تلنگـر
ازآیتاللهبهجت(ره)✨پرسیدند:
آیاآدمگناهکارهممیتواندامامزمانشراببیند؟👀
جوابدادند:
شمر همامامزمانشرادید..!
امانشناخت...
#امام_زمان
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
36.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان تحول خانوادگی
پیشنهاد دانلود👌
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
مناجات شعبانیه، سلحشور.mp3
4.18M
إِلَهِي كَأَنِّي بِنَفْسِي وَاقِفَةٌ بَيْنَ يَدَيْكَ
خدایا! گویی من با همه ی هستی ام در برابرت ایستاده ام
با حسین علیه السلام آمده ام ...
#پا_در_میانی_کن ...
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
~id➜|•@mola113•|↰_۲۰۲۲_۰۳_۰۳_۱۷_۱۱_۲۷_۱۲۰.mp3
7.41M
باور کن آقا خیلی کربلا لازمم
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
پخش نماز در رسانههای سعودی ممنوع شد | «بنسلمان» شمشیر را برای نماز از رو بست
🔺وزارت امور اسلامی، تبلیغ و ارشاد عربستان سعودی با اعلام دستورالعملهایی گفته نباید نماز در هیچیک از رسانههای این کشور پخش شود.
🔹پس از نمازهای واجب، ائمه مساجد باید به موضوعاتی بپردازند که در راستای «عقاید و رفتار» است و «همگرایی ملی» را تقویت کند.
🔹نمازگزاران همچنین نباید کودکان را با خود به مساجد بیاورند؛ زیرا ممکن است حضور آنها باعث آزار و اذیت نمازگزاران شود.
🔻پایگاه «سعودیلیکس» نوشته:
🔹چنین اقداماتی در راستای طرحهای مشکوک بنسلمان برای سکولاریزه کردن جامعه عربستان است.
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
پخش نماز در رسانههای سعودی ممنوع شد | «بنسلمان» شمشیر را برای نماز از رو بست 🔺وزارت امور اسلامی،
🔴 بعد از کنسرت خوانندگان زن آمریکایی کنار خانهی خدا، امروز هم پخش نماز در رسانههای سعودی ممنوع شد!
این همان روش نقطه به نقطه و تدریجی حذف دین است، که اگر رهبری مقتدر در صحنه نبود لیبرال ها آنرا در ایران اجرایی میکردند
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوتا از مشکلات خیلی جدی برای کسانی که زیاد با گوشی کار میکنند
اینه که:
1⃣ اولا حافظه کوتاه مدتشون به شدت ضعیف میشه و به تبع چیزهایی که میخونند نمیتونند به حافظه بلند مدت هم بسپارند
2⃣ عدمتمرکز! که گاهی گوشی رو بر می دارند برای خواندن مطلب علمی ولی بعد ۵دقیقه اصلا یادشان نیست گوشی را برای چی برداشته بود!
⚠️ این فیلم خیلی کوتاه هشداری است برای از بین رفتن تمرکز و حافظه ما!
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
اکنون حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
نایب الزیاره همه مشتاقان
#هادی_دلها
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
6133a6baeff3d1e63623c0fc_5036350787208808314.mp3
147.2K
قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا ۚ قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ ۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ
گفت: خداوند میفرماید: گاوی
باشد که نه برای شخم زدن رام
شـده؛ و نه برای زراعت آبکشی
کند؛ از هر عیبی برکنار باشد، و
حتی هیچ گونه رنگ دیگری در
آن نباشد !
گفتند الان حقمطلب را آوردی
پس چنان گاوی را پیدا کردنـد
و آن را سر بریدند؛ ولی مایل
نبودند این کار را انجام دهند.
↵ بقره/۷۱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#یادمون_باشه
➖در مسئولیتهایی که وظیفهی ماست و بهمون سپرده میشه،
➖یا مسئولیتهایی که داوطلبانه میپذیریم؛
یکی از عواملی که، میزان قدرت و توانمندی ما رو در انجام اون مسئولیت، به خودمون و بقیه ثابت میکنه؛
تحملِ شیرینِ لحظاتی هست که؛ سختیها بیشترین فشار رو بر ما وارد میکنند!
