از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 75 چند روزی گذشت تا تصمیمو گرفتم برگردم خونه تا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 76
رضا به همراه معصومه و یه خانم بیرون اومدن
با دیدن رضا دست تو دست یه خانم شدت تپش قلبم زیاد شد
معصومه با دیدنم اومد جلو پرید تو بغلم
معصومه: واااییی آیه چقدر دلم برات تنگ شده بود ولی من هیچ حرفی به زبونم نمی اومد، چشم دوخته بودم به دستای گره خورده امیر و زنش
تصمیمو گرفتم قدم اولمو بردارم
به معصومه گفتم
- معصومه جان زنداداشته ؟
معصومه : اره
نزدیکش شدم
دستمو سمتش دراز کردم لبخندی که با هزار جون کندن به لبم نشست گفتم
- سلام من آیه ام ،ان شاءالله خوشبخت بشین
اون خانومم دستمو گرفت و گفت: سلام خیلی ممنون ،اسم منم زهراست ،تعریفتونو خیلی از عمو و زن عمو و معصومه شنیدم
- لطف دارن
امیر: آیه جان ،نمیای ؟ دستم شکست
- چشم الان میام
بدون اینکه به رضا نگاه کنم از زهرا خداحافظی کردمو رفتم سمت خونه خودمون زنگ درو زدم
معصومه و رضا و زهرا هم داشتن میرفتن
در باز شد و وارد خونه شدیم
سارا با دیدنم از پله ها پایین اومد و دوید سمتم بغلم کرد
سارا: وااایییی که چقدر دلم برات تنگ شده بود
- اره جونه عمه ات،برو کنار نفسم بند اومد
سارا: خیلی بی ذوقی آیه
یه لبخند بی جونی تحویلش دادم و وارد خونه شدم مامان و بابا داخل پذیرایی نشسته بودن داشتن تلوزیون نگاه میکردن
مامان با دیدنم اومد سمتم بغلم کرد
مامان: الهی قربونت برم ،چه خوب کردی اومدی،حالت خوبه؟
- اره
رفتم کنار بابا نشستم و دستاشو گرفتم
با دیدن غم توی چشمای بابا اشکام سرازیر شد
بابا بغلم کرد و پیشونیمو بوسید
بعد از کلی صحبت با بابا و مامان رفتم سمت اتاقم لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی دلم برای اتاقم تنگ بشه...
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 76 رضا به همراه معصومه و یه خانم بیرون اومدن ب
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 77
در اتاق باز شد و سارا وارد اتاق شد روی تختم کنارم نشست
سارا: آیه از دستم دلخوری؟
- نه واسه چی؟
سارا: اینکه اون روز خونه بی بی بهت گفتم..
نزاشتم حرفشو ادامه بده
- سارا جان همه چی تمام شد و رفت،دیگه حرفشو نزن
سارا صورتمو بوسید:
چشم ،بیا بریم شام بخوریم
- باشه
به همراه سارا رفتیم سمت آشپز خونه
روی صندلی کنار بابا نشستم
چقدر دلم برای غذای مامان تنگ شده بود
سارا: راستی آیه ،عکسای راهیان نور و دیدم خیلی عالی شده بود ،مخصوصا نوشته های روی اتوبوس ها
- کجا دیدی؟
آیه: عع تو ندیدی؟ آقای هاشمی یه کانال درست کرده همه عکسای راهیان نور و گذاشته داخلش
- جدی،حتما لینک کانالو برام بفرست ببینم
سارا: باشه ،ولی کارایی که انجام داده بودی خیلی قشنگ بود
- چه کارایی؟
سارا: همین نامه،نوشتن روی اتوبوس آفرین بهت افتخار میکنم خواهر شوهرمی
- بی مزه
یه دفعه بابا روشو کرد سمت مامان و گفت : خانم آخر هفته مهمان داریم ،اگه چیزی نیاز داری به امیر بگو بخره
امیر: مهمون کیه؟
بابا: حاج مصطفی و زنش با پسرش البته شام نمیان بعد از شام میان با شنیدن این حرفش فهمیدم یه خبراییه ولی چیزی نپرسیدم سارا منو نگاه میکرد و میخندید ،با خنده های سارا دیگه یقین پیدا کردم یه خبراییه
بعد از خوردن شام ظرفا رو با کمک سارا شستیم امیرم نشسته بود روی میز و ظرفا رو خشک میکرد از فرصت استفاده کردم و گفتم
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 77 در اتاق باز شد و سارا وارد اتاق شد روی تختم
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 78
- امیر واسه چی حاج مصطفی اینا میخوان بیان
امیر کمی سکوت کرد و چیزی نگفت
یه کم آب توی دستم ریختم پاشیدم روی صورتش
- هووو امیر با تو ام
امیر: چیکار میکنی دیونه
- هواست کجاست،زن خواستی که بردی ،الان باز کی فکر و ذهنت و مشغول کرده
یه نگاه به سارا کردم و گفتم: سارا شوهرت مشکوک میزنه هاا
سارا تا خواست چیزی بگه امیر صداش کرد و حرفش و ادامه نداد
- شما دوتا یه چیزیتون شده که نمیگین
امیر: هیچی نشده ،تو هم ظرفا رو خوب آب بکش ...
