیدید! گویا ابرهای عالم سر برهم آورده بودند! و تمام خویش را به مجنون میگریستند! بجز تابلوهای شبرنگ قرمزی که در فواصلی در دوطرف پل جهت هدایت خودروها و در برق آسمان وانفجار توپ ها و خمپاره ها چشم را می نواخت و جز نورهای حاصل از دهانه توپها وخمپارهها و نیز نور حاصل از انفجار آنها در اطراف ما چیزی دیده نمیشد! سقوط یکی از خودروها نیز به داخل آب ترافیک سنگین ایجاد کرده بود! وباعث توقف ماشین ها شده بود، قفل شدن ماشین ها، غرش آسمان ورگبار باران با غرش توپها وخمپارهها .انفجار آنها، چنانکه بحرانی ساخته بود که حتی برای کسانی که پیشتر ما جزیره آمده بودند وبه اصطلاح آب دیده بودند ، ونقش راهنما وهدایت ویا فرماندهی را بعهده داشتند ، صعب و سخت کرده بود! ویاد آور این بیت حافظ بود؛
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
کجا دانند حال ما سبکبالان ساحلها!؟»
به لطف خدا پس از چند ساعت ، بدین شکل با سخت ومشقت زیاد بلاخره موفق شدیم ، مسیر ۱۳ کیلومتری پل شناور را طی نماییم و به اول جاده خاک مجنون شمالی برسیم...
ادامه دارد....⏪
❤️ ابوالفضل فیروزی (نی نوا)
#دفاع مقدّس
🗒۱۳۷۶
🆔@banavayeneynava
3⃣
🦋🥀
۴ - به مجنون شدم عشق باریده بود!»🌹⛈
🔻۴-۴)قسمت چهارم ؛ ادامه خاطره...⏪
... پس از طی مسافتی کوتاه در جزیره مجنون شمالی ماشینها در گل و لای سنگین در زیر بارش سنگین و هوای توفانی متوقف شدند! وناچار فرماندهان دستور دادند که بچهها سریع از ماشینها پیاده شوند ولی سعی کنند از جاده خارج نشوند ومتفرق نشوند .
بر اساس دستور بچهها نیز سریع از ماشینها پیاده شدند، ولی از آنجاکه هوا بسیار تاریک و ظلمانی بود و باران بشدت میبارید آرایش نیروها به خورد و عملا ضبط و ربط نیروها انجام نشد! وتقریبا همه نیروها ، به علت شدت تاریکی وبارش وتوفان وگل ولای زیادی ونیز توجیه نبودن وعدم شناخت منطقه ، در اطراف جاده پراکنده و سرگردان شدند! و منطقه اطراف نیز به علت بارندگی زیاد به صورت باتلاقی درآمده بود و قدرت هرگونه حرکتی را از همگان سلب کرده بود! و اغلب تا زانو در گل فرو رفته بودند! و یا همدیگر را گم کرده بودیم و نمیدانستین درکجا وچه موقعیتی هستیم! و چه باید بکنیم و تکلیفمان چیست!
بنده نیز به خاطر سنگینی اسلحه «آرپیجی» وسایر مهمات و تجهیزات همراه ، از رفیق همراه خود «محسن حاج رضایی» ناخواسته جدا افتادم و به زحمت توانستم چند قدمی را در میان آن گل و لای بردارم و در آن وضعیت وخیم ، اتفاقی به یکی از بچه ها برخورد نمودم ، گرچه در آن هوای تاریک و بارانی و توفانی شناخته نمی شد!
گویا او نیز چون من در گل فرومانده بود!
او از من خواستم که سرم از زیر پتویش که روی سرش انداخته بود ، بیاورم ، تا از آسیب شدت باران وتوفان اندکی در امان باشم.
بنده هم از خدا خواسته سرم را زیر پتویش بردم و سلام وعلیکی کردیم وسپس به او گفتم ؛« خب حالا بگو کی هستی عزیزم !؟»
واوبا آرامش و لحنی خاص- که برایم آشنا بود - گفت؛
« بنده خدا!»
و من با تلخندی گفتم ؛« آره میدانم ، بنده خاص خدا!
ولی گفتم نکنه فرشته باشی! که در این وانفسا خدا تو را رسانده!؟ بهرحال هر که میخواهی باش! خدا خیرت دهاد! که به داد ما رسیدی! ولی راستی چرا پتویت هنوز خیس نشده!؟ »
واو پاسخ با اندکی مکث با همان لحن آرام و ملیح گفت؛
« داخل کیسه پلاستیک بود، آن را همین الان درآوردم!»
دیری نپایید که آب باران به زیر پتویی هم که روی سرمان انداخته بودیم نفوذ کرد وآب باران بر سر و بدن ما جاری شد!
گرچه پتو خیس خورده بود و بسیار سنگین شده بود، اما چارهای نبود لااقل ما را از ضربات قطرات درشت و سنگین باران وشدت توفان حفظ میکرد. با اینکه به دلایلی روز قبل ناهار و شام نخورده بودم ،شدت خستگی وکوفتگی زیاد ونیز وضعیت بحرانی که در آن قرار داشتیم ،با خود می گفتم؛« خدایا فردا چه خواهد شد!؟ حتماً با این وضعیت اکثر بچه سرما خواهند خورد! و نمیتوانند این وضعیت را تحمل نمایند! احتمالا و دوباره همه را برمیگردانند! در همین افکار وخیالات غرق بودم وگاه زنوهایم از فرط خستگی وضعف ناخواسته خم میشد و گاهی چرتکی مرا می ربود! اما با ذکر و دعاو تلقین به خودم هر طوری بود سعی می کردم خود را سرپا نگه دارم و با خود کلنجار می رفتم که نیفتم ویا خوابم نبرد ، ولی پس از کلی کلنجار با خودم ، بلاخره خستگی وضعف بر من چیره شد و دیگر نفهمیدم ، گویا همین طور ایستاده و سرپا خیس زیر باران خوابم برده بود! که ناگاه احساس کردم کسی به آرامی شانه هایت را تکان می دهد و میگوید؛ « برادر! برادر! بیدار شو! صبح شده! نماز صبحت داره قضا میشه!»
من که از شدت خواب وخستگی گیج شده بودم ، وهنوز در سکرومستی خواب غرق یودم ونمیدانستم ، کجا هستم ، پرسیدم ما الان کجا هستیم ، مگر خوابم برده بود!؟
او با خنده گفت:« بله جانم! الان جزیره مجنون هستیم و ۳ ساعتی هست که سرپا ، خوابت برده! ماشا الله چقدر خوشخوابی برادر! اگر خونتون بود، چقدر میخوابیدی...!؟»
ادامه دارد ...⏪
❤️ ابوالفضل فیروزی (نی نوا)
#دفاع مقدّس
🆔@banavayeneynava
4⃣
🦋🌷
🥀
🌷۴- «به مجنون شدم عشق باریده بود!»
🔻۴-۵) ادامه خاطره...⏪
....اندکی بخود آمدم ، بلافاصله پتو سنگین و خیس را از روی سرم بر داشتم، هوا کمی روشن شده بود ، دیگر چهره آرام وملکوتی برادر ناشناس که درکنارم داشت اسلحه اش را تمیز میکرد، برایم قابل تشخیص بود ،آری! دوست عزیزم «حاج یدالله سینجلی بود (مردی که ۳۰ چندمین بهار زندگیاش را میگذراند و این دومیّن باری بود که با او توفیق حضور در جبهه را داشتم ، باراول درجبهه گیلان غرب و سومار واین بار در جزیره مجنون، گرچه اختلاف سنی محسوس و زیادی با ایشان داشتم ، ولی قرابت فکری، صفا و صمیمیت و تواضع وبزرگواری آن عزیز، این فاصله را کوتاه کرده بود، هرچند او بعدها ، با شهادتش از من ، از زمین تا آسمان فاصله گرفت و در عملیات فاو به آرزوی دیرینه اش که شهادت در راه خدا بود ،نایل آمد.)
باران داشت کمکم بند میآمد. چشم لیلی آسمان آخرین مرواریدهای درشت خود را نثار مجنون میکرد! سرخی شفق صبحگاهی! نیزارهای نیمسوخته! برکههای آب! وغوغای غوکها! و هم همهٔ پرندگان! که بیشتر بعد ازصدای مهیب خمپاره ها وتوپها در جزیره میپیچید و نیز آرامش و نماز و راز ونیاز مخلصانهٔ رزمندگان در آن وضعیت وخیم وبحرانی در میان گل ولای وآتش شدید دشمن! در اطراف جاده وشور وحال وصف ناپذیر دلاوران رزمنده!که با روشن شدن هوا بیشتر رخ مینمود! مرا بیشتر مبهوت و متحیر میکرد!
چنانکه گویا دیشب با همه سختیش خواب وخیال ورؤیایی شیرین بود! که به سرعت گذشت و دیگر تمام خستگی وگرسنگی از ما رخت بر بسته بود!
آری!
دیشب در مجنون عشق باریده بود!
ومن پای در گل خوابم برده بود!
آری! لطف الهی وامدادهای غیبی او گاه با باران وتوفان ،گاه با خواب وخیال ، می برد ما بدان آنجایی که خاطر خواه اوست!
چنانکه در آیات ذیل که شأن نزولش در باره امدادهای غیبی حق در صدر اسلام به سپاهیان اسلام است ، گویا در این عصر در باره ما شده ،چنانکه می فرماید ؛
🌼«أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جٰاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا وَ کٰانَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیراً»
🌼«ثُمَّ اَنزَلَ عَلَیکُم مِن بَعدِ الغَمِّ اَمَنَةً نُعاسًا یَغشی طَائِفَةً مِنکُم»
🌼«و یُنَزِّلُ عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُم بِهِ و یُذهِبَ عَنکُم رِجزَ الشَّیطنِ ولِیَربِطَ عَلی قُلوبِکُم و یُثَبِّتَ بِهِ الاَقدامکم»
♦️تذکر؛ لازم به ذکر است این خاطره ام را در هفته دفاع مقدّس سال ۱۳۷۶ در روزنامه کیهان چاپ و منتشر شده.
❤️ ابوالفضل فیروزی (نی نوا)
#دفاع مقدّس
🆔 @banavayeneynava
5⃣
🦋💐
💐
🔻بمناسبت شهادت حضرت امامحسنعسکری(علیه السلام)
🍃#قصیدهٔ«#آیهٔ نور»
💐السَّلام ای هادی اِحدی عَشر! ای عسکری!
سبط احمد، زادهٔ زهرا، تبار حیدری!
🦋در شجاعت چون حسین ودر مهابت چون حسن
هرچه فضل آن تو باشد یاامام عسکری
💐السّلام ای متقی وای نقی وای زکّی!
ای همه خوبی وخیر و ای ز هر شرّی بری!
🦋کیست؟ چو تو مظهر مهر ومهابت در جهان
کس ندارد چون تو در آل علی این برتری
💐ای همه فرّ وشکوه وای همه نور و بها
عطر گلهای محمد! ای گلاب قمصری!
🦋دوحهٔ طوبای حُسنی، چشمهٔ تسنیم عشق
سلسبیل باغ جانی، نهر پاک کوثری
💐از حَسن حُسن وجمال واز حسین جاه وجلال
عصمت صدیقه داری ، صولت چون صفدری
🦋جلوهٔ نورٌ علیٰ نورٌ و یَهدی مَن یَشاء(۱)
از تو گردد جلوه گر، آن باطن پیغبری
💐«قائم آل محمد» نورکلّ نورها
زاده پاک تو باشد، حجّت ابن العسکری
🦋آن که در صبح وصالش، میشود خرّم جهان
با ظهورش مینماید، انس وجانّ را رهبری!
💐از نسیم بوی کویش، باغ دلها خرّم است
هست روشن از فروغش، گنبد نیلوفری!
🦋آن که از تیغش، برآرد ریشهٔ مستکبران
با ظهورش میرسد، مستضعفان را سروری!
💐میشود هر درد درمان، با مسیحایی دمش
زنده گردد مرده از نفخاتِ اُنس آن پری!
🦋ازطنین نغمهاش در رقص آید کوهسار
با ید بیضائیش، رسوا بسازد سامری!
💐خرم آنروزی که از مغرب برآید مهر او
با طلوعش میکند در دار دنیا محشری!
🦋میشود روشن زمین با مهر آن پروردگار
رخت بربندد ز عالم، شرّ شرک وکافری!
💐گرگ ومیش از دولتش، نوشند از آبشخوری
از مرامش میشود بر پا، نظام دیگری!
🦋آنکه برچیند بساط ظلمت وجور و فساد
طرح نو اندازد و چیند بساط دلبری!
💐گرچه در کوران فقر وفاقه میسوزد جهان
عاشقان را بدتر از فُرقت، نباشد کیفری!
🦋کی شود این شام خاموش فراقت بشکند
مهرعالمگیر احمد! با نهیب حیدری!؟
💐یوسف زندان غیبت، مالک مصر وجود!
وارث ملک سلیمان! کی نمایی داوری!؟
🦋عاشقان برطوف شمعت جملگی پروانهوار
از زمین و آسمان جوشند، بهر یاوری؟
💐ساحران در سجده آیند و همه دجّالها؛
هرطرف از نعرهٔ شیران، گریزان چون خری
🦋وقت معلوم آید و ابلیس گردانی هلاک
محو گردد باطل و مهدی نماید دلبری!
💐کی شود احیاء زمین از پرتو مهر خدا!؟
زنده گردد دین حق و سنّت پیغبری؟!
🦋وعده حق است و نزدیکست«کَلَمحِ الْبَصَر»
شک نکن ای«نی نوا!» گراهل حق وباوری!
💐شعر خود را نذر کن در مدحت آن آفتاب
تا مریزی! پای خوکان، گوهر دُرّ دَری(۲)
🦋مثل شعر شاعران عهد بوق واهل دوغ
شعر گویی بهر نانی ناروا ، چون انوری(۳)
💐یامثال شاعران شوربخت روزگار؛
«کوچهٔ مهتاب را»طیکرده با خیره سری(۴)
🦋هان! مکن مدحی که لزرد پایههای عرش حق(۵)
جز مدیح حق وحق جویان، مگو شعر تری!
🔻توضیح برخی ابیات طبق شماره گذاری؛
🔸۱-دربرخی تفاسیربه نقل از صالح بن سهل همدانی» آمده،از امامصادق(علیهالسلام)در تأویل آیهٔ شریفه ذیل ، شنیدم که فرمودند؛
ٔ«اللهُ نُورُالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض مَثَلُنُورِهکَمِشْکَاةٍ...» :
«مِشْکَاةٍ» فاطمه است«فِیهَا مِصْبَاحٌ» مصباححسن وحسین هستند«فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» گویی فاطمه ستارهای درخشان دربین زنان زمین است.«یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ»از شجرهٔ مبارکه ابراهیم نور میگیرد وبرافروخته میشود.«لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ»یعنی نه یهودی است ونه مسیحی.«یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ» نزدیک است که چشمههای علم از آن بجوشد.«وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ مراد از نورٌ علی نُورٍ» امامی بعد از امامی دیگر است.«یَهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء»یعنی خداوند بهسوی ائمّه هدایت میکند، هرکس راکه بخواهد او را وارد نورولایت آنها میگرداند.«یَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»وخداوند اینگونه مثالهای (زیباروشن) را برای مردم میزند وخداوند به هرچیز داناست»
📗تفسیر اهل بیت(ع)ج۱۰،ص۲۴۴
۲-اشاره است به این بیت«ناصرخسرو قبادیانی»
«من آنم که درپای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظ دَری را»
🔸۳-طعنه ایست به مداحان درباری خداوند زر وزور وتزویر که شعرشان را به بهای ناچیز دنیا میفروشند.
🔹۴-تعریضی است به شعر«بیتو مهتاب شبی...!«فریدون مشیری» وکنایه ونقیضهای بهشاعران لاتاری که ژست روشنفکری واپوزیسیون میگیرند! ولی درظلمت خویش گرفتارند ودر خیالات شیطانیشان...غرق!
ولی بااینحال گاه اشعارشان را با چاشنی ژورنالیستی اجتماعی-سیاسی عوام فریبانه، میآرایند! تا شاید بمصداق«یتبعهم غاؤون»هم اغوای عوام کنندو هم به نرخ روز، نان شهرت خورده باشند!
🔸۵-مقتبس است ازاین حدیث نبوی(ص)
«إِذَا مُدِحَ اَلْفَاجِرُ اِهْتَزَّ اَلْعَرْشُ وَغَضِبَ اَلرَّبّ -هنگامي كه فاجري(فاسقی)مورد ستايش قرار گيرد،عرش به لرزش در میآید و پروردگار خشم میگیرد»
🍀صلوات
🦋 التماس دعا
❤️ ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🗓۱۳۹۹/۸/۴
🆔@banavayeneynava
🦋🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بهمناسبت آغاز امامت قائم آلمحمّد(عجّلاللهتعالیفرجه)
🍀#رباعی«فریاد»(۵۲)
🌻 ای داد رس جهان! به فریاد برس!
🦋 بر این همه ظلم وجور و بیداد برس!
🌻 دلخوش شدهایم به دانه و آب قفس؛
🦋 تا خاک نگشتهایم و بر باد ، برس!
🤲«اَللّهُمَّ عَجِّلْلِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَالْعافِیَةَ وَالنَّصْرَ وَاجْعَلْنا مِنْ خَیْرِاَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِو َالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ بحق محمد وآله؛
خدایا در فرج وظهور مولایمان(حجهابنالحسن) شتابکن
و اورا عافیت ونصرت وپیروزی بخش
و ما را از بهترین یارانو مدکاران او
واز بهترین شهیدان ملازمان رکابش قرارده!
به حق محمّد و خاندان پاکش!»
☘ صلوات!
🦋 التماس دعا
❤️ ابوالفضل فیروزی (نی نوا)
۵۲- از مجموعهرباعیّات انتظار#موعود«شرح مجموعهٔگل»
🗓۱۴۰۲/۷/۱
🆔@banavayeneynava
🍃🦋🌻«هو الحیّ الذیلایموت»🌻🦋🍃
🏵🍃🦋«انّا لِلّه وانّا اِلیه راجعون🦋🏵🍃
🔻غزلی در مرثیه روانشاد مرحوم مغفور؛
🌷کربلایی «علی فیروزی» گلچشمهای🌷
و بهپاس قرابت و مودّت دیرینه و بهخاطر بیشاز یکدهه خبرنگاریجمهوری اسلامی آنعزیزسفرکرده
🍃#غزل «#خبرنگار عاشق»🥀
🌷 نشست صدر خبر، داغ لاله افروزی
🦋 چنانکه مرغ سحر کرد آه جانسوزی
🥀 به دشت لاله سفرکرد آن بهار خزان
🦋 خبرنگار محلّات «علی ِّ فیروزی»
🌷 همانکه روح بیانش صفای باران داشت
🦋 همانکه نَفْس لطیفش نسیم نوروزی
🥀 خبرنگار عزیزی که نَفْس اخبارش
🦋 خبر ز چهره حق میگشود و پیروزی
🌷 اگرچه باغ بهارش گذشت نارنجی
🦋 تمام زندگیش سبز بود و بهروزی
🥀 دوباره دامن دشت سپید قلب مرا
🦋 نسیم عاطر یادش نموده گلدوزی
🌷 به جان خسته او ، نور و رَوح وریحان باد!
🦋 همیشه باغ مزارش به لاله افروزی!
☘ نثار روح لطیف آن مرحوم؛
رحمالله مَن قرأ الفاتحة مع الاخلاص و الصّلوات!
❤️ ابوالفضل فیروزی(نینوا)
🗓۱۴۰۲/۷/۵
🆔@banavayeneynava
🦋
🔻توجه! 🔻توجه!
🌸با سلام احترام و اعتذار
به اطلاع اعضای محترم ودوستان ومخاطبان عزیز می رساند؛
اخیرا متوجه شدم گوشی مرا هک کرده اند وبا اکانت من وبنام در تلگرام گروه وکانال های مبتذل راه اندازی کردهاند
لذا من بعد هر پیامی و احتمالا عضویت در گروه یا کانالی از جانب من برای شما باشد که مِغایر با اسلام، حق عقل واخلاق است،مطمئاً از جانب من نیست واگر شک داشتید، لطفاً به بنده زتگ بزنید.
❤️ارادتمند؛ فیروزی
🍃مناجات «الذّاکرین»
حمد بیحد ذات پاک ذوالجلال
آن جمال بی بدیل وبی مثال
اوّل وآخر، نهان وآشکار
آن پدید آرنده وپروردگار
گسترانده خوان نعمتهای ز پیش
تاخورد هرکس به قدر ظرف خویش
واحد است ودر تجلّی بیشمار
آیینه گردان رویش هفت وچهار
آن خداوند سموات علا
آن تجلّی کرده در آل عبا
آفریده چون رسول پاک را
کرده از نورش پدید افلاک را
آفریده خاطر او انس وجانّ
برکشیده چتر این هفت آسمان
منشعب کرده ازین مشکات مهر
تسعة الانوار در طاق سپهر
از فروغ نورشان کرده پدید
هرچه دیده دیده و آنچه ندید
هرکه خواهد در جمالش بنگرد
باید از صافی ایشان بگذرد
نورشان کردی حجاب ذات خویش
عالمی را کرده کیش ومات خویش
در میان جسمها اجسادشان
جسمها متروح از امدادشان
رزق هرکس بسته بر تقدیرشان
زلف هرکس هست در تدبیرشان
آنچه را گفتی به موسی کلیم
داد بر احمد نشان در «حا ومیم»
«لن ترانی»داد موسی را جواب
بر محمًد جلوهگر شد بیحجاب
دید در اسرا «ومازاغ البصر»
جلوه ذاتش به چشم جان وسر
جلوهاش را دید با قلب سلیم
دور از اغوای شیطان رجیم
آنچه شد در طورسینا منجلی
پرتویی بوده از آن روی علی
زین جهت مهر علی مهر خداست
یاد حق یاد علی مرتضاست
ذکر ما شد زین سبب صبح ومسا
یامحمد یاعلی مرتضیٰ
هردوان آیینهدار آن جمال
هردو هستند جلوه آن ذوالجلال
هردو یک جانند در دو جسم پاک
هردو یک نورند از مشکات خاک
هردو یک روحند اندر دو بدن
هرو دو یک نورند در مشکات تن
منشعب شداین جهان از نورشان
منقلب شد جان ما از شورشان
مهرشان را از ازل رب الفلق
کرد واسط بین خویش وبین خلق
❤️ابوالفضل فیروزی(نینوا)
🗓۱۴۰۰/۱۲/۱
🆔@banavayeneynava
🏵🍃🦋🌸🍃🦋
🍃
🦋 🌻«هوالسَّلام»🌻🦋
🍃🏵قصیدهٔ «صَلواتیَّه»🏵🍃
🌼 با نام خدا به جَدّ ما صَلّیاللّٰه!
یعنی؛ به صَفیّ اَنبیا صَلَّیاللّٰه!
🌸 بر شیخ رسل ، نوحهگر کرببلا؛
آن نوح نبیّ ناخدا صَلَّی اللّٰه!
🌺 سِیُّم به پدید آور این دین حَنیف؛
یعنی که؛ خلیل انبیا صَلَّیاللّه!
🌳 چارم به رسول طورسینا موسی؛
موسای کلیم کبریا صَلَّیالله!
🌲پنجم به مسیح، اِبن عذرا مریم؛
احیاگر و آن روح خدا صَلَّیاللّٰه!
💐 بیمرّ وعدد، الیاَلابد، بیکم وکاست؛
بر روح تمام اولیا صلّیاللّه!
🌴 هم اوّل وهم آخر وهرلحظه وآن؛
بر وارث و ختم الانبیا صَلَّیاللّٰه!
💐 یعنی؛ به عصارهٔ تمام گلها؛
عطرخوش وپاک مصطفیٰ صَلَّیاللّٰه!
🌼 بر شیر خدا، نفس نبیّ امّی؛
آن سَیّد جمله اوصیا صَلَّیاللّٰه!
🌺 بر مظهر مهر وقاصم جبّارین؛
آن آئینهٔ خدا نما صَلَّیاللّٰه!
🌸 یعنی؛ به علی قسیم جَنّت وجَحیم؛
آن حاکم در روز جزا صلّیاللّه!
🌻 بر فاطمه، آن امّ ابیهای رسول؛
آن سَیّدهٔ کلّ نسا صَلَّیاللّٰه!
🌷 بر حُسن دلاویز حَسن، سبِط رسول؛
مسموم به زهر اَشقیا صَلَّیاللّٰه!
🌹 بر سَیّد و سالار شهیدان خدا؛
مظلوم و غریب سرجدا صَلَّیاللّٰه!
🌺 بر آئینهٔ علی و زهرا ، زینب؛
افشاگر سِرِّ نی نوا صَلَّیاللّٰه!
🌼 بر زینت عُبّاد، امام سَجّاد؛
پیغمبر دشت کربلا صَلَّیاللّٰه!
🌸 بر حافظ اَسرارخدا، بحرعلوم؛
آن باقر علم اَنبیا صَلَّیاللّٰه!
🌺 بر جعفر صادق، آن امام ناطق؛
احیاگر دین مصطفیٰ صَلَّیاللّٰه!
🌻 بر روح سترگ وپاک موسَیالْکٰاظم؛
آن شیر به زنجیر جفا صَلَّیاللّٰه!
🌼 در طوس به ثامن الحُجَج شاه وَلا؛
داده به قضای حق رضا صَلَّیاللّٰه!
🌸 بر جان رضا، روح صفا، مهر جواد؛
بحر کرم و کان سخا صَلَّیاللّٰه!
🌺 برجان نقی، پور تقی، نور علی؛
آن اُسوهٔ تام ازکیا صَلَّی اللّٰه!
🍀 بر روح بلند عسکری، حُسن حَسن؛
مظلوم و غریب سامِرا صَلَّیاللّٰه!
🌼 هردَم به نوای«نی نوا» تا دم حشر؛
بر قائم آل مصطفیٰ صَلَّیاللّٰه!
🌸 مهری که جهان منتظر طلعت اوست؛
آن منتقم خون خدا صَلَّیاللّه!
🌼 بر نافی شرک وظلم و بیداد وستم؛
ویرانگر بنیاد جفا صلّیاللّه
🌺 یعنی به جمال بی مثال مهدی؛
آن وارث وختم الاولیا صَلَّیاللّٰه!
☘ بر روح بلند حضرت روحالله
آن خمینی روح خدا صلّیاللّه!
🌼 بر نایب برحق امام غائب
آن خامنهای سیّدنا صلًیاللّه!
🌷 تا صبح ظهور دولت آل علی
بر روح جمیع شهدا صلّیاللّه
🌿 بر روح تمام مؤمنان وصلحا
تا صور دمد به هر کجا صلّیاللّه!!
🏵 بر دشمن دون آل احمد، لعنت!
بر آل علی مرتضیٰ صَلَّیاللّٰه!
🌸 هردم به محمد وبه آل پاکش
با صوت عَلن صبح ومَسا صَلَّیاللّٰه!
🌱 هرکس بفرستد به محمّد صلوات
از حق به لسان ماسوا صَلَّیاللّه
💐«الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ واَهلک عدوّهم
وَالْعَنْ أعْداءَهُم مِنَالجنَّة والنّاسأجْمَعِینَ!
آمین یا ربّ العالمین!»
🦋 ملتس دعا
❤️ ابوالفضل فیروزی (نی نوا)
🗓 ۱۳۹۹/۵/۱۰
🆔@banavayeneynava
🦋🍃🌸🦋🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺«یا حامد بحق محمّد»🌸🍃
☘ #غزل «#بوی محمّد»(صلّی اللّه علیه وآله وسلم)
🌸 بهار جاودان روی محمّد(ص)
🍃 تمام لاله ها بوی محمّد(ص)
🌺 تمام غنچه های باغ خندان
🍃 ز لبخند گل روی محمّد(ص)
🌸 تمام سروها افتاد بر خاک
🍃 چو آمد سرو دلجوی محمّد(ص)
🌺 عرق از چهرهٔ گلها بريزد
🍃 چو تابد چهر مينوی محمّد(ص)
🌸 بدنبالش كشيده عالمي را
🍃 كمند عشق يك موی محمّد(ص)
🌺 پريشان كرده شام عاشقان را
🍃 نسيم موی شب روی محمّد(ص)
🌸 فتاده خون به دلهای رقيبان
🍃 ز مشك جعد گيسوی محمّد(ص)
🌺 نموده صيد ، شيران خدا را
🍃 غزال چشم جادوی محمّد(ص)
🌸 جهان را هيچ محرابی نباشد
🍃 به جز محراب ابروی محمّد(ص)
🌺 نسيم خُلد و باد صبحگاهي
🍃 وزد از جانب كوی محمّد(ص)
🌸 «يد اللّه فوق اَيديهم» چه باشد!؟
🍃 به غير از دست و بازوی محمّد(ص)
🌺 دگر سودای شيدای نداری
🍃 چو بينی حسن نيكوی محمّد(ص)
🌸 دل از دنيا و عقبیٰ بركنَی تو
🍃 نظر گر بركُنی سوی محمّد(ص)
🌺ننوشم جام مي تا من نگيرم
🍃 يكي جام می از جوی محمّد(ص)
🌸 سلام ما و حق و هم ملائک
🍃 برآن خلق خوش و خوی محمّد(ص)
☘«الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم و َالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ! بهم اَتولّیٰ و مِن آعدائهم اَتبَرّاء اِلی الله»
❤️ ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🗓۱۳۶۹
🆔 @banavayeneynava
🍃🦋🌺🍃🦋🌼🍃🌷
💐السلام علیک یا رسول الله (ص)💐
💐السلام علیک یا جعفربن محمد ایّها الصادق یابن رسول الله(ع)
🌺جشن ولادت حضرت محمد مصطفی(ص)
و امام جعفر صادق(ع)🌺
🔹سخنران: دکتر «ابوالفضل فیروزی»
🔹مداحان : کربلاییان
عیسی قضایی، امیر رضا حدادپور، محمد عطابخش
🕚زمان؛ دوشنبه از ساعت ۲۱ الی ۲۲.۳۰
🕌مکان؛ خیابان خلیج نبش کوچه شهید مدرّس
هیأت محبان الزهراء(س)
🌐
https://eitaa.com/mohebanealzahra
🆔@banavayeneynava
🦋🌼🍃🦋🌺🍃🦋🌸🍃🦋🌷
🌼 «بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم»🌼
🌿شعر منثور«طلوع سبز#محمّد»
🦋(صلی الله علیه واله وسلم)
🔻قسمت اوّل؛
🌚 ...وجهان
سياهترين شب يلدايی خويش را سپري میكرد!
و انسان سنگينترين فصل غربت را!
سينهٔ سوزان صحرا در حسرت قطرهای آه میكشيد!
گلشن عالم از دود گناهان آدم گلخنی دهشتزا مینمود!
شهر گند شهوت می داشت!
وكوچهها بوی وحشت!
و از بامها نالهی بوم بر میخاست!
🌑 در رگهای شهر شب، شرنگ مرگ جاری بود!
بر چهرهاش گرد ماتم نشسته!
و بر سر درختان غبار غربت و اندوه سنگينی میكرد!
دود آه مظلومان سر به كاخ آسمان میساييد!
و بر سفرهٔ دل دردمندان قوتی جز زقّوم ظلم ديده نميشد!
در بيشهٔ فرياد ، سكوتی دهشتزا حكمفرما بود!
و گهگاه جز مويهٔ قمريان اندوه
آوایی به گوش نمی رسيد!
🍂 قناتها خشكيده بودند!
ودر چاهساران كبوتران وحشی ، نغمهٔ غم میزدند!
در گلستان غزل، هَزاران شيدا عشق را فراموش كرده!
و در لالهزار سحر
سينه سرخان سر در پَر خويش فرو برده بودند!
در گلشن راز نجوایی نبود!
برتاب شاخهها
گنجشكی نمیرقصيد!
و قشقرق شادی گنجشكها برپا نبود!
شانه سری گيسوی درختی را زينت نمیداد!
چكاوكی در عشق گلی، سينه چاک نمیزد!
و دست نسيم، زلف چمن را، نوازش نمیكرد!
🥀 از نيستان غربت نواي غم
و از كاروان هستی آهنگ ماتم
به گوش ميرسيد.
پرندهای، عشق پريدن!
بيايانی، حال روييدن!
باغی، دماغ بوييدن!
چشمهای، شوق جوشيدن!
آهويی، امان غنودن!
وميوهای، مهلت رسيدن ، نداشت!
غنچهها، نشكفته ، داغ پژمردگی میدیدند!
وآلالههای داغ ، در سردی آغوش خاک میآرميدند!
🍁 باری!
روزها با سوزها همراه بود!
و در هيچ دلی
چراغ اميد، كورسويی نمیزد!
و دراين بعد ازظهر غم انگيز پاييز تاريخ
كه جهان در سياهترين شب هيس وهراس نفس می زد!
وانسان سنگين ترين فصل غربت وبیكسي را سپری میساخت؛
🍀به ناگاه نسيم اُنس
از حضـرات قدس
دريچهاي از سراپردهٔ غيبالغيوب
به سوی آفاق نگران حسرت گشود!
و نوری از چشمه سار نور
در ظلمت خاك وزيدن گرفت!
توفان لطف سرمدی
از اقيانوس موّاج و بيكران رحمت لايتناهي ربّاني
دُرّی يتيم ، از صدف غيرت به ساحل وجود افكند!
درّی كه از تلألؤاش چشم صيرفيان دهر برق زد!
و دل دردمندان شهر روشن گشت!
💐 نگاری آمد ، از نگارستان ملكوت!
و مردی رسيد، از مردستان جبروت!
صنمی كه با يك كرشمهاش بازار بتان شكست گرفت!
دلبری كه لعل لبانش رونق قنادّان برد!
و دلداری كه مشك گيسوانش دكّه عطّاران بست!
مهری كه با طلوعش؛
شراب نور در رگهاي منجمد شهر شب جاری كرد!
و چراغ لاله در دامن سياه دشت شب روشن ساخت!
گلعذاری كه از عرق پاک جبينش؛
صد هزار باغ گل محمّدی(ص) جوشيد!
🦋كسی كه با آمدنش در عالم و آدم شور و ولوله افتاد!
و شكوفهٔ شادی در باغ چهرهها شكوفا شد!
فرشتگان سپيد پوش آسمانی
هلهله كنان به ميهمانی زمينيان آمدند!
و عطر آواز بال جبرئيل امين در جهان پيچيد!
دختران خنياگر آسمانی
شورانگيزترين آوازها را سر دادند!
وحوريان بهشت
دست افشان و پاكوبان سرانداختند!
🌼وجهان طلوع سبز محمّد(ص) را جشن گرفت!
وبدينسان آفتاب ناب محمّدی (ص)
از گريبان كوهساران بيفرياد سرمدی، سرزد!
وجهان را به طلعت دل آرایش روشن ساخت!
و عطر بکرش در آفاق وانفاس عالم پيچيد!
🍎 نگاری رسيد كه؛ مكتب نرفته
به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد!
و مردی آمد كه هزار چشمهٔ خورشيد در نگاهش بود!
🌸 بهاری كه در نخستين صبح تنفسش
زمين و آسمان تنفّس كرد!
ستارهای كه در طليعهٔ طلوعش
آتشكدهٔ هزارهٔ فتنه، به خموشی گرایید!
آفتابی كه از هرم نفسش
برکههای فريب خشكيد!
ماهی كه از طاق ابروانش
بر طاق كسری شكست افتاد!
🍏محبوب چهارده سالهای كه به يُمن مقدمش
چهارده كنگره از كاخ استبداد ، فرو ريخت!
مردی كه؛ رؤيايش ، خواب از سرخفتگان پرانيد!
هيبتش ، پشت مستكبران را لرزانيد!
و از همتش
آه از نهاد شيطان برآمد!
🌞كوهسار بلندی كه از سينهاش
چشمههای مهتاب میتراويد!
و در دامنش گلهای معرفت میجوشيد!
دختركان بکر عصمت هر صبح و شام
كوزهٔ دل را از زلال آن چشمه سار نور لبريز میكردند!
و آهوان وحشي معصوم
در دامن مرغزار مهر او میغنودند!
و فرشتگان عرش؛
در زلال آبشار بلند قنوتش شستشو ميكردند!
بامدادان وشامگاهان
كه رايحهٔ بهشتی اذانش
فضا را آكنده میساخت!
🦋 پروانههای شيدا
در حريم مقدس شمع وجودش در طواف میشدند!
و در شعله آواز آسمانيش پر میسوختند!
ودر صفوفي مرصوص
در محراب ابروانش مبهوت میشدند!
و از نيلوفر گيسوانش مدهوش!
و چون بر خاک میافتادند!
و با حبلالمتين دستار بلند عشق او
تا بام عرش عروج میكردند!
⏪ ادامه...(۲)
❤️ ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🦋@banavayeneynava
🏵🍃🦋🌼🍃🦋🌸🍃🦋🌺
🦋🌼🍃🦋🌸🍃🦋🌺🍃🌷
🌷
🔻شعرمنثور«#طلوع سبز محمّد(صلّیعلیهوآله)
⏪ قسمت(۲)
🌸...نميدانم!؟
در افسون لبش چه رمزی بود؛
كه بهار شكوفا میشد!
و در عمق تبسّمش چه سرّی بود؛
که در كوچه باغ دلها شكوفه میوزيد!
در ترنم آهنگش
مرغان بهشتی ترانه میخواندند!
🦋 و در شعله آوازش
پروانههای شيدا پرمیسوختند!
غنچهٔ لب چو میگشود
بوی بهشت می وزيد!
و از باغ دهانش
دامن ، دامن گل محمدی (ص) میريخت!
و از تنگ لعلش
كوزه ، كوزه عسل میتراويد!
با فوّارهٔ آسماني آوازش
حوض چشمان اهل دل
از بيم و اميد سر ميرفت.
🌺 و چون سكوت میكرد؛
هزار قافله فرياد در سكوتش بود!
كوهساری بیفرياد می ماند؛
كه از سطوت سکوتش
باد در صحرا حبس ميشد!
در برابر لطافتش
مخمل برگ گل خار مینمــود!
و در مقابل صداقتش سبّوحیش
سپيدهٔ صبح بهاری گلگون میگشت!
و آئينهٔ مريم پاكی
در برابر عصمت قدّوسيش آلوده نشان میداد!
🌼همان كه؛
گل شب بو از نسيم شب مويش، روييده!
و آهوي ختن ، سنبلستان كاكلش را بوئيده!
شقايقها ، آئينه افروز روی پاكش هستند!
و بنفشهها، تابدار طرّه مشكسايش!
غبار نعلينش، سرمهٔ چشم حوريان بود!
و از ردّ پايش، شميم بهشت بر میخاست!
🌷در عرصهٔ تيغ ابروانش
خونريزترين گردآوران
سپر میانداخت!
شيری نبود كه؛ صيد غزال چشمش نگردد!
قلبی نبود كه؛ مجروح نيزه زار ساحل چشمانش نباشد!
و دلي كه؛ سوختهٔ شعشعهٔ خورشيد نگاهش نشود!
باغبانی بود كه از نگاهش عشق میباريد!
ودستانش در آسمان دلها آئينه میكاشت!
🍀 مردی كه؛
زبان همه زنجرهها را میدانست!
و با گلهاي باغچه هم صحبت بود!
چون شبنمی بر عذار غنچهای میغلتيد!
لاله رخسارش برافروخته میگشت!
و ماهيان الماس گون
در ساحل بلور چشمانش تلألوء می زد!
🌹 آه!
گر چه سيه دستی؛
مرواريد دندانش را شكست!
ولي به خدا سوگند!
شكستهاش هم
بازار درّ فروشان را شكست!
🌴خدايا!
چه بگويم كه؛
هزار دستان حمد و ثنا
وصف گلعذارش نتواند كرد!
و طوطيان شكّرشكن
شرح شيرين لبش نتوانند نمود!
شاهبازان تيزبال شديدالقوی
در حريم آسمان لاهوتش پر شوند!
و باد سواران سليمان سلطنت
در سنگلاخ صحراي سوزان عشقش پی گردند!
🌳 به خدا سوگند!
بهشت در نسيم صلواتش سبز میشود!
و دوزخ با شبنم عشقش سرد میگردد!
🌼 سید ومولای من!
آفتاب هستي از عطسهٔ مبارك تو چكيد!
و آدم وحوّا از دم قدسی تو روييد!
و روزي نيز قافله قطرات وجود
به غدير كوثر بيكرانه تو متصل خواهد شد!
🌲حبيب من!
كرشمه و نازكن!
که زيبنده توست!
و فرمان بده!
که به اتفاق حسن و ملاحت بينظيرت
جهان را خواهی گرفت!
🌟کهکشانها ، پرتویی از نور جبین توست!
دار وجود با حضور تو برپاست!
و آسمان کبود ، به لطف تو برجاست!
پيامبران به احترام تو برخاستهاند!
و منظومهٔ درخشان و با شكوه عترت
از آفتاب جمال تو فيض میگيرد!
ستارگان تابناك ولايت
از دامن مهر زهراي تو طلوع كردهاند!
و جنّت و جحیم
از عشق و نفرت وصي تو شكل میگيرد!
و مهدی موعود (عج) براي تو برخيزد!
همان موعود سبزي
كه در رجعت سرخش ترديدي نيست!
🍀 صلوات
🌼 ملتمس دعا
❤️ ابوالفضل فیروزی (نی نوا)
🗓۱۳۷۲/۱/۱۲
🆔@banavayeneynava
🦋🌼🍃🦋🌸🍃🦋🌺🍃🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆قصیدهٔ خوانی بمناسبت طلوع سبز محمّد(صلیاللّه علیهوآله)
و احیاگر اسلام ناب امام جعفرصادق (علیه السلام) در محفل گرامیداشت هیأت محبّان الزّهرا(سلام الله علیها) - ۱۴۰۲/۷/۱۰
🍃#قصیدهٔ 🌟«مهر و ماه»☀️🦋
🦋 بوی بهشت است این! یا گل احمد!؟
💐 سرزده یا صادق آل محمّد!؟
🦋 یا که دمید از افق، مهرصداقت؟
💐 یا که تبسّم نمود، غنچهٔ احمد؟
🦋 یا زده مشک تتار، برگل شب بو
💐 دست نسیم سحر، در شب اسعد؟
🦋 ماه مشاعل فروز، احمدمحمود
💐 کوکب برج ولا، صادق سرمد
🦋 شافع روزجزا، خاتمِ خاتَم
💐 جان همه کائنات، روح مجرّد
🦋 اَخیر خیرالوَری، سیّد عالم
💐 مهبط وحی خدا، عبد مؤید
🦋 شهرعلوم اِلٰه، معدن رحمت
💐 هادی و مهدی راه، مرشد ارشد
🦋 ناشر علمش شده جعفر صادق
💐 صادق صبح وَلا، پرتو ایزد
🦋 عالم و آدم بشد یکسره از هوش
💐 باد سحر چون نقاب از گل او زد
🦋 کرده پریشان شب تار جهان را
💐 چون گره افکند بر زلف مجعّد
🦋 از نفس آتش آن گل سوری
💐 مُهر خموشی زده، آتش معبد
🦋 عقل چو میخواست ز آن شعله فروزد
💐 برق جهانتاب او چشم حسد زد
🦋 خشک بشد برکهٔ ساوه چو افتاد
💐 شبنم داغ از گل سرخ محمّد
🦋 آنکه به یک غمزه شد مسأله آموز
💐 یعنی ابوالقاسم آن اُمیِّ امجد
💐 شاهد ما چون نقاب از رُخش افکند
🦋 جمله عالم همه گفتند؛ «اشهد»
🦋 شکر که توفیق شد، باشیم این شب
💐 در کنف حضرت شاهد مشهد
☘«الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم و َالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ بهم اَتولّیٰ ومِن آعدائهم اَتبَرّاء اِلی الله!
🦋التماس دعا
❤️ ابوالفضل فیروزی(نینوا)
📅 مشهد۱۷ربیع الاول۱۴۲۰
🆔@banavayeneynava
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🍁🦋#غزل«#قهر مکن!»🦋☘
❤️ قهر مکن! قهرمکن! کام مرا زهر مکن!
جز تو نباشدم دگر، مرگ مَنَت! قهر مکن!
💚 آتش آن طور تویی! موسیٖ مهجور منم
ماهی در تور منم، دورم از این نهر مکن!
💛 زشت منم، حور تویی! کِشت منم، هور تویی!
سخرهٔ شیطان نکنم، ملعبهٔ دهر مکن!
💙 کور منم، نور تویی، گور منم، صور تویی!
سور مرا شور مکن! شهد مرا زهر مکن!
🖤 رنج منم،گنج تویی! شیشه منم،سنگ تویی!
عاشق سودا زده را، شهرهٔ این شهر مکن!
🧡 جاهل و بدکار منم، عالم و ستّار تویی!
علم مرا جهل مکن! عیب مرا جهر مکن!
🤎 بار مرا نار مکن! عیش مرا تار مکن!
پی منما ناقهٔ ما! اشتر من نحر مکن!
❤️🩹 بندهٔ مغرور منم، سید مشکور تویی!
آنچه کنی فخر بوَد، جز به منت فخر مکن!
💜خوابم و بیدار مکن! مستم وهوشیار مکن!
دلبر و دلدار تویی! ای ول من! قهر مکن!
❤️🔥 ابوالفضل فیروزی (نی نوا)
🗓۱۴۰۲/۷/۱۲
🆔@banavayeneynava
🖤🦋💚🦋💜🦋❤️🦋💛🦋
34.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆فرازی از درس اخلاق اسلامی مبحث «شیطان شناسی»
🔻شگردهای شیطان برای فریب انسانها خوب
✅ حکایت عبرت انگیز «شیخ صنعان» و عاقبت امرش
❤️ استاد دکتر «ابوالفضلفیروزی»
🏢 دانشگاه «علم و فرهنگ»
📼 ساخت و ارسال؛
🔸«حسین سعیدی»
👨🏻🎓دانشجوی« مدیریت بازرگانی»
🗒۱۴۰۲/۵/۲۴
🆔@banavayeneynava
🦋🏵🍃
شيعه شناسي جلسه اول.m4a
13.71M
🔻فایل صوتی ؛
🔹موضوع اصلی «شیعه شناسی»
🔸موضوع فرعی«کودتا سقیفه»
🏵 جلسهٔ نخست(بخش اوّل)
۱.اهمیّت ونقش معرفت دینی
۲.موانع معرفت دینی
۳.عوامل نفهمیدن
۴.هنر خوب شنیدن
۵.شروط سلوک الی الله
❤️دکتر ابوالفضلفیروزی(نینوا)
🦋زیر نظر؛مؤسسهٔ«غدیرشناسی»
🌼 محلّ برگزاری؛جنوبغربی تهران
خیمهگاه امیرالمومنینعلی(ع)
🗓۱۴۰۲/۷/۹
🆔@banavayeneynava
شيعه شناسي ٢.m4a
16.12M
🔻فایل صوتی ؛
🔹موضوع اصلی «شیعه شناسی»
🔸موضوع فرعی «کودتا سقیفه»
🏵 جلسهٔ نخست(بخش ۲)
۱. معرفت امامزمان(عج)
۲. آثار شوم بی معرفتی
۳. نقش تدبّر در آیاتالهی
و شناخت امام زمان(عج)
❤️دکترابوالفضل فیروزی(نینوا)
🦋زیرنظر؛مؤسسهٔ«غدیرشناسی»
🌼 محلّ برگزاری؛جنوبغرب تهران
خیمهگاه امیرالمؤمنینعلی(ع)
🗓۱۴۰۲/۷/۹
🆔@banavayeneynava