💥 غُر زدن
💥 نِق زدن
💥 شاکی شدن،
💥 کلافه شدن،
💥 عصبی شدن،
و ........
نشانهی ضعف ماست در کنترلِ فشارها و بحرانهای مسئولیتی که بر عهده داریم.
👈 باید کمکم تمرین کنیم ؛ روی شرایط سخت، سوار شیم، و شیرین تحملشون کنیم،
نه اینکه سختیها روی ما سوار شن و لِهِمون کنند.
اینجوری قدرتمون، در کنترل مسئولیتمون، رفته رفته بالاتر میره
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 79 بعد نیم ساعت امیر با یه تشک و پتو اومد کنارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 79 بعد نیم ساعت امیر با یه تشک و پتو اومد کنارم
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 80
رفتم سمت آشپز خونه روی صندلی نشستم
- گوش میدم
مامان: چند وقتی میشه که حاج مصطفی تو رو واسه پسرش خواستگاری کرده ،،بابات هم هر دفعه به بهونه های مختلف جواب منفی میداد بهشون ،،تا اینکه موضوع رضا پیش اومد ،،بابات هم قبول کرد بیان
- مامان جان.. نظر من مهم نیست؟
،خودتون میبرین و میدوزین ،من آدم نیستم توی این خونه
مامان: آیه جان ،فقط یه صحبته ،بزار بیان اگه خوشت نیومد ما حرفی نمیزنیم
بلند شدم رفتم سمت اتاقم که مامان گفت: آیه کاری نکنی امشب بابات شرمنده بشه هااا
- مامان من امشب نه چایی میارم نه چیز دیگه ای ،الان گفتم بهتون که باز نگین چرا نگفتی
مامان : باشه نیار ،به سارا میگم بیاره
امیر سرشو از پتو بیرون آورد: چرا زن من بیاره ،مگه خواستگاری اونه
مامان: وااااییی دیونه شدم از دست شما ،اصلا خودم میارم خوبه؟
امیر خندید و گفت: عع مامان زشته از سن و سال شما دیگه گذشته لبخندی زدمو رفتم توی اتاقم روی صندلی کنار میزم نشستم
عصبانی بودم از دست بابا شروع کردم به ریخت و پاش کردن اتاقم گفتم حتما امشب اگه این پسره بیاد اتاقمو ببینه حتما پشیمون میشه و میره بعد از ریخت و پاش کردن اتاقم روی تخت دراز کشیدمو مشغول کتاب خوندن شدم
امیر وارد اتاقم شد با دیدن اتاق به هم ریخته ام یه سوتی کشید
امیر: آیه جان شوهر نمیخوای بکنی نکن ،چرا حالا شلختگیتو میخوای به رخ پسر مردم بکشی
با صدای بلند خندیدمو گفتم ،من همینم که هستم
امیر: اومدم بگم با سارا میخوایم بریم گلزار ،تو هم میای
با خوشحالی از جام پریدمو گفتم: اره اره میام
امیر: پس زود حاضر شو
- چشم
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 80 رفتم سمت آشپز خونه روی صندلی نشستم - گوش میدم م
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 81
از تختم پریدم پایین یه نگاهی به اطرافم کردم
حالا کی میخواد بگرده دنبال روسری و لباسم
هر قدمی که راه میرفتم یه چیزی زیر پام لگد میکردم و کلی آخ و اوخ میکردم
خودم خندم گرفت به خاطر کار احمقانه ای که کردم
بلاخره لباسمو پیدا کردم
و پوشیدم آماده شدم کیفمو برداشتم
گوشیمو پیدا نکردم ،بیخیال گوشی شدم
رفتم توی حیاط منتظر امیر و سارا شدم
چشمم به درخت پرتقال افتاد رفتم نزدیکش چند تا شکوفه کندم و توی دستم نگهش داشتمو بو میکردم
سارا: آیه بیا بریم