چیزی نگفتم و بعد از شستن ظرفا رفتم سمت اتاقم روی تختم دراز کشیدم
رفتم سراغ گوشیم
به سارا پیام دادم که لینک کانال هاشمی رو بفرسته برام
بعد از چند دقیقه لینک و فرستاد
وارد کانال شدم
همه چی جالب بود ،عکس ها از قبل از حرکت به راهیان نور شروع شده بود
تعجب کردم کی وقت کرده بود عکس بگیره
همه عکس ها قشنگ بودن
عکس دلنوشته اتوبوس ها رو ذخیره کردم گذاشتم روی پروفایلم
خیلی این عکس و دوست داشتم
با صدای شنیده شدن دروازه خونه عمو
برق اتاقمو خاموش کردمو رفتم کنار پنجره ایستادم
پرده رو کنار زدم نگاه کردم رضا توی حیاط کنار زهرا نشسته بود
از درد قلبم آهی کشیدمو روی تخت دراز کشیدم صدای خنده هاشون و میشنیدم
داشتم دیونه میشدم
میدونستم که اگه بیشتر بمونم توی اتاق دق میکنم
بالش و پتومو گرفتمو رفتم سمت پذیرایی
تلوزیون و روشن کردمو رو به روی تلوزیون دراز کشیدم...
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 78 - امیر واسه چی حاج مصطفی اینا میخوان بیان امیر
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 79
بعد نیم ساعت امیر با یه تشک و پتو اومد کنارم دراز کشید با دیدنش تعجب کردم
- با سارا دعوات شده
امیر: نه
- خوب پس چرا اومدی اینجا
امیر: دلم میخواست به یاد روزهای بچه گیمون کنار هم بخوابیم
- نمیخواد تو الان یاد روز های بچه گیمون بیافتی ،پاشو برو کنار زنت بخواب
یه دفعه دیدم سارا هم یه بالش و یه پتو تو دستش بود اومد سمت دیگه من دراز کشید
بلند شدم نشستم
-تو چرا اومدی؟
سارا: تو اتاق حوصله ام سر رفته بود ،گفتم بیام پیش شما
باهم بخوابیم
علت کاراشونو نمیفهمیدم چیه ...
تا صبح از بچگی مون گفتیم و خندیدیم ،بعد از خوندن نماز صبح خوابیدیم
با صدای جیغ و داد مامان بیدار شدیم
امیر: مامان جان تعطیلیم بزار یه کم بخوابیم دیگه
مامان: پاشین ،مگه امشب مهمان نداریم ،کلی کار ریخته رو سرم
سارا که چشماش باز نمیشد گفت: مامان جان به آیه بگو ،ناسلامتی مهمونی امشب به خاطر اونه
امیر: ( باصدای بلند گفت) ساراااا
سارا: اخ اخ اخ باز گند زدم ،ببخشید داشتم تو خواب حرف میزدم
با شنیدن حرف سارا از جام بلند شدم
رفتم تو آشپز خونه پیش مامان
- مامان، امشب چه خبره
مامان: هیچی،یه مهمونی ساده
- آها پس یه مهمونی ساده اس
رفتم سمت امیر که پتوشو روی خودش کشیده بود مثل مومیایااا
با پا زدم به پهلوش
- امیر پاشو میخوام برم خونه بی بی
امیر: آییی دردم گرفت دیونه
مامان: این کارا چیه آیه؟
- دلم واسه بی بی تنگ شده میخوام برم خونشون ،امیر پاشو بیشتر میزنمااا
مامان: کافیه دیگه ،بیا بشین برات توضیح میدم
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
تلنگـر
ازآیتاللهبهجت(ره)✨پرسیدند:
آیاآدمگناهکارهممیتواندامامزمانشراببیند؟👀
جوابدادند:
شمر همامامزمانشرادید..!
