eitaa logo
بندگی و زندگی🌱 bandegizendegi@
477 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.1هزار ویدیو
124 فایل
پاتوق والدین و همه اونایی که برای تغییر، رشد و تحول جامعه از خودشون شروع میکنن☑️ مادر۳ فرزند|دکتری فلسفه تعلیم و تربیت|مدرس و مشاور تربیتی اینجا باهام حرف بزن 👈🏻 @dr_aghaei ویراستی https://virasty.com/n_nafas 🌐لینک کانال eitaa.com/bandegizendegi
مشاهده در ایتا
دانلود
! دخترک گوشه تکیه نشسته بود و پاهایش را بر زمین می کوبید. گاهی وسط گریه هایش، جیغ های بنفش پیاپی می کشید. مادرش هم بی اعتنا پاهایش را توی سینه اش جمع کرده بود،چادر روی صورت انداخته و تسبیح می چرخاند. چند باری برای دخترک شکلک در آوردم تا شاید کمی آرام شود اما فایده که نداشت هیچ، صدای جیغ هایش هم بلند تر میشد! چند تا شکلات از توی کیفم درآوردم و برایش تکان دادم، اما بیدی نبود که به این بادها بلرزد. دوست داشتم آن آمپول و سوزن خیالی که عمری توی مسجد و هییت قرار بود از کیف زن ها دربیاید و به ما بخورد را از توی کیفم دربیارم، تا شاید دخترک آرام بگیرد. دروغ چرا مرد این تونل وحشت ساختن ها هم نیستم! دست و پای قضاوت کردن مان را هم بسته است این بحث های گروهی مادرانه و نمی گذارد حتی توی دلت بگویی:« چه مادر بی خیا.... استغفرالله» زن های هییت از جیغ و گریه دخترک به تنگ آمده اند و مدام چشم غره اش می روند. اما اون بی اعتنا کار خودش را می کند. یک دفعه پیرزنی از گوشه تکیه برمی خیزد و به طرفم می آید. دختر جان! این چه جور بچه ای که تو داری؟ وردار ببرش بیرون نمی‌ذاره صدا به صدا برسه. تا می خواهم بگویم بچه من نیست، حرفم را می خورم و لبخندی میزنم و می گویم:« چشم حاج خانم!» ناگهان فکری به سرم می زند. دست بند دست سازم که همین چند دقیقه پیش توی راه پاره شد را از توی کیفم در می آورم. گره اش را باز می کنم و میریزم روی زمین. دانه های دستبند غل می خورد جلوی دخترک و توجهش را جلب می کند. آرام می شود و زیر چشمی به دانه ها نگاه می کند. بهش می گویم:« دوس داری با هم دست بند درست کنیم؟» بادی توی غبغش می اندازد و می گوید:«من خودم بلدم. من همیشه ازینا درست می کنم و...» خلاصه یک لیست بلند بالا از رزومه اش در زمینه دست بند سازی را برایم رو می کند. قانع می شوم و کار را به دستان کوچکش می سپارم. نگاهی به صورتش می کنم و می گویم:«راستی نگفتی اسمت چیه خانم کوچولو؟» همین طور که دانه های دستبند را نخ می کند، می گوید:« اسمم رقیه اس!» لبخند می زنم و می گویم چه اسم قشنگی داری رقیه خانم! حالا بگو ببینم برای چی گریه می کردی؟! سرش را بالا می آورد و توی چشم هایم نگاه می کند، انگار دوباره غمش را تازه کرده باشم با بغض می گوید:« چون بابامو می‌خوام. دوس دارم برم پیش بابام...» لبخند می زنم و می گویم این که گریه نداره. روضه که تموم بشه با مامانت میرین پیش بابات. چشم هایش پر از اشک می شود و می گوید:« بابام نیست. من بابا ندارم. بابای من شهید شده..» دانه های دست بند از توی دستش پخش زمین می شود. دلم هری می ریزد پایین. بدنم داغ شده. به سختی بغضم را فرو می خورم. مانده ام رو به روی یک رقیه ی کوچیک بی بابا چه بگویم... یک دفعه توجه مادرش به طرف ما جلب می شود. نخ دستبند را که توی دست دخترک می بیند، شروع به عذرخواهی می کند. فوری می پرم توی حرفش و می گویم:«دست بند پاره شده بود، رقیه خانم از اون موقع داره سر همش می کنه.» با چشم های غرق خونش لبخندی بهم می زند و می گوید، رقیه استاد این کارهاست. مادر هم به کمک مان می آید تا دانه ها را نخ کنیم. همین طور که دستش را روی فرش می کشد برای جمع کردن مهره های روی زمین، می گوید:« بابای رقیه چند هفته اییه شهید شده، رقیه از شب اول محرم داره بهانه گیری می کنه. امشب دیگه دستشو گرفتم و آوردم اینجا و گفتم امام حسین خودت میدونی و بچه های شهدا! از من دیگه کاری ساخته نیست...» دخترک آخرین دانه را می اندازد توی نخ و ذوق زده گره اش را محکم می کند. دست بند را میگیرم و میگذارم توی مشت کوچکش و پیشانی اش را می بوسم. می پرد توی بغلم و آهسته توی گوشم می گوید: «خاله یه راز بهت بگم. من بابامو بالاخره دیدم امشب. رفت تو قسمت آقاها...» امشب نه صدای منبری را شنیدم و نه نوحه روضه خوان را...آخر من خودم یک روضه ی نقد داشتم. پی‌نوشت: پدر دخترک از شهدای مظلوم تیپ فاطمیون بود.