شکوفه ها رو گذاشتم داخل جیبم سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
توی راه سارا شروع کرد به سخنرانی کردن
سارا: آیه یه موقع دیونه بازی در نیاری امشب آبرومون بره
خیلی با وقار ،خانوم میای میشینی بعدم خیلی با وقار و خانم میرین توی اتاق صحبت میکنی
یه موقع یه چیزی نگی بزنی تو برجک دوماد ،سعی کن بیشتر بشنوی تا حرف بزنی
زیادم نخند ،خوبیت نداره عروس زیاد بخنده
با صحبت های سارا ،امیر زد زیر خنده
با خنده امیر منم خندیدم
سارا زد به پهلوش : به چی میخندی؟
امیر: آخه عزیز من این چیزایی که تو به آیه گفتی و هیچ کدومش و خودت انجام ندادی
با شنیدن حرف امیر زدم زیر خنده ،یعنی اینقدر خندیدم که نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم ،یه دفعه یاد هاشمی افتادم که توی اتوبوس خندیدم با اخم نگاهم کرد
لبخندم محو شد بعد از مدتی امیر پیاده شد دوتا شاخه گل نرگس با دوتا گلاب خرید و حرکت کردیم سارا هم انگار از دست امیر دلخور بود روشو سمت بیرون گرفته بود و حرفی نمیزد
بعد از مدتی رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم و حرکت کردیم سمت گلزار از امیر و سارا جدا شدم و رفتم سمت مزار رفیق شهید خودم....
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 81 از تختم پریدم پایین یه نگاهی به اطرافم کردم حال
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 82
کنار سنگ قبر نشستم
با گلاب سنگ قبر و شستم و گل نرگس و روی سنگ قبر گذاشتم
سلام ،شرمندم که دیر اومدم
میدونم که از حالم باخبری
اگه میشه برای منم دعا کنین
بعد از کمی درد و دل کردن با شهیدم رفتم سمت ماشین امیر
،امیرو سارا داخل ماشین منتظر من بودن
توی راه رفتیم یه کم خرید کردیم برای شب
امیر هم چند تا پفک و لواشک واسه سارا خرید تا از دلش در بیاره
سارا هم مثل بچه کوچیکا با دیدن پفک و لواشک ذوق زده شد انگار نه انگار که چند دقیقه قبل ناراحت بوده رسیدیم خونه و امیر وسیله ها رو برد آشپز خونه روی میز ناهار خوری گذاشت
مامانم با دیدنمون کلی سر وصدا کرد که چه وقته اومدنه میزاشتین مهمونا میاومدن میرفتن میاومدین خونه
ما هم چون دیدیم مامان خیلی عصبانیه سکوت کردیم و رفتیم توی اتاق خودمون
توی اتاقم مشغول گشتن گوشیم شدم
بلاخره زیر میز تحریرم پیداش کردم
تا غروب توی اتاقم بودم
حوصله بیرون رفتن و صحبت کردن با کسی رو نداشتم
در اتاق باز شد و مامان وارد اتاق شد
مامان با دیدن اتاق چشماش دو دو میزد
مامان: زلزله اومده؟ اینجا چرا اینشکلی شده
نیشمو تا بناگوشم باز کردمو چیزی نگفتم
مامان: لطفا اتاقت و مرتب کن ،یه لباس خوب هم بپوش بیا
- چشم
( میدونستم اگه باز چیزی بگم سه ساعت باید نصیحتم کنه
بدون اینکه دستی به اتاقم بکشم
لباسمو عوض کردم
یه چادر رنگی از داخل کمد برداشتم رفتم سمت پذیرایی مامان تا منو دید گفت: اتاقتو مرتب کردی
- اره
امیر روی مبل زیر چشمی نگام میکرد و آروم گفت: اره جون خودت...
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━