امانشناخت...
#امام_زمان
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
36.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان تحول خانوادگی
پیشنهاد دانلود👌
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
مناجات شعبانیه، سلحشور.mp3
4.18M
إِلَهِي كَأَنِّي بِنَفْسِي وَاقِفَةٌ بَيْنَ يَدَيْكَ
خدایا! گویی من با همه ی هستی ام در برابرت ایستاده ام
با حسین علیه السلام آمده ام ...
#پا_در_میانی_کن ...
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
~id➜|•@mola113•|↰_۲۰۲۲_۰۳_۰۳_۱۷_۱۱_۲۷_۱۲۰.mp3
7.41M
باور کن آقا خیلی کربلا لازمم
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
پخش نماز در رسانههای سعودی ممنوع شد | «بنسلمان» شمشیر را برای نماز از رو بست
🔺وزارت امور اسلامی، تبلیغ و ارشاد عربستان سعودی با اعلام دستورالعملهایی گفته نباید نماز در هیچیک از رسانههای این کشور پخش شود.
🔹پس از نمازهای واجب، ائمه مساجد باید به موضوعاتی بپردازند که در راستای «عقاید و رفتار» است و «همگرایی ملی» را تقویت کند.
🔹نمازگزاران همچنین نباید کودکان را با خود به مساجد بیاورند؛ زیرا ممکن است حضور آنها باعث آزار و اذیت نمازگزاران شود.
🔻پایگاه «سعودیلیکس» نوشته:
🔹چنین اقداماتی در راستای طرحهای مشکوک بنسلمان برای سکولاریزه کردن جامعه عربستان است.
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
پخش نماز در رسانههای سعودی ممنوع شد | «بنسلمان» شمشیر را برای نماز از رو بست 🔺وزارت امور اسلامی،
🔴 بعد از کنسرت خوانندگان زن آمریکایی کنار خانهی خدا، امروز هم پخش نماز در رسانههای سعودی ممنوع شد!
این همان روش نقطه به نقطه و تدریجی حذف دین است، که اگر رهبری مقتدر در صحنه نبود لیبرال ها آنرا در ایران اجرایی میکردند
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوتا از مشکلات خیلی جدی برای کسانی که زیاد با گوشی کار میکنند
اینه که:
1⃣ اولا حافظه کوتاه مدتشون به شدت ضعیف میشه و به تبع چیزهایی که میخونند نمیتونند به حافظه بلند مدت هم بسپارند
2⃣ عدمتمرکز! که گاهی گوشی رو بر می دارند برای خواندن مطلب علمی ولی بعد ۵دقیقه اصلا یادشان نیست گوشی را برای چی برداشته بود!
⚠️ این فیلم خیلی کوتاه هشداری است برای از بین رفتن تمرکز و حافظه ما!
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
اکنون حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
نایب الزیاره همه مشتاقان
#هادی_دلها
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
6133a6baeff3d1e63623c0fc_5036350787208808314.mp3
147.2K
قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا ۚ قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ ۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ
گفت: خداوند میفرماید: گاوی
باشد که نه برای شخم زدن رام
شـده؛ و نه برای زراعت آبکشی
کند؛ از هر عیبی برکنار باشد، و
حتی هیچ گونه رنگ دیگری در
آن نباشد !
گفتند الان حقمطلب را آوردی
پس چنان گاوی را پیدا کردنـد
و آن را سر بریدند؛ ولی مایل
نبودند این کار را انجام دهند.
↵ بقره/۷۱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#یادمون_باشه
➖در مسئولیتهایی که وظیفهی ماست و بهمون سپرده میشه،
➖یا مسئولیتهایی که داوطلبانه میپذیریم؛
یکی از عواملی که، میزان قدرت و توانمندی ما رو در انجام اون مسئولیت، به خودمون و بقیه ثابت میکنه؛
تحملِ شیرینِ لحظاتی هست که؛ سختیها بیشترین فشار رو بر ما وارد میکنند!
💥 غُر زدن
💥 نِق زدن
💥 شاکی شدن،
💥 کلافه شدن،
💥 عصبی شدن،
و ........
نشانهی ضعف ماست در کنترلِ فشارها و بحرانهای مسئولیتی که بر عهده داریم.
👈 باید کمکم تمرین کنیم ؛ روی شرایط سخت، سوار شیم، و شیرین تحملشون کنیم،
نه اینکه سختیها روی ما سوار شن و لِهِمون کنند.
اینجوری قدرتمون، در کنترل مسئولیتمون، رفته رفته بالاتر میره
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━