#رمانیکهدرعرض1هفتهغوغابپاکرده😱🔥
با ترس آب گلومو قورت دادم. باورم نمیشد بخاطر منه #رعیت سر دوتا پسر #خان دعوا شده...
قلبم داشت از سینم میزد بیرون.
با صدای #نعرهخان چشامو از ترس بستم.
اما با حرفی که خان زد خون توی رگهام منجمد شد.
+خفشید من هنوز نمردم که شما تنه لشا به جون هم افتادید...
برادر این دختر، تک دختر منو #بیآبرو کرد و از روستا #فرار کرده اگر قراره این دختر #خونبس بشه، خون بس من میشه نه شما...با تموم شدن حرف خان زنش #جیغی کشید و از حال رفت...
باورم نمیشد...نه امکان نداشت پدرم نمیزاشت من زن این پیر مرد بشم.
با کشیده شدن موهام توسط خان جیغی کشیدم و روی زمین افتادم,اما با کاری که کرد...🙊🔥🔞
#ادامهرمانجذاب👇♨️
http://eitaa.com/joinchat/1019936784C9e1eab6095