باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_پنجم سلام ونووور ورحمت به شما که به قلم حقیر نگاه پرمهر و محبتی
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_ششم
「💙」
در شعر، شکوه تو به تصویر نگنجد
چون کوهِ مصوّر شده بر کاغذ کاهی:)))!
{#امام_زمان}
سلام ونور واحترام محضر امام عصر ارواحنا فداء وشماهمراهانِ جان...🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🌷🌷🕊من به خاطر شوک زیادی که وارد زندگی ام شد دیگر دوست نداشتم پایم را از خانه بیرون بگذارم حتی به ادامه ی تحصیلم دیگر فکرنمیکردم ومیخواستم اول دبیرستان ترک تحصیل کنم اصرار دیگران هم بی فایده بود...مدیر مدرسه ی ما یکی از خوبان روزگاربود.ازهمانهایی که عطربهشتی از وجود پرخیرشان؛تمام زندگی اطرافیانشان رامعطربه رنگ خدامیکرد...کنج اتاق کنار سجاده زُل زده بودم به عکس شهید عباس بابایی ومحو لبخندش بودم وداغ اشک از چشمانم صورت رنجورم را میسوزاندوپرت شدم به روزهای گذشته...سال۶۶ بودکه که من کودک ۵_۶ساله بودم ولی خیلی خوب یادم هست که روز تشییع پیکر سرلشگرخلبان شهید والامقام حاج عباس بابایی که افتخارشهرم قزوین بوده وهست؛به همراه مادرم ودوستانش راهی شاهزاده حسین(پسر جانِ امام رضاجانمان)شدیم وباباهم از طرف شرکت باتمام پرسنل راهی شده بودند..جای شماخالی...چه روز باشکوهی بود..تاچشم کار میکرد جمعیت بودوازهلی کوپترهای تو آسمان گلهای گلایول ورُز مثل باران برسر حاضرین می بارید وانگارملائک درآسمان داغ تابستان دررفت وآمدبودند هردسته برای خودش نوحه وسینه زنی داشت وزنان هم جواب میدادند: تاخون در رگ ماست خمینی رهبر ماست...سقای حسین سیدوسالارنیامد،ای اهل حرم ...خلاصه بگویم همدلی وعشق موج میزد ومن هم مثل مادرم وبقیه اشک میریختیم...آخر یک نور از دنیای تاریک ما آدم ها کم شده بود ..اوکه به قول باباومامان عاقبت بخیر شد امّا ماخاکیان مانده بودیم و کارهایی که هر روز یک پیامد برای زمین داشت..آن روز من از اسماعیل قربان شده ی شهرم نووووور گرفتم و دوستدارش شدم...
باصدای زنگ خانه از گذشته پرت شدم به سر سجاده..داشتم وصیت نامه عباس آقارا درذهن پرآشوب وخسته ام مُرورمیکردم که به همسرش گفته بود:ملیحه جان مسلمانی کن مسلمانی فقط به نمازوروزه نیست این که کسی اگربه توبدی کرد ودوباره دیدی به اوخوبی کن کمکش کن.. ادامه تحصیل بده..خوب درس بخوان....یک لحظه احساس کردم شهید دارد بامن سخن میگوید!گذشت از خطای دیگران؟؟بخشش او؟؟خوب درس خواندن؟؟؟!!!ادامه تحصیل!!!درهمین افکارغرق بودم که مادرم صدازد دخترم خانم مرادیان آمده!!!او مدیر دبیرستان مابود ومادرش دوست صمیمی مادرم بودکه صاحب فرزند نمیشدواز پرورشگاه اوراکه ۷ساله بود به فرزندی قبول کردو بزرگ کرد..خیلی محجبه وباوقاربود خودش مادربود حالاوبا اندام لاغروقدبلندش وعینکی که از معصومیت چشمانش کم نکرده بود ؛به نگاهم خیره مانده بود..جلوآمدومرادرآغوش کشید وگفت :حیف که مدرسه بدون قاری مونده وگرنه خدمتت میرسیدم!لبخندی زدو جویای حالم شد ..هرمدیری بود مرا ازمدرسه اخراج وراهی دبیرستان شبانه میکردولی گفتم که اواز خوبان عالم بود...از فردای آن روزبا صحبتهایی که شد مشتاق حضور درمدرسه شدم وراهی دبیرستان شاهد مهدیه شدم...راستی من قاری رتبه اول استان بودم وهمین چیزها نوری میشدکه راه راروشن میکرد..جدا ازاینکه هر روز سرصف ومراسم هاقاری بودم نماینده وانتظامات هم بودم واین باعث شد کمتر درگیرگذشته شوم..من وصیت نامه شهیدراانجام داده بودم...حجابم که کامل بود..نمازو واجبات هم همین طور واما...حسین که اینهمه در حقم نامردی کرده بود را از اعماق وجودم بخشیدم ازخداخواستم اورایاری کند تاهدایت شود بجای آه دیگر هر روز برایش دعای خیرمیکردم...من چرا اینقدر نرم شده بودم ؟؟؟چه میفهمیدم که شهید کار خودش راکرده بود ومرا بانور خودش راهی مسیری جدید میکرد...شهداچقدر واسطه ی شگرفی هستند چه مغناطیسی دارند ومن هربار اینگونه غافلگیرشان میشدم...
سلام خدابرشهیدان🌷
و این ماجرا ادامه دارد...
#ارسالی_شما
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست❌
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
یا اباعبدالله
یک عمر تو را خطاب کردم "مولا"
یکبار تو هم به من بگو "نوکر من!😭
#ارسالی_شما
از نزدیک ترین مکان ممکن به حرم آقا اباعبدالله الحسین(ع)
زیارت اربعین به نیابت از همه شهدا
ملتمسین دعا
و اعضای کانال باند پرواز
تلاوت شد.🍃
#ارسالی_شما
تجمع ضد صهیونیستی و دفاع از کودکان مظلوم غزه و محکومیت فاجعه بمباران بیمارستان المعمدانی
میدان امام حسین (ع)اصفهان
#ارسالی_شما
باند پرواز 🕊
نیستید دوستان ناشناس مون خلوته ☹️ https://harfeto.timefriend.net/16839138673523 حرفی..نظری ..دردد
ای جانم
خدا رحمت کنه ایشون و صبر به دل خانوادشون بده 🤲
هدیه ارواح مطهر شهدامون که همه شون باب الحوائج هستند
صلوات🌷🌷
#ارسالی_شما
.