📚 آفتاب در حجاب 🖨نشر کتاب نیستان ✍سید مهدی شجاعی https://eitaa.com/bandegizendegi
همچنان ادامه دارد ... فریاد به گوش می‌رسد و و و و های امروز کم نیستند ... کیست به یاری بشتابد ؟ کیست که فریاد داشته باشد ؟ کجایند و جهان ؟ ع در خواب نمانیم ...‌ یزیدیان زمان را بشناسیم و رسوا کنیم ... در خواب ماندگان از قافله کربلا جا میمانند 💢 https://eitaa.com/bandegizendegi یعنی همین 👆👆👆 یعنی وارونه سازی حقیقت ... یعنی حذف حقیقت ... بدا به حال کسانی که باور دارند رسانه های اجتماعی در هر سبک و سیاقی و رنگ و لعابی ، هیچ برنامه ای برای آنها ندارند و خنثی هستند و منعکس کننده حقیقت ...
انسان برای بیداری در ساخته نشده💢 https://eitaa.com/bandegizendegi
🔴 آگهی جذب 🔻عزیزانی که در زمینۀ ساخت کلیپ‌های ، تسلط و تجربه دارند و مایل به همکاری (بصورت دورکاری) با دفتر مرحوم آیت الله حائری شیرازی هستند، به ادمین کانال پیام بدهند. ارسال حداقل 3 نمونه کار جهت ارزیابی، است. حق الزحمه نیز به صورت توافقی خواهد بود. با تشکر. نمونه کلیپ های مورد انتظار: eitaa.com/haerishirazi/2964 farsi.khamenei.ir/video-content?id=49729 ارتباط با ادمین: @haeri1395
✅خدمتی که حصر کرد... 1⃣یکم. یک اصل کلیدی را فراموش نکنیم؛ جامعه ای که در آن نفاق کم شود، جامعه رشد یافته است. نفاق از کفر بدتر است. چون منافق، همان کافر در لباس نفاق است. جامعه ای که در آن نفاق کم شود، جامعه بلوغ یافته است چراکه دشمن نمی تواند با تزیین و ظاهرسازی آنها را دچار خطا کند. 2⃣دوم. حوادث 88 چرا لقب فتنه گرفت؟ ادعای تقلب؟ خیر. اعتراضات غیرقانونی؟ خیر. آدم کشی و و صدمه زدن به بیت المال؟ خیر. عنوان فتنه تنها به یک دلیل بود: امتزاج غبارآلود حق و باطل؛ به نحوی که حق از باطل قابل شناسایی نبود؛ بقیه موارد ذیل همین عنوان بود. 3⃣سوم. همان سال رهبری فرمودند أین عمار؟ چرا چنین گفتند؟ مگر نبودند شخصیت های سیاسی و رسانه ای که علیه فتنه موضع گیری کنند؟ بودند؛ پس چرا فرمودند این عمار؟ مگر عمار در تاریخ چه کرده است و چرا آنروز نیازمند عمار بودیم؟ 4⃣چهارم. در تاریخ ثبت است که نقش عمار در سپاه امیرالمومنین روشنگری و نشاندن غبار صفین بود تا حق از باطل تمییز داده شود. عمار فتنه شکن بود. آنروز ها مطالبه منتقدین و مخالفان جنبش سبز محاکمه سران فتنه بود؛ حال آنکه کشور عمار می خواست. چرا؟ مگر حق شان محاکمه نبود؟ حتما بود. اما قبل از محکمه باید نزد مردم محاکمه می شدند. باید فتنه ها می شکست تا حق نمایان شود. 5⃣پنجم. هدف نهایی حصر چه بود؟ حصر کمک کرد زمان بگذرد و غبارها بنشیند و باطل خود را نشان دهد. حصر کمک کرد هیجان های کف خیابان تمام شود تا جامعه عاقلانه صحنه را ببیند. نقش حصر فرصت روشنگری و انداختن نقاب نفاق بود. و این پروژه کلان انقلاب اسلامی است. باید مردم بخواهند تا هر تصمیمی ولو قهریه کارساز باشد. امام با بنی صدر و بازرگان و منتظری نیز با همین راهبرد رفتار کرد. برای تک تک آنها فرمود "از اول می دانستم محق نیستند" اما همراهی می کنند تا با گذر زمان و روشنگری نقاب ها بیافتد. رهبری نیز با موسوی و جنبش سبز و جریان فتنه همین کردند. با امثال احمدی نژاد نیز. 6⃣ششم. و حالا توهین ها و هتاکی ها در بیانیه موسوی مهم نیست. مهم اینست که گذشت روزگار فتنه. رقیب موسوی آگاهی مردم است. همه چیز روشن است. یک خط است با دو سو؛ یا جریان انقلاب اسلامی و یا مقابل آن که طرفداران داعش و تروریست ها و آدم کش ها و سلطنت طلب ها و رجوی ها و غیره اند. بیانیه موسوی تصریح موکدی بود بر مرزبندی که از 88 با مردم و این خاک و انقلاب پیدا کرد. آنروز نقاب و امروز بی نقاب؛ همین. بیشتر هم لازم نیست جدی گرفته شود. گذشت دوران نفاق؛ این جامعه بلوغ یافته است. ✍مهدیان
34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻روز ‏عاشورای ۸۸ در تهران اتفاقاتی افتاد که خیلی ها نمیخواهند یادآوری شود، نسل جدید هم که اصلا اتفاقات آن روز را ندیده که چیزی به یاد آورد. در قسمت ۳۱ ‎برنامه حافظه تاریخی ایرانی جزییاتی از حوادث و پشت پرده آن روز را بازخوانی و در انتها نیز دو کتاب خواندنی معرفی کردیم